سلام ..
دیروز پسر عمه ام برای دوروز از سربازی اومد مرخصی بعد عمه ام زنگ زد بهمون گفت شام بیایید مهدی ام اومده
من داشتم کم کم آماده میشدم که دیدم یکی در خونه رو زد آیفون و برداشتم دیدم پسر عممه تعجب کردم وقتی اومد داخل با همون لباس سربازیش اومده بود یعنی نرفته بود خونه شون یه راس اومده بود اینجا بعد خلاصه نشستم رو مبل تو خانواده ما اول سبک سنگین میکنیم بعد حرف میزنیم یا پسرعمه پسر عمو پسر دایی و .... اصلا نگاه نمی کنیم ولی دیروز وقتی مامانم گفت هستی صبر کن مت برم میوه بگیرم و بیام پسر عمه ام شروع به حرف زدن کرد گفت که بیایید خونمون و این چیزا که گفت ایشالله با لباس عروس میای خونمون خیلی خجالت کشیدم گفتم چی میگی ؟ گفت حقیقتش بعد سربازی میخوام بیام خواستگاریت و این چیزا بعد دیگه رفت من الان این به ذهنم اومد که عمه ام غیر مستقیم یک ماه پیش گفت مهدی از سربازی بیاد از دخترای فامیل یکی براش نشون کردیم بعد فهمیدم خودمم الان از این ناراحتم که دخترن عموم ۲ سال از خودم بزرگتره و عاشق مهدیه نمیدونم چیکار کنم
مهدی ۲۵ سالشه
خودم ۲۱
دختر عموم ۲۳