دیدم سریع نوشت چرا نمیتونی گفتم من نمیتونم ازاعتمادخانوادم سواستفاده کنم واقعنم همین بود بچه ها مااونموقع خونمون یه خونه دوطبقه بود ۵۰مترپایین ۵۰متربالا منم کل وسایلموتختم بالابودن یسره بالابودم فقط براشام ونهارپایین بودم اونام فک میکردن سردرسع ک یسره بالام چون ازبچگی همینطوربودم بیارم نشده بود ک مامان وبابا بهم شک کنن خلاصه دیدم گفت ن توروخدااینجوری نگو من بهت وابستم
گفتم باچن روز حرف زدن وابسته شدی اگ دوروز دیگ یادت میره عب نداره دیگ التماس افتاده بود توروخدا نروفلان خودمم دلم نمیخواست ولی اگ بابام بومیبرد واویلامیشد گفتم باشه ولی فقط حرف بزنیم کسیم نفهمه گف توبامن باش خیالت تخت کسی نمیفهمه گف حالاشمارتوبفرس باهم بحرفیم گفتم الان ن فردازنگ بزن گف باشه