۱۵سالم ک شد باکلی اصراربابام براگوشی خرید بعدچن وقت دوستام اصرارکردن تلگرام نصب کن اونموقع خیلی روبورس بود گذشت و نصب کردمو بچه هاگاوقتا توگروه هایی ادم میکردن ک پسرای محلمون توش بودن محل مام انقدکوچیکه ک سریع برای ادم حرف درمیارن من ازترس لفت میدادم درسم خوب بود میخواستم گرافیک بخونم خیلی علاقه داشتم منتهابابام نمیذاشت میگفت بایدتجربی بخونی فک میکردهمین فردادکترمیشم خلاصه که رفتیم تجربی بیشتردوستامم تجربی ورداشتن دونفرازدوستای صمیمیم ولی ازمدرسه رفتن یه محل دیگ برای انسانی اوضاع خوب پیش میرفت سال اول بامعدل خوب قبول شدم ولی ۱۶سالم ک شد توخیابون ازیه پسره خیلی خوشم اومده بود یعنی خودش ذهنمو ب خودش مشغول کرد دنبال شمارم بود ولی نمیتونست پیداکنم چون اصن همچین دختری نبودم هرجامنومیدید بدون هیچ استرسی بمن توخیابون زل میزد یادنبالم میومد همه میدونستن توکفمه منم خوشم میومد نمیدونستم چرا ولی واقعافکرم مشغولش بود اونم پسری ک اصلن بمن نمیخورد منی ک باهیچ پسری دوست نبودمم و تواون سن دوستام هزارتادوستپسرداشتن ازیه پسرلات عرق خور ولی نشون نمیدادم..