اومدیم روستا خونه مامان جاریم بعد از صبح اومدیم
من و شوهرم با ماشین زودتر حرکت کرده بودیم تو راه وایستادیم صبحونه خوردیم یه جایی بعد مادر شوهرم فهمید هی میگه میریم روستا دیگه اونجا همه چی هست چرا پولتون حیف کردین خلاصه اومدیم از ساعت 9اومدیم گشنمه هیچی نخوردم بعد اینا ناهار هم نیکدن یه نون پنیر هم تعارف نمیکنن میگن بزارین شب بابای جاریم از باغ اومد میریم باغ مرغ میبریم 😭باباش قراذه ساعت ۱۰بیاد مردم از گشنگی چیکار کنم