فردا خانواده شوهرم مهمون ما هستن
ازم پرسید چی بخرم بهش گفتم
مرغ گفتم داریم جا هم نداریمبدم میاد مونده بشه
اگههههه خواستی بخری یه دونه بخر
الان رفته میگه تو صفم چنتا خریدم
دارم میترکم از عصبانیت
تازه بهش میگم مگه نگفتمنگیر جا نداریم
میگه من الان خسته تو صف واستادم غر نزن
دلم نمبخاد اومد دعوا راه بندازم ولی با این حجم از عصبانیت دوس دارم تیکه تیکه ش کنم
چیکار کنم فروکش کنه
اومد چی بگم بهش