همسرم دیروز بعد ی هفته سفر کاری میخواست برگرده شبش مامانم زنگ زد ک من از شهرستان دارم میام پیشت بهش گفتم اگه میشه پس فردا بیایید، خب برادرم هست خانوادم مذهبی آن جلوشون راحت نیستم لباس لختی وووو
بعدش ی جورایی دلم نمیخواست بیاد پیشم همش زندگیم تحقیر میکنه، شوهرم تحقیر میکنه واینکه توقع داره هی بگردونمش وخرج کنم خوب آخر ماه هست پولی نداشتم بعدش از همه چی عیب میذاره.
بازهم من گفتم پس فرداش بیاد ک جان داشته وبهم خوشبگذره بهش برخورد گفت ن من ن تو...
منم گفتم هر جور راحتی