یه زن گنده؛تحصیل کرده؛دارای عقل و شعور؛اما دست بسته!
از وقتی یادمه همیشه تحت کنترل مامانم بودم!
یا با کتک؛ یا با تحقیر؛یا با تهدید؛یا با پرخاش.
و الان هم هرکسی بخواد میتونه با همین مِتُد منو کنترل کنه!
خستم کردن. از من یه آدم بی دست و پا؛بی اعتماد بنفس؛خاک بر سر؛ناامید؛ترسو؛بدون هیچ موفقیت اجتماعی خاصی ساختن!
همیشه باید منو با یه نفر اسکورت کنن بفرستن بیرون! من اجازه ندارم تنها حتی تا ارایشگاه که فقط دوتا خیابون باخونه فاصله داره برم!یا با ماشین منو میبرن یا دنبالم میان! الان برای اولین بار(!!!)میخواستم اسنپ رو یاد بگیرم تا فردا که وقت دکتر دارم و ماشین خونه نیست با اسنپ برم که مامانم با پرخاش برگشت گفت بذار داداشت بیاد یادت بده!!!!!! حالا داداشم چندسالشه؟ ۹ سال از من کوچیک تره!
میرمپای گاز یه شام ساده درست کنم صددفه میا با عِتاب هِی این کارو بکن اون کارو نکن میکنه واقعا روانیم میکنه!غذایی که صدها دفعه پختمو خودشم به اون خوبی نمیپزه؛بالاخره یه عیبی توش پیدا میکنه که بهم چشم غره بره و حالیم کنه که تو بی عرضه ای دخترم!
البته من واقعا بی عرضه بار اومدم....هربارم میخوام یه تکونی به خودم بدم مامانم یا قشقرق راه میندازه یا میشینه زیر پام تا منصرفم کنه!تو نمی تونی ولش کن خطرداره حوصله داری چه کاریه هزینه برمیداره....
آقا من چه کنم با این مدل خانواده؟ بخدا خجالت می کشم که حتی یه سری کارای ابتدایی ِ اجتماعی رو بلد نیستم با سیُ دوسال سن!!
با خانواده کنترل گر پرخاشگر چه کنم؟ واقعا نمیذارن کاری کنم....