من الا ده ساله ازدواج کردم از دوتا فرهنگ متفاوتیم
الان نزدیک ۱۷روزه مادرشوهرم اومده خونمون
یعنی از وقتی اومده فقط حس میکنم داره ازمون میکنه
یعنی جرئت مداریم بگیم سره کوچمون یه کیلو سیب زمینی خوب داره
میگه من بخرم ببرم
یعنی اینکه ما بخریم براش
همش میخواد از ما بکنه بده ب او برادر شوهرام
نمیدونم من خیلی احترامش و دارم
ولی وقتی در مورد خوراکی و اینا هی میگه من عصبی میشم
کلی خریدم براش کردیم بازم همونه
واقعا پشیمون شدم از انتخابم ببینید دیگه چیکار کرده 🥴
ن شکر خدا
۱۷ روز مگه ادم خونه کسی میمونه! واقعا من این چیزا رو فقط اینجا میبینم
مادرشوهرم وقتی باما جایی میاد، پول بنزین رو میده با اصرار.
هر وقتم مادرشوهرت گفت فلان چیزو بخرم ببرم، خودتو بزن نشنیدن.
نع
چرا اینهمه مونده خونتون خودش خونه زندگی نداره؟؟
آدرس بهش بده بگو برو بخر
نه اصلا
تازه اینطوری ک میبینم فک کنم چند ماه بمونه
همشم میگه زنگ بزن مامانت بیا
بابات بیاد
مامانمم یه دفعه اومد دید خیلی سوالای شخصی میپرسه و فضولی میکنه دیگ نیومد
فقط یه سر اومد یه روزم دعوتش کرد ک حرفی نباشه
الان ۱۷روزه من تو خونه حبسم
اصلا بفکر نیس
نه
یا خدا
وای از وقتی اومده شاید نزدیک چند ملیون براش خرج کردیم
بازم مادرشه چشمش کور عیبی نداره
ولی میبینم به جوریه میخواد از من بکنه بده ب برادر شوهرام عصبی میشم
بخدا من مامان و بابام کلی همینطوری بهم پول میدن الکی
اصلا همچین چیزایی و ندیده بودم
بچه بودم رفتم بینشون الان عقلم میرسه ک دیره
شش ساله ازدواج کردم خداروشکر هیچکدوم از اعضای خانواده شوهرم خونمون رو بلد نیستن که بیان چتر بندازن
ولی هرموقع میزیم سمتشون به اندازه یکسال بهمون سفارش میدن که وسایل بگیریم ..
