2777
2789
عنوان

زندگی سخت من

291 بازدید | 15 پست

سلام عزیزان. 

من سال مادر تنهام. جدا شدم 

یه دختر 4ساله دارم 

سرکار میرم و وقتای غیر کار با کلاس و هنری ک مشغولش هستم و دخترم سرگرمم. 

یکم اعتماد به نفس پایینی دارم، اما اینو کسی ک منو ببینه متوجه نمیشه خودم توی خودم میدونم این قضیه رو. اوی ظاهر خیلی مغرورم، اما درونم اینطوری نیست. 

چنذ مدته یه آقایی ک باهاش همکارم و تو شعبه  دیگه ای از سرکار ما مشغوله چند بار با نشونه های مختلف چراغ سبز نشون میداد تا یه روز شمارمو گرفت و به بهانه های مختلف زنگ و پیام میداد منم در حد همکاری جواب میدادم. ایصونم متاهل بود. کم کم صحبتامون صمیمی تر شد اما هنوز ن بهش میگفتم شما و خیلی محترمانه صحبت میکردم. چند بار میخواست جاده خاکی بره و 1حبت اط چیزای دیوه کنه اما بازم من خیلی جدی و مخترمانه باهاش برخوز میکردم چون کیدونست تحت تاثیرراحساساته و بخاطر مرد بودنش نا خوداگاه یسری حرفا میزنه. چون نمیخواستم چیزی رو جلوش لو بدم یا رفتاری نشون بدم ک پشیمون شم. بعد هی هرروز میگفت تکلیف این رابطه ر مشخص کنیم و صمیمی تر بشیم و من چیزف نمیگفتم

گفتم همین طور ک همکارانه با هم در ارتباطیم اوکیه و نهایتا صحبت کنیم و... چون شهرمون کوچیکه و اصلا نمیتونستیم همو بیرون از کار ببینیم و.. اینو هم ایشون میدونست هم من.... 

بعد از چند روز یهو گفت ازین ببعد فقط هفته ای یه بار تماس تلفنی بگیریم و رابطه در همین حد باشه. و منم تعجب کردم و چون فرصت صحبت نداد اصلا نشد حرف بزنیم. ولی ن بهش عادت کرده بودم به پیام دادن و زنگ زدم. بعد یکی دو هفته گذشت  و من پیام میدادم اما اون خیلی سرد برخورد می‌کرد. همیشه هم ادعا میکنه من خیلی احساساتی ام و... دیوه واقعا فلج شده بودم ازین حالت.... یهو دیدم منو یلاک کرده از هه جا جز تماس




یه روز زنگ زدم و گفتم از بلاک کردنتون خیلی ناراحتم و چ کاریه و شما اصلا به من نگفتی نظرم راجع به رابطه چیع و خودت بریدی و دوختی و من ناراحتم و.....  بعد کلن ادمیه ک حرف نمیزنه و توضیح نمیده. اما تهش برگشت گفت من ترسیدم و ترجیح دادم دیگه نباشیم. منم گفتم باشه و گفت احساساتتو تغییر بده و دیگه به این رابطه فک نکن و منم گفتم اونو خودم با خودم حل میکنم. و تموم صد و دیوهبه خودم قول دادم هیچ اثری ازم نباشه.... امل واقعا سختمه گاهی گریه ام میگیره گاهی احساس ضعف میکنم و شیرینی های رابطه باهاش و حرفاش بهم یاد آور ی میشه و اعصابم خرد میشه... حتی تو نوت گوشی روز به روز ک پیامی نمیدم و سمت گوشی نرم که چک کنم پروفایلشو واسه خودم حساب میکنم ولی واقعا دارم دیوونه میشم... چند روز پیش دوباره آنبلاکم کرده و واقعا نمیفهم چی تو سرش میگذره

چقدر قشنگ

با مرد متاهل میرید تو رابطه خیالپردازی هم میکنید


زنش فهمیده با همه تیک میزنه جمعش کرده توام به فکر یه آدم درخور شان خودت باش

شعور اگه خریـــــدنی بود… من حاضربودم از جیـــــب خودم برا ↶بعضیا↷ مایه بزارم!ツ

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

متن کامل خوندم ..داری راه اشتباهی رو میری تو تجربه ی زندگی رو داری بعد این آقا چیه ک بخوای بهش دل ببندی طرف هیچی نشده زده بلاکت کرده فردا روز از خونه بیرونت میکنه این آدم مشخص اعصاب نداره

میدونی

دیوارتو کج ساختی اونم رو خونه یکی دیگه

ی لحظه فک کن، الان خودت جا زن اول اون بودی و میفهمیدی شوهرت با یکی دیگس چ حالی میشدی؟ 

از همون انتخابت اشتباه بود تو که یبار جدا شدی باید با دقت بیشتری انتخاب میکردی، اونیک به زن اولش رحم نکرده وفادار نبوده مطمئن باش به دومیم وفادار نیست، سخده تنهایی ولی نباید بقیه تقاص تنهایی مارو بدن 

بهش فک نکن، صبر کن انتخاب بعدیتو با دقت بیشتری بکن

شما کاملا در اشتباهی و وارد یه زندگی خانم دیگری شدی یه خانواده متلاشی کردن تاوان داره  و تاوانش اینه که خودت هم بچه داری خدای نکرده خوشبخت نمیشه سعی کن با وجدان زندگی کنی احتمالا خانمش متوجه چیزی شده بخاطر همین سعی می‌کنه فاصله بگیره قاطع باش و به زندگی جدیدی فکر کن که امکانش باشه و بتونی به کسی بعنوان همسر تکیه کنی 

نه یه رابطه که هم زندگی خودت و هم زندگی دیگری رو نابود کنی موفق باشید 

خدایاااااااااامیشه به آرزوی بیست ساله ام برسم 😭😭😭
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792