2777
2789
عنوان

*****جذب گروهی*****

| مشاهده متن کامل بحث + 89048 بازدید | 6775 پست
سرگذشت جادوگر... در آغاز... یکی بود، یکی نبود...میگن غیر از خدا هیچکس نبود، اما من میگم غیر از خدا ، عشق هم بود، چون اگه عشق نبود،خدا هم نبود! مگه غیر اینه که خدا همون عشقه؟! اولش چی شد که این جوری شد؟! بی مقدمه بگم؟! یه سیاره بود.چه قدری؟! چه اهمیتی داره! مهم اینه که این سیاره، سیاره فرشته ها بود! کجا بود؟! بازم چه اهمیتی داره؟!هر جا! مهم اینه که غیر از فرشته ها،کسی توش نبود!چه زمانی؟(ای بابا!فضول را بردن جهنم...!)بعله! میگفتم...فرشته ها همه با هم زندگی میکردن.روزای تکراری ، هر روز، مثل دیروز! تا اینکه، یه روز ، از یه راه دور، که معلوم هم نیست کجا، (اصرار نکنین منم نمیدونم!) باد ، یه بذر عجیب با خودش به سیاره ی فرشته ها آورد! همه ی فرشته ها دور این بذر عجیب جمع شدن و نگاش کردن،نگاش کردن،نگاش کردن.همون خدا که عشق بود، بارون رو فرستاد تا به این بذر آب بده، خورشید رو فرستاد تا گرمش کنه،بعد بذره شکوفا و سبز شد.رشد کرد و رشد کرد و رشد کرد! (نه...مطمئن باشین از توش لوبیای سحرآمیز در نیومد!)اون بذر، بذر یه موجود عجیب و غریب بود.موجودی که سبز شده بود! موجودی که مثل فرشته ها دو تا چشم داشت و دو تا گوش و یه دهن.می خواین بدونین که فرشته ها چه شکلی بودن؟ عین من...عین تو...دو تا چشم، دو تا گوش، یه دهن...فقط یه فرق داشتن، قلب نداشتن! اصلا نمی دونستن قلب چیه؟(راستی قلب چیه؟!) اما اون موجود عجیب ،منظورم همونیه که از اون بذره سبز شد، یه فرقی با فرشته ها داشت!فرقش این بود که تو سینه اش یه چیزی گرومپ گرومپ می کرد! همه مونده بودن این چیه؟!ساعته؟!بمب اتمه؟!یا یکی داره میخ می کوبه؟!خلاصه...هیچ کی جوابی براش پیدا نکرد! این بود که موندن بگن این موجود جدید اسمش چیه! و اما نام گذاری... فرشته ها دور هم جمع شدن و چون اون موجود با خودشون فرق داشت، گفتن باید یه اسمی بذاریم که معنیش این باشه که اون فرشته نیست!بالاخره بعد از کلی مشورت اسمشو گذاشتن:جادوگر! چون فکر می کردن اون چیزی که داره توی سینه اون گرومپ گرومپ می کنه، هر چی هست یه چیز جادوییه! بعضی از فرشته ها هم که کمی احساس فرنگی بودن می کردن صداش می کردن: the witch! بعدش چی شد ، که چه جوری شد؟! بعدش همون جوری که فرشته ها بزرگ می شدن، جادوگر قصه ما هم بزرگ شد... اما از خدا پنهون نیست از شما چه پنهون، جادوگر قصه ی ما ، همیشه تنها بود.آخه اون یه چیزی داشت که بقیه نداشتن.همون چیز جادویی عجیبی که توی سینه اش گرومپ گرومپ صدا می کرد! تازه، یه فرقای دیگه ای هم داشت! اون شی جادویی باعث می شد جادوگر یه وقتایی دلش بگیره، یه وقتایی یه قطرات آبی از چشمش سرازیر می شد که خودشم نمی دونست چیه! این دیگه خیلی عجیب بود! آخه می دونین فرشته ها از چشماشون اشک نمی اومد، آخه دلی تو سینه شون نبود که بشکنه..که تنگ بشه..که بگیره! خلاصه...جادوگره سعی می کرد کسی از فرشته ها نفهمه که از چشای اون بارون میاد! اما شبا، وقتی می خواست بخوابه، چشمش به ستاره ها که می افتاد انگار اون شی جادویی گرومپ گرومپش بیشتر می شد.اون وقت چشمای اونم بارونی می شد.با خودش می گفت:چرا من غریبم؟!چرا هیچ کس مثل من نیست؟!چرا هیچ کس هم زبون من نیست؟!من از کجا اومدم؟!کدوم یکی از اون ستاره ها خونه ی من بود؟به کدومش بر می گردم؟اصلا تو این همه ستاره یکیش مال من هست یا نه؟! و اما حال و روز جادوگر... یه شبایی جادوگره، یه صداهای عجیب و غریبی می شنید.بعضی شبها حتی خوابشو میدید. یکی بود، یه صدایی، که اونو صدا میکرد.که بهش می گفت: من اینجام! من هستم! من به تو فکر می کنم! می دونی که شهر تو اونجائی نیست که الان توشی؟ تو مال یه جای دوری، یه جائی که یه روزی باید بهش برگردی...حالا دستت رو بده به من و تنهائیت رو با من قسمت کن تا دیگه یه جادوگر سرگردان نباشی... اون وقت ، تا جادوگره، ذوق زده می شد و از جا می پرید که بره سراغش و ببینه اون که با مهربونی داره صداش می کنه ، کیه، یک هو از خواب می پرید! تازه این جا ، جادوگره فهمید که یه فرق دیگه هم با فرشته ها داره! فرشته ها هیچ وقت خواب نمی دیدن! آخه فرشته ها ، چیز دیگه ای از زندگیشون نمی خواستن که خوابشو ببینن!اما جادوگر قصه ی ما، چون یه چیزای دیگه ای از زندگیش می خواست، شبا خوابشون رو می دید.خواب یه صدا، یه لبخند، یه چیزی که مبهم بود، اما هر چی بود، صدای گرومپ گرومپ دلشو بیشتر می کرد! چون جادوگره، نمی دونست چه جوری به اون صدا برسه، انقدر به جاده ها نگاه میکرد که چشماش پر از آب میشد! یه اتفاق مهم... یه روز فرشته ها دیدن از خونه ی جادو گر یه سیل راه افتاده! بعله! جادو گره داشت تو اشکاش غرق میشد که فرشته ها، نجاتش دادن!بعدشم بردنش پیش دکتر فرشته ها!اماهیچ جوشونده ای نتونست حال جادوگر رو بهتر کنه!آخه موجوداتی که توی سینه شون چیزی گرومپ گرومپ نمی کنه، چه جوری می تونن بگن اونی که تو سینه اش یه چیزی گرومپ گرومپ میکنه،چی کار کنه که حالش بهتر بشه؟! از اون به بعد جادوگره بیشتر تنها شد!فرشته ها بیشتر ازش دوری میکردن چون حالا دیگه همه میدونستن اون با همه فرق داره!اونا اسم مریضی جادوگر رو گذاشته بودند :عشق...چون عشق تنها مریضی ای بود که فرشته ها به اون مبتلا نمی شدند! گفتم که فرشته ها قلب نداشتند!! بچه فرشته ها هم از یه درخت که میوه اش ، بچه فرشته بود ، درمی اومدند!!!(ای بابا!دروغ که خناق نیست ، تو گلو گیر کنه!!!) و بالاخره... جادوگر قصه ی ما دیگه با هیچ کس درددل نکرد! اون از قبل هم تنها تر شد!حالا اینقدر دلش خون بود که به جای اشک ، از چشماش خون میومد! تنها دوست اون ، اونی بود که شبها توی خوابش میومد و اونو صداش می کرد!اما باز هم ، تا جادوگره، می رفت ببینه اون کیه ، از خواب می پرید! این جوری بود که جادوگر قصه ی ما ، فهمید ، بین خواب و بیداری یه دنیا فاصله است ! اون وقت اون یه تصمیم مهم گرفت! تصمیم مهم جادوگر... اون یه قلم با شاخه ی درخت درست کرد و چون تو سیاره فرشته ها ، مرکبی وجود نداشت ، اون با اشکهاش که حالا دیگه رنگ خون بودند، شروع کرد به نوشتن! اون با هر کلمه ، یه تیکه از احساسشو می گفت! این جوری یه جورایی انگار گرومپ گرومپ دلش کمتر می شد! اون نوشته هاشو فقط برای باد می خوند. از اون موقع به بعد جادوگره دیگه تنها نبود چون باد حرفای اون رو می شنید.باد با اون توی رازش سهیم شده بود! باد نوشته هایی رو که جادوگر می سپرد به اون با خودش می برد به سیاره های دور دور دور...(آخه می دونی اونا تو سیاره شون کامپیوتر و اینترنت و وبلاگ نداشتند که نوشته هاشونو بذارن توی یه وبلاگ! واسه همین جادوگر ما چاره ایی نداشت جز سپردن اونها به باد و امیدوار بودن به این که باد اون نوشته هارو به اهلش بسپاره!) و در پایان: نمی دونم باد با شما هم دوسته و نوشته های جادوگر رو برای شما هم میاره یا نه! حتی نمی دونم شما که اینها رو می خونین ، از جنس فرشته های بدون قلبین یا از جنس جادوگرایی که یه چیزی تو سینه اشون گرومپ گرومپ می کنه! نمی دونم شاید حتی یکی از شماها ، از جنس اونی باشین که هر شب به خواب جادوگر میره و اون رو توی خواب صدا می کنه! به هر حال ، با وجود اینکه نمیشناسمتون بهتون سلام میکنم و یه رازی رو بهتون می گم! یه راز مهم... منم یه جادوگرم! یه جادوگر که تو سیاره خودم،بین فرشته ها گیر کرده ام!منم نوشته هامو می نویسم و می سپرم به باد! شاید یه جادوگر دیگه، توی یه سیاره ی دیگه، اونا رو بشنوه و بفهمه که هیچ جادوگری توی دنیا تنها نیست!همه ی جادوگرای دنیا حتی اگه از هم دور دور دور باشند می تونن هم رو دوست داشته باشند! همه ی جادوگرهای دنیا مال یه سرزمین قشنگ و سبزن و یه روزی به اونجا بر می گردن.تنها فرقش اینه که بعضی ها زودتر می رن و بعضی ها دیرتر. مهم اینه که تا به اون سرزمین نرسیدیم، خودمون رو واسه ی یه زندگی سبز در کنار هم آماده کنیم. من خودم رو این جوری بهتون معرفی میکنم: the witch 150! این که چرا فعلا" اسمم جادوگر صد و پنجاهه، یه رازه ! مثل همه ی رازهائی که به افسانه ی شخصی جادوگرها مربوط می شه!این اسم رو زمانی که احساس کردم یک جادوگر سرگردان هستم روی خودم گذاشتم! اما بعدا" می بینید که بله!در درسهای آتی به عنوان جایزه اسم خودم رو تو دفتر جادوگرها، یه پله بالاتر برده ام و مثلا" گذاشته ام جادوگر طلائی و بعدش هم جادوگر سفید و جادوگر عشق ...تا اینکه یه روز اسمم از جادوگر به پیام آور محبت ( یوحنا) تغییر کنه. ( چرا یوحنا؟! اینم فعلا" یه رازه!.) نمی دونم شما جادوگر شماره ی چندین؟! اگه شما هم از جنس ما جادوگرا بودین، اگه دوست داشتین، بنویسین جادوگر شماره ی چندین؟شاید این جوری،یه روزی اینقدر تعدادمون زیاد شد،که تونستیم همه با هم یه سیاره درست کنیم به نام سیاره ی جادوگرا! اینم بگم شماره تون هر چی که بود، هر جای دنیا که بودین،هر چی که توی دلتون می گذشت، همیشه یادتون باشه که : اگه یه جایی یه کسی رو دیدیم که با بقیه فرق داشت، به بهانه ی جادوگر بودن، تنهاش نذاریم.....
من می‏دانم که تمام هستی برای من خلق شده.. پس نگران نیستم و تمام هستی را یار و یاور خود می‏بینم.
بیاین با هم دعا کنیم
*****جذب گروهی******
http://www.ninisite.com/discussion/thread.asp?threadID=773511
توضیحات یک جادوگرقبل از شروع کلاس جادوگری! سلام ! دوست های خوبی که اصرار داشتین کلاس جادوگری راه بندازیم و سنت ماه رو کار کنیم،من باید چند تا چیز رو حتما" حتما"همین جا بگم: اولا" من فقط یک جادوگر سرگردان هستم که تازه بعد سالها به خودم ارتقای رتبه دادم و شده ام جادوگر عشق! استاد این کار نیستم!استاد " انسان شدن " نیستم!من فقط یک مشاور هستم!استادهای واقعی انسانهای راستینی هستند که سنت خورشید رو بلدن!به نظر من استاد اعظم خداست و نماینده ی اون در زمین امام عصر هستند.من خودمم یک شاگرد کوچولو هستم! امادر هر حال، اگه دلتون می خواد تمرین هایی رو که این جادوگر برای رسیدن به رضایت انجام داده و به نتیجه رسیده،را با هم انجام بدیم حرفی ندارم! اما یادتون باشه،توی این کلاس همه شاگردیم! استاد ، ضمیر درون و خود آگاه ماست! همان روح خداوندی! دوما"من واقعا" نمی خوام همه ی تمرین های قبلی رو که تجربه کردم، اینجا آموزش بدم! توی پست قبلیم ، توضیح دادم چرا! می خوام سراغ مفید ترین و عملی ترینهاش برم! شما می تونین خیلی مفصل در باره ی چاکراهای بدن، تغییر دادن فکر آدم ها و هیپنوتیزم و ... توی کتابها و وبلاگ های مربوطه ، مطالعه کنین. بنابر این به من اجازه بدین به جای بحث های تئوری، بعضی تمرینات عملی رو با هم انجام بدیم!درسهای خودشناسی بعلاوه ی بعضی تمرینات دیگه که فکر می کنم لازمه بدونید. سوما" یادتون باشه ، هر سفر با یه گام کوچولو شروع می شه! یه سفر عجیب ، مجموعه ای از گام های کوچیکه! پس انتظار نداشته باشین این تمرین های ذهنی خیلی عجیب و غریب باشن یا یک شبه شما رو به یه درمانگر روح و ذهن تبدیل کنن! یادتون باشه این ها ظاهرشون خیلی ساده و معمولیه اما اگه واقعا" انجامش بدین به نتایج فوق العاده ای می رسین! چهارما" ما اصلا" می خوایم چی کار کنیم؟! می گم...یه سری اجی مجی لا ترجی های اساسی که باعث می شه خودمون، درونمون، ذهنمون، و انرژی هامون رو بشناسیم! با هم تمرین کنیم چه طوری با نیروی ذهنمون، حوادث خوب واسه خودمون و دیگران به وجود بیاریم!چه طوری با فکر، آرزوهامون رو جامه ی عمل بپوشونیم! چه طوری با دادن انرژی به خودمون، و دیگران ، شفا هدیه کنیم!چه طوری تله پاتیمون رو با دیگران افزایش بدیم! چه طوری درس های بدی ، که گاهی تو زندگی هامون تکرار می شن، رو تغییر بدیم! و........ و در کل ، به احساس رضایت و عشق و آرامش دست پیدا کنیم! پنجما"کی گفته من، واسه گفتن این ها مزد نمی خوام؟! چون خودم هم ، وقت ، انرژی و حتی پول زیادی واسه یاد گرفتنشون هزینه کردم!پس معلومه که مزد می خوام! یکیش دعای خیره! دومیشم اینه که هر کسی که می خواد این تمرین ها رو شروع کنه، یک نفر رو تشویق کنه که اونم با ما شروع کنه! یک نفر که دوستش دارین و احساس می کنین خیلی شاد نیست! خیلی آروم نیست! خیلی راضی نیست! اگر چه ، بیشتر آدم ها این عدم رضایت رو دارن! و از طرفی این تمرین ها واسه ی همه ی آدم هاست نه فقط ناراضی ها!خوب! قبوله؟! قول دادین ها! به قولتون عمل کنین! چون تو این دنیا هر چیزی مثل بومرنگ به خود آدم بر می گرده!(کارما( ششما" اگر کسی از کلمه ی جادوگری بدش اومد ، اسم این ها رو واسه ی خودش بگذاره کلاس خود شناسی! کلاس NLP ! کلاس انرژی در مانی ! یا حتی کلاس خدا شناسی! (مگه نه این که با شناخت خودمون ، به شناخت خدا می رسیم؟! مگه نه این که به تعداد آدم ها ، راه واسه رسیدن به خدا وجود داره؟! ) می گفتم... اگر کسی هم اصلا هیچ کدوم رو دوست نداشت، دعا کنه من زودتر به مرتبه ی انسان واقعی بودن برسم تا حرف های بهتری واسه گفتن داشته باشم! هفتما"من سعی میکنم زود به زود مطالب مربوط به کلاس جادوگری رو آپ کنم. شرط اول این کلاس داشتن اشتیاقه! پس اگه خواستین شروع کنیم مواظب باشین جا نمونین! هشتما" هر کی می خواد با من همراه بشه ، یه دفتر چه ی کوچیک واسه ی خودش تهیه کنه! یه دفترچه که بتونین راحت با خودتون داشته باشینش ! اسم این دفترچه را می گذاریم: دفتر مراقبه.(تو پست بعدی که اولین تمرین رو به صورت جدی شروع می کنیم، بهتون می گم چرا!) نهما"از من انتظار نداشته باشین همه چی رو توضیح مفصل بدم یا دلیل بیارم که چرا و چگونه. منابع زیادی هست که خودتون باید دنبالش برین! دهما"اگه هستی ، تا آخرش باش! محکم باش! به خودت اعتمادکن! نگو از کجا معلوم که بشه! واسه نفی هر چیزی باید اون رو شناخت، بعدا" حکم به رد یا قبولش داد. نگو : وای بازهم اصول روانشناسی! وای بازهم درس های دینی! اما این رو هم بدون که توی انسان شناسی همه ی این ها هست. نگو وای کی وقتشو داره! چون این تمرینات ، همراه با زندگی معمولیت انجام میشه ، و تازه وقتش خیلی کمتر از وقتیه که با افکار هدایت نشده مون ، اتفاق های بد می سازیم و بعدش می شینیم غصه می خوریم! خوب ، حالا اگه هستی، اگه مطمئنی تا آخرش هستی، بگو خدایا به امید تو شروع می کنم.منم بهت تبریک میگم. اصلا" بگذار همون چیزی رو که استاد خودم روز اول بهم گفت ، بهت بگم: بهت تبریک میگم! هیچ چیزی توی دنیا اتفاقی نیست! اگه الان اینجایی، اگه این ها رو می شنوی و می خونی،حتما" انتخاب شدی! حتما" زمان تو فرا رسیده! پس قدرش رو بدون!
من می‏دانم که تمام هستی برای من خلق شده.. پس نگران نیستم و تمام هستی را یار و یاور خود می‏بینم.
بیاین با هم دعا کنیم
*****جذب گروهی******
http://www.ninisite.com/discussion/thread.asp?threadID=773511

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

و اما درس اول: . . . . . . . . . . . کلاس جادوگری یک جادوگر(جلسه 1_ دفتر مراقبه) به کلاس جادوگری یک جادوگر خوش آمدید! سلام .سلام.سلام.سلام.سلام! سبز باشی! وقتی من نوشتن این درسها تو وبلاگم رو شروع کردم عید فطر بود.به همه گفتم : حالا وقتشه قولهایی رو که شب قدر به خدا دادیم ، بهشون عمل کنیم! آخه می دونی... قول دادن راحته که خدایا دیگه مهربون می شم! دیگه فکر بد نمی کنم! دیگه دل کسی رو نمی شکنم! اما عمل کردنش...؟! می خوایم عمل کنیم، اما یکهو می بینیم باز یه دروغ کوچولو، بعدش یه فکر منفی کوچولو،بعدش یه غیبت کوچولو... وای! یکهو می بینیم عید فطر سال دیگه شده و همونی هستیم که بودیم! خودم رو می گم!ایادته که گفتم منم یه شاگرد کوچولوی این کلاسم! اما به هم کمک می کنیم تا همه مون بی تجدیدی قبول بشیم، باشه؟! اول کلاس ، از خدا تشکر می کنم! بعدش ازبابا و مامان جادوگره! بعدش از همه ی استاد های خوبم تو همه ی این سالها! واما اولین درس جادوگری... یادتونه گفتم هر کسی یه دفترچه ی کوچیک داشته باشه؟ اسم این دفتر رو می گذاریم: دفتر مراقبه ما همه ی تمرینهایی رو که باید انجام بدیم و اون هایی رو که انجام دادیم و حتی اون هایی رو که تنبلی کردیم و انجام ندادیم ، این تو می نویسیم. باشه؟ ما،بارها و بارها ، مثلا" تصمیم گرفتیم، فکر بد نکنیم ، اما یکهو به خودمون میایم و می بینیم یه عالم فکر بد و منفی کردیم.در حالی که می دونیم کارمون درست نیست اما در طی سالها اینجوری خودمون رو شرطی کردیم که اختیار افکار و کارهامون کاملا" دستمون نیست! ببین... این فکر بد واسه ی هر کسی یه شکلی داره! واسه یکی فکر و رفتار گناه آلوده که می تونه هر چیزی باشه! واسه یکی مثلا این که از عشقش جدا شده، حالا باید فراموشش کنه اما نمی تونه! واسه ی یکی همه ی استرس هاو اضطراب هایی که داره و... و... و... و... همه ی ما، یه چیزهایی داریم که می دونیم نباید داشته باشیم اما به داشتن اون ها شرطی شدیم! نا آگاهانه هم شرطی شدیم! اولین کار تو کلاس جادوگری، اینه که یاد بگیریم دوباره خودمون رو شرطی کنیم! اما این دفعه آگاهانه! برای شرطی شدن آگاهانه ، یه روش سه قسمتی وجود داره، به نام: مشارطه.مراقبه.مکاشفه. مشارطه:یعنی ما ،یه شرطی واسه ی خودمون می گذاریم! حالا هر شرطی!مثلا" شرط می گذاریم به هیچ چیز ناراحت کننده ای فکر نکنیم یایه روز شکلات نخوریم یا... مراقبه:یعنی ما،مراقبت می کنیم که به شرطی که گذاشتیم، عمل کنیم! مکاشفه:یعنی ما،کشف می کنیم! یعنی ما خودمون رو بررسی می کنیم، ببینیم، به شرطی که واسه خودمون گذاشتیم، چقدر عمل کردیم! نکته ی اول: سنگ بزرگ، علامت نزدنه! هیچ وقت در شروع یه مشارطه، نمی گیم تا ابد! تا آخر عمر! مثلا" صد بار هم بگیم تا ابد همیشه خوشحال می مونم،فایده ای نداره!چون، بعد می بینیم در واقعیت اینجوری اتفاق نمی افته! اون وقت ، فقط دوباره ناامید می شیم ، تازه به خودمون هم بی اعتماد می شیم و این باعث می شه این پیام بد رو به خودمون القا کنیم که من هیچ وقت نمی تونم! پس در ابتدا برای هر مشارطه یه زمان کوچولوی قابل تحمل می گذاریم! مثلا" یک ساعت! بعد کم کم می کنیمش 5 ساعت، بعد یه روز در هفته، بعد ... تا برسیم به همیشه! نکته ی دوم:بعد از اینکه یه شرط واسه خودمون گذاشتیم، همه ی سعیمون رو می کنیم تا بهش عمل کنیم . بعدش دفتر مراقبه رو بر میداریم و واسه ی خودمون می نویسیم که : من ، (اسمتم بنویس)،موفق شدم به شرطی که برای خودم گذاشتم ،عمل کنم! آفرین به من! تازه می تونی یک عالم هم خودت رو تحویل بگیری و از خودت تشکر کنی! حتما" این کار رو بکن! تو خیلی قوی هستی که تونستی به شرطت عمل کنی! اصلا" مهم نیست شرط چی بوده یا اینکه زمانش خیلی کوتاه بوده! مهم اینه که تونستی! وقتی زمان عمل کردن به شرطت طولانی تر شد ، حتی برای خودت هدیه بخر! کادوش کن ! روش بنویس تقدیم به خودم که به قولی که به خودم دادم، عمل کردم! یا به خودت جایزه بده! هر چی! مثلا" یه چایی داغ! یه کش سر! یه استراحت دلچسب! هر چی که دوست داری! اما یادت باشه ،، حتما" ، هم شرطت رو و هم زمان مراقبه و هم مکاشفه ی تهش رو توی دفتر مراقبه بنویس! نکته ی سوم:ما از حالا زیاد با این مشارطه، مراقبه، مکاشفه سر و کار داریم! پس جدی بگیرش! تمرین این جلسه: می خوام یه چیزی رو واسه خودت مشارطه کنی و بعد مراقبه و بعد مکاشفه.و همین الان توی دفتر مراقبه بنویسیش.اگه دوست داشتی می تونی شرطت رو تو قسمت نظر خواهی وبلاگم بنویسی. مثلامن الان واسه ی خودم مشارطه کردم به مدت 3 ساعت،خیلی خوش اخلاق باشم، به همه لبخند بزنم، و هر کسی رو که دیدم توی دلم براش آرزو کنم همه ی آرزوهاش تو این روز عید بر آورده بشه! مثلا" من تصمیم گرفتم برای عمل کردن به مشارطه ی امروزم پیش یک کسی برم که به مهربونی من احتیاج داره! زود زود آپ میکنم! زود بیاین. اینم شعار ما تو کلاس جادوگری: خدایا، به ما کمک کن اینقدر با جادوی عشق درونمون یکی بشیم که از ما فقط اسمی باقی بمونه و بقیه اش، فقط، تو باشی!
من می‏دانم که تمام هستی برای من خلق شده.. پس نگران نیستم و تمام هستی را یار و یاور خود می‏بینم.
بیاین با هم دعا کنیم
*****جذب گروهی******
http://www.ninisite.com/discussion/thread.asp?threadID=773511
کلاس جادوگری یک جادوگر(جلسه2_ ماند) سلام به همه ی جادوگر های ریز و درشت! امروز میخوام درباره ی امواج بگم!دو نوع موج روحی و روانی ،وجود داره. موج مثبت و موج منفی. توی زبان هندی به موج منفی میگن ماند (شیطان) ما از صبح تا شب ، مدام تحت تاثیر این دو موج قرار داریم.دیدین مثلا" یه روز خیلی خوش و خرم از خواب بیدار می شیم ، سوار تاکسی می شیم بریم سر کار. بعدش به محل کارمون که می رسیم دیگه روحیه ی شاد قبلی رو نداریم، یا سرمون درد می گیره، یا بی حوصله می شیم...این ها همه اش برای اینه که از دیگران ماند دریافت کردیم. بنابر این امواج نقش مهمی در حالات روحی ما دارن . امواج منفی یا ماند دو جور تولید می شن: 1- خودمون ماند میسازیم. 2- از دیگران و محیط دریافت می کنیم. ***چه طوری ما تولید ماند میکنیم؟ با دروغ ،غیبت ،تهمت، حسادت، نفرت، دزدی، و به طور کلی با فکر منفی و کلام منفی و رفتار منفی و بد .همه ی این کارها تولید موج منفی یا ماند میکنه.که هم به خودمون آسیب می رسونه و هم به دیگران منتقلش میکنیم.(اینجا آدم متوجه میشه چرا در ادیان این کارها به نام گناه خونده شدن مثلا" اون هایی که دختر هاشون رو چال می کردن رو مجسم کن!آخه اگه تو اون سالها به مردم می گفتن ماند تولید نکن، که نمی فهمیدن! ) ***چه طوری ما از دیگران و محیط ماند دریافت می کنیم؟ مثلا"با کسی زندگی میکنیم که مدام کلمات منفی و مایوس کننده میگه یا از کنار آدمی که داره فحش میده رد میشیم و حرفهاش رو میشنویم و فیلم خشن می بینیم یاتو روزنامه همه اش دنبال صفحه ی حوادث می گردیم یا حتی رفتن به قبرستون در شب باعث دریافت ماند میشه.(می بینی این هم توی دین ، ازش نهی شده، جالبه، نه؟) حتی محیط بیمارستان(بجز بخش تولد نوزاد ها) به آدم ماند سرایت می ده . یادت باشه ما بعدا، با تقویت هاله ی بدنمون همه ی این ها رو درست می کنیم!پس، به طور کلی با شنیدن کلام منفی و دیدن و قرار گرفتن در محیط هایی که توشون ماند تولید شده، ما ماند دریافت می کنیم، حتی فکر منفی دیگران ، می تونه به ما ماند بده خصوصا" اگه باهاشون دست بدی یا اینقدر نزدیکشون باشی که هاله های بدن نزدیک هم قرار بگیره و ...(یادت باشه این ها از نظر علمی هم ثابت شده چون دستگاه هایی وجود داره که می شه باهاش هاله رو دید) حالا یه موضوع مهم: چی کار کنیم، که از دیگران ماند دریافت نکنیم؟ 1- فرار! یعنی تا جایی که امکانش هست، از اجتماعات و کسانی که ماند تولید می کنن، دوری کنیم.بین آدم هایی که همه اش درباره ی کشتار، مریضی و فقر و...حرف می زنن، ننشینیم. 2- حرف تو حرف آوردن! یعنی اگه مجبورید پیش آدمی باشین که ماند تولید میکنه،یا مثلا" کسیه که مثل مادر و پدر و ... نمیشه ترکش کنین، و عوض شدنی هم نیستن، وقتی شروع می کنن از چیزهای منفی حرف بزنن، شما مدام سعی کنین حرف رو عوض کنین .از نقاط مثبت اون ها حرف بزنین، یا...) 3-از در عشق وارد شدن! فرض کنیم یه نفر شروع کنه به فحش دادن به شما! می دونم خیلی سخته! اما جادوگری همینه دیگه! اگه می خوای ازش ماند نگیری، باید باهاش خوب حرف بزنی!این جوری امواج مثبت تو ، اثر ماند اون رو کم میکنه!لااقل، فکر کن این کار رو واسه ی خودت داری می کنی! نه اون! این جوری انجامش راحت تر میشه! 4-سکوت! اگه دیگه هیچ راهی نداشتی و امکان انجام هیچ کدوم از راه های بالا هم نبود،سکوت کن!به قول استاد خوبم، خانم جهان، از در بسته کمتر صدا وارد میشه تا در باز! تمرین این جلسه: اول توی دفتر مراقبه بنویس: من،(اسمت رو هم بنویس)، مشارطه میکنم، به مدت یک ساعت، ماند تولید نکنم. و تمام این چهار تا روش رو هم انجام بدم تا ماند دریافت نکنم.بعدش باید کاملا" حواست رو جمع کنی تا ببینی داری به چی فکر می کنی و دیگران چه حرفهایی در حضورت می زنن. یادت باشه بعد از این مراقبه، مکاشفه رو انجام بده و توی دفترت بنویس چه کار کردی.لطفا"از خودت تشکر کن و این رو هم بنویس که تو آدم موفقی هستی چون به شرط هایی که می گذاری، عمل می کنی! شعار جادوگری این هفته: خدایا!کمکمون کن تا تا به فطرت اصیل و پاکمون برگردیم و جادوی عشق رو در درونمون زنده کنیم!
من می‏دانم که تمام هستی برای من خلق شده.. پس نگران نیستم و تمام هستی را یار و یاور خود می‏بینم.
بیاین با هم دعا کنیم
*****جذب گروهی******
http://www.ninisite.com/discussion/thread.asp?threadID=773511
کلاس جادوگری یک جادوگر (جلسه 3_ موج مثبت و منفی) سلام! به کلاس جادوگری خوش اومدین! امروز می خوام بگم که آدم ها از نظر امواج منفی و مثبت به چند دسته تقسیم می شن: 1 _ دسته ای که امواج و انرژی منفی می دهند ولی کسانی که در مقابل آنها قرار دارند، برداشتشون،پر از انرزی مثبته.مثل وقتی که به کسی می گین چقدر تو جوونی! ( اما ته دلتون منظورتون اینه که نپخته و خامه) اما اون واقعا" خوشحال می شه و می گه چقدر تو مهربونی که اینقدر به من روحیه می دی!تو هم جوان و با انرژی هستی! شما اینجا امواج منفی فرستادین اما اون مثبت برداشت کرده. 2 _دسته ای که امواج و انرژی منفی به دیگران می دهند ودر مقابل اون ها ، دسته ای قرار می گیرند که منفی برداشت می کنند. مثلا" یه نفر یه فحش می ده ، طرف مقابلش هم ده برابر بهش فحش می ده. 3 _دسته ای که امواج مثبت میدهند و نفر مقابلشون هم مثبت برداشت می کنه و امواج مثبت تولید می کنه.مثلا" از یکی تعریف می کنین اون هم خوشحال می شه و از شما سپاسگذاری و تعریف می کنه. 4 _ دسته ای که انرژی و امواج مثبت می دهند ولی طرف مقابلشون منفی دریافت می کنه.مثل وقتی که یکی ازتون تعریف می کنه اما ته دلتون می گین " نگاش کن! داره از حسودی می میره!" خوب، حالا به نظرتون یه جادوگر خوب که می خواد جادوی عشق رو توی وجودش زنده نگهداره، جزو کدوم دسته قرار می گیره؟خوب، معلومه.... اگه می خوای ماند نسازی ، همیشه جزو اون هایی باش که امواج مثبت می دهند! اگه می خوای ماند نگیری، همیشه جزو اون هایی باش که مثبت برداشت می کنند! حتی اگه طرف مقابلت بهت امواج و انرژی منفی داد، تو سعی کن لااقل به خاطر خودت هم که شده، برای این که اثر ماند اون رو کم کنی، مثبت برداشت کنی. یاد استاد خوبم خانم جهان افتادم که می گفت: یه نفر به دوست اون که داشته با سگش راه می رفته، می گه الهی به پای هم پیر بشین! دوست اون میگه :چقدر خوب!هیچ دعایی بهتر از این نیست! چون عمر این سگها کوتاهه و من آرزو دارم سگم همیشه زنده باشه !تا آخر عمر من! تمرین این جلسه: توی دفتر مراقبه ات بنویس ، من،(اسمت رو هم بنویس)، یک ساعت مشارطه می کنم فقط امواج مثبت تولید کنم و هر امواجی هم که به من رسید، در موردش مثبت فکر کنم و برداشت کنم.بعدش، مراقبه کن و تهش هم مثل همیشه، مکاشفه. یادت نره توی دفتر مراقبه،بنویس چی کار کردی و حتما" حتما" از خودت ، با چند جمله، قدر دانی کن . و حالا یه نکته ی مهم در مورد درس جلسه ی قبل: یادت باشه ما با این دروس جادوگری می خوایم خودمون رو بسازیم.ما مسئول پرورش دیگران نیستیم. قرار نیست هر کسی رو که دیدیم داره ماند تولید می کنه،سرش جیغ بکشیم که چرا داری به من موج منفی می دی! چون این کار خودش تولید مانده! قرار نیست به مادر بزرگ پیری که همه ی عشقش اینه که در باره ی مریضی های جدیدش حرف بزنه،بتوپیم و کلی باهاش دعوا کنیم! نه! از در عشق وارد شدن و سکوت که دفعه ی قبل گفتم چیه ، مال این مواقعه. البته اگه کسی رو بتونیم امر به معروف بکنیم ، عالیه . اما اولین شرطش اینه که خودمون رو بسازیم . شرط های دیگه ای هم داره که باشه واسه ی بعد. و در پایان: خدایا ، به ما کمک کن نگاهمان را چنان از جادوی عشق پر کنیم که جز خیر و برکت ، نبینیم!
من می‏دانم که تمام هستی برای من خلق شده.. پس نگران نیستم و تمام هستی را یار و یاور خود می‏بینم.
بیاین با هم دعا کنیم
*****جذب گروهی******
http://www.ninisite.com/discussion/thread.asp?threadID=773511
کلاس جادوگری یک جادوگر(جلسه 4_آلفای قبل خواب) سلام ! به کلاس جادوگری خوش اومدین! امروز درمورد فر ک ا ن س های مغزی آدم ها حرف میزنیم تا همه مون باورمون بشه این کارهای جادوگری که قراره انجام بدیم، زاییده ی تخیلات نیستند و واقعا" علم هم تاییدشون می کنه! هر انسانی چهار نوع فرکان س مغزی داره: 1 - بتا که همون حالت بیداری کامله و ضمیر خود آگاه ما توش فعاله. 2 - آلفا _ خلسه _ ترنس. 3 – تتا _ امواج تله پاتی.شهود.روشن بینی. 4 – دلتا.یعنی خواب عمیق که توی اون رویا می بینیم. هنوز زوده که در مورد تتا صحبت کنیم ، چون باید پله پله بریم. ما فعلا" با آلفا و بتا کار داریم. بتا بیداری کامله یعنی همین حالتی که الان توش هستید.وقتی می خوایم بخوابیم، درست قبل از خواب، که خواب آلوده می شیم، یک حالتی بین خواب و بیداری به وجود میاد که بهش می گن آلفا.( البته در حالت هایی هم که روی چیزی ، شدیدا" تمر کز می کنیم آلفا به وجود میاد. )بعد می خوابیم و خواب می بینیم یعنی به حالت دلتا می ریم و بعد دوباره بیدار می شیم یعنی دوباره بتا شروع میشه.یعنی در طی روز و شب، ما این مسیر رو از نظر فرکان س های مغزی داریم(از راست به چپ بخونین): بتا- آلفا- دلتا آلفا- بتا. ما در آلفا در بالاترین حالت تلقین پذیری قرار داریم.جالبه بدونین آدم ها وقتی هیپنوتیزم می شن، در حالت آلفا قرار می گیرند. پس یه جور هایی می شه گفت ما بیست دقیقه قبل از خواب و بیست دقیقه بلافاصله بعد از بیداری در حالت هیپنوتیزم هستیم.چون در آلفا هستیم! افکار ما در بیست دقیقه قبل از خواب، درحالات بعد از بیداری ما تاثیر داره. اگه آدم آلفا و دلتای آرومی نداشته باشه ، یعنی قبل از خواب پر از افکار منفی باشه، در طول آلفا و بتای بعدی هم(یعنی بعد از بیدار شدن)،باز افکار منفی باهاش خواهد بود و این بار شدید تر!چون در زمان آلفا که در بالاترین حالت تلقین پذیری بوده، کلی فکر و احساس منفی رو وارد ضمیر نا خود آگاهش کرده!واسه ی همینه که بعضی وقت ها آدم 15 ساعت می خوابه اما با خستگی بیدار می شه و گاهی 3 ساعت می خوابه و با انرژی بیدار می شه! یه نکته ی مهم که خوبه که بدونین: پیک آلفا چیه؟ یادتونه که گفتم بیست دقیقه قبل از خواب و بیست دقیقه بعد از بیداری در آلفا هستین؟ بالاترین سطح آلفا در لحظه ایه که داره خوابتون میبره و درست در لحظه ای که بیدار می شین. به اون می گن پیک آلفا. از نظر حالتی که آدم ها در امواج آلفای قبل از خوابشون دارن، آدم ها به سه دسته تقسیم می شن: 1 - انسان هایی که قبل از خواب،مثبت اما رویایی می اندیشند. 2 - انسان هایی که قبل از خواب،مثبت اما واقعی می اندیشند. 3 – انسان هایی که قبل از خواب، منفی و منفی و منفی می اندیشند! لطفا" فکر کنید ببینید شما جزو کدوم دسته هستین؟ به خودتون هم، دروغ نگین، اگه جزو اون هایی هستین که قبل از خواب همه ی غصه های زندگیتون رو مرور می کنید و یا به حوادث و اتفاقاتی که ناراحتتون کرده ، فکر می کنید، اون وقت باید بگم متاسفانه جزو دسته ی سومین! اگه یه آدمی ناراحتتون کرده و شما تو خلوت قبل از خوابتون، دارید مرور می کنید که چه کارهای بدی کرده، یادتون باشه دارید باعث می شین که اون رفتار در اون آدم تکرار بشه! ممکنه سوال کنین مثبت اما واقعی خوبه یا مثبت و رویایی؟ بعدا" که به درسش رسیدیم بیشتر توضیح میدم! شاید چیزی که می خوام بگم عجیب باشه اما این رو به یاد داشته باشین یک عالمه از حوادث زندگیتون رو بر اساس این که در حالت آلفا چه طوری فکر می کنین، می سازین! چه آلفای قبل از خواب و چه در زمان هایی که روی چیزی تمرکز می کنین و در اصل دچار خلسه که اسم دیگه اش هم ترنسه ، می شین. ذهن شما ، مثل قابلمه ی جادوگری می مونه! چی توش می پزین؟! حالا می خوام یه جادوگر ترسناک بشم و یادتون بندازم وقتی یک دفعه می رین توی عالم هپروت و ساعت ها به مشکلات مالی ، یا عشقی،یا شکست های زندگیتون فکر می کنین یا به این که اونقدر که باید خوب باشین ، نیستین، یادتون باشه توی یک حالت خلسه قرار گرفتین و امواج آلفا تولید کردین! و در بالاترین حالت تلقین پذیری، یه جور هایی بدون این که خودتون بدونین، خودتون یا دیگران رو ، هیپنوتیزم کردین و دارین باعث می شین تا همه ی اون چیز های بد در روز های آینده به شکلهای جدید برای شما یا دیگران، تکرار بشه!!! حتی وقتی اینقدر غرق دیدن یه فیلم غمگین می شین که خودتون رو جای قهرمان اون می گذارین، و های های گریه می کنین ، لطفا" مراقب امواج آلفایی که تولید می کنین باشین! دوست دارین اون حوادث رو واسه ی خودتون بسازین؟! ببینم...مادر بزرگ مریضتون رو هر شب موقع خواب به همراه همه ی مریضی هاش مجسم می کنین و فکر می کنین چه نوه ی خوبی هستین که به یادشین؟! یا دوستتون رو با همه ی گرفتاری های مالیش؟! و بعد هم بهش می گین همه اش به یادتم! وای.... ما بدون اینکه بدونیم، با عزیزانمون چه می کنیم!!!... می دونین شما با تصور اون ها به شکل های بد ، کمک می کنین تا همون شکلی بشن؟! در اصل هر چی در حالت آلفا توی قابلمه ی ذهنتون بریزین آش شله قلمکاریه که نصیب خودتون میشه! یا نصیب اون بیچاره ای که دارین تو قابلمه ی آلفای ذهنتون می جوشونیدش! خوب ! حالا که به اندازه ی کافی ترسوندمتون، بهتون امیدواری می دم که ما با هم تمرین می کنیم و خیلی چیز ها رو درست می کنیم! اما پله پله! باشه!؟ اگه نا آگاهانه خیلی حوادث رو به زندگیمون دعوت کردیم، حالا آگاهانه اون ها رو درست می کنیم! این رو هیچ وقت فراموش نکنین که ما نا آگاهانه داریم همه ی نیروهامون رو در ساخت حوادث استفاده می کنیم، پس بهتره اون ها رو بشناسیم و آگاهانه، برای ساختن حوادث خوب ازشون استفاده کنیم! تمرین این جلسه: این یه تکنیک بوداییه، به نام بعدی! مشارطه کنین که کنترل فکرتون رو در یک ساعت به عهده بگیرین و به هیچ فکری که تولید ماند می کنه، فکر نکنین.اگه در طی مراقبه ، فکری به سراغتون اومد که منفی بود ، اصلا" خودتون رو شماتت نکنین! فقط سریع به خودتون بگین: بعدی! و یه فکر دیگه رو جایگزینش کنید. اگه فکر بعدی هم منفی بود باز بگین بعدی و برین سراغ فکر بعدی. اینقدر که یه فکر مثبت به وجود بیاد. مکاشفه و تشکر از خودتون در دفتر مراقبه یادتون نره! می دونم کار خیلی سختیه اما یادتون باشه مردی که کوه رو جابه جا کرد ، همون بود که اولین سنگریزه رو برداشت! پروردگار خوبیها! به ما کمک کن در ذهن و فکرمان که جایگاه توست، غیر از تو را راه ندهیم!
من می‏دانم که تمام هستی برای من خلق شده.. پس نگران نیستم و تمام هستی را یار و یاور خود می‏بینم.
بیاین با هم دعا کنیم
*****جذب گروهی******
http://www.ninisite.com/discussion/thread.asp?threadID=773511
کلاس جادوگری یک جادوگر(جلسه 5_ تجسم خلاق) سلام! یکی از سوالات مهمی که در حال حاضر داره زیاد پرسیده میشه اینه که شما دوستهای خوبم پرسیدین توی آلفا چه طوری فکر کنین ؟ از طرف دیگه هنوز موضوع کلاس به سیستم آرزوها نرسیده! کسانی که عجله دارن می تونن به کتاب تجسم خلاق نوشته ی شاکتی گواین مراجعه کنن.البته بعدها تو همین نوشته ها در هنگام یادگیری دروس قدرت می تونین درباره ی تجسم خلاق بیشتر یاد بگیرین. اما الان من چند مورد مهمش رو ، خیلی خلاصه، واسه اون هایی که وقت ندارن به کتاب شاکتی گواین مراجعه کنند می گم: تمرین اصلی تجسم خلاق: راحت بنشینید یا دراز بکشید.از نوک انگشتان پا شروع کنید به شل کردن و رها کردن عضلات ،تا به فرق سر برسید و احساس کنید با هر نفسی که آهسته و عمیق از شکم می کشید ، همه ی فشار ها از اجزای بدنتون بیرون میره.از یک تا ده بشمرید و به خودتون بگید که با هر شماره آروم تر می شوید.وقی در همه ی اجزای بدنتون احساس راحتی کردین، خواسته ی خودتون رو به شکل دلخواهتون مجسم کنین.ببینید همه چیز دقیقا" مطابق میلتون پیش میره. اگه چیزی که می خواین یه شئ هستش خودتون رو در حال لذت بردن از اون مجسم کنید.اگه یک وضعیته، خودتون رو شاد در اون وضعیت ببینید.به خودتون بگید: اکنون این یا چیزی بهتر، به شیوه ی کاملا" رضایت بخش، و از راه هایی بسیار هماهنگ، به خیر و صلاح همه ی اشخاص ذینفع، برای من متجلی می شه. این تمرین رو فقط تا وقتی براتون شادی بخشه انجام بدید. پس طول مدتش مهم نیست.اما بهترین زمان انجام اون ، آلفای قبل از خواب و بعد از خوابه. یعنی بیست دقیقه قبل و بعد از خواب. شیوه ی حباب صورتی: آروم دراز بکشید یا بنشینید. چشم هاتون رو ببندید،آهسته و عمیق اما به طورطبیعی نفس بکشین.خواسته ای رو که آرزوی اون رو دارید، مجسم کنید و تصور کنید به همون شکلی که دوستش دارین تحقق پیدا کرده .بعد فکر کنید که اون رو توی یک حباب صورتی گذاشتین. صورتی رنگ دله و اگه این رنگ آنچه را که مجسم می کنید در بر بگیره، همه ی چیزی رو که با هستی شما هما هنگی کامل داره براتون به ارمغان میاره.بعد مجسم کنین اون حباب صورتی در حالی که آرزوی شما توی اونه، در آسمانها شناور می شه.این نماد اونه که نسبت به اون یک وابستگی هیجانی شدید ندارین و اون رو به دست خدا می سپرین تا از بهترین راه ها اون رو به انجام برسونه. نکته ی مهم: اگر زود از تجسم خلاقتون نتیجه نگرفتین ، دلسرد نشین. یادتون باشه ما اندیشه های منفی سالهای زیادی رو به دوش می کشیم که در بخش نیمه ی تاریک وجود یاد می گیریم اون ها چی هستن. اما به طور خلاصه باید بگم در آلفا همه چیز رو به اون شکلی که دوست دارید باشه، ببینید یعنی تجسم کنید.مثلا" مامان یاسمین کوچولو ناراحت بود که چرا معلم یاسمین این همه انرژی مثبت اون رو نمی گیره و چرا یاسمین کوچولو گاهی کم تحمله. مثال: یک مامانی نگران ارتباط دخترش ـ یاسمن ـ با معلمش توی مدرسه است.جواب من به اون اینه : از امشب وقتی میرین بخوابین، مجسم کنین که دوست دارین معلم یاسمین چه طوری باشه. یاسمین رو هم مجسم کنین که شاده، با انرژیه و با معلمش رابطه ی خوبی داره. هر چقدر می تونین به جزئیات توی ذهنتون پر و بال بیشتری بدین. مجسم کنین یاسمین چقدر آروم و خوب توی کلاس نشسته، با معلمش حرف می زنه ، معلمش رو مجسم کنین که داره به شما می گه اون فوق العاده شاگرد آروم و خوبیه و ... خلاصه همه ی آرزو هاتون رو با جز ئیات مجسم کنین. مثال: مهدی وقتی بیدار می شه دوباره ساعتش رو کوک می کنه و می خوابه و به قول خودش ویندوزش دیر بالا می یاد:(جواب من به اون اینه :) چند شب تایم خوابت رو دقیق اندازه بگیر. مثلا" شد 6 ساعت . سعی کن تایم رو روی یک ساعت مشخصی نگه داری. بعد ده دقیقه زودتر از اون ساعت به رختخواب برو ، و به خودت بگو من امشب دارم اون ده دقیقه ای رو که صبح به خواب بیشتری احتیاج دارم ، از این طرف جبران می کنم. وقتی صبح بیدار شدی ، از این که هنوز دلت می خواد ساعت رو ده دقیقه دیر تر کوک کنی خودت رو شماتت نکن اما این دفعه 9 دقیقه بعد بیدار شو. یعنی فقط یک دقیقه زودتر. باشه؟توی دفتر مراقبه ات بنویس من موفق شدم یه کم زودتر بلند شم. و در تمام طول روز و مخصوصا" قبل از خواب، خودت رو مجسم کن که وقتی زنگ ساعت زده می شه شارژ بیدار می شی. دو سه شب بعد ، از اون 9 دقیقه ، یک دقیقه دیگه کم کن و ... تا اینکه به جایی برسی که به محض زنگ زدن ساعت بتونی بلند بشی. این یعنی شرطی کردن مجدد خودت.امامهمتر از همه تجسم خلاق قبل از خوابه. در واقع شما یه مدت خصوصا" قبل از خواب نگران بیحالیت در موقع بیدار شدن بودی و یادت بوده که وای! باز فردا صبح، ساعت که زنگ بزنه تو چقدر خسته ای و ...این یعنی دقیقا" همزمان که بدنتون داشته شرطی می شده به وضعیت جدید، شما در حالت آلفا خودت رو هیپنوتیزم کردی و یه شرطی شدن روحی واسه ی خودت درست کردی.فکر کردی بیست دقیقه طول می کشه تا هشیار بشی.حالا باید مدام خودت رو مجسم کنی که با صدای زنگ سر حال از جات بلند می شی و سریع، شاد و سر حال می شی. انتظار نداشته باش یک روزه همه چی به وضعیت قبل برگرده اما با اطمینان بهت قول میدم که انجام می شه. تمرین برای اون دوستی که مادرش همه اش غر غر می کنه توی آلفای قبل از خوابت ، اون رو غر غرو مجسم نکن. اون رو با اون اخلاقی که دوست داری، داشته باشه مجسم کن. اون رو مجسم کن که چه طوری با مهربونی و آرامش حرف می زنه و رفتارهاش پر از محبته. تمرین واسه اون دوستی که برادر کوچکش بیماره اون رو به شکل وقتی که کاملا، شاد و سالم بود مجسم کن. بازیگوشی هاش رو مجسم کن با جز ئیاتش. مجسم کن یه روز صبح که بیدار می شه شاد از جاش بلند می شه و با خوشحالی فریاد میزنه من خوب خوب شدم. تمرین واسه اون دوستی که نامزدش رفته و اون خیلی غمگینه در آلفای قبل از خوابت خودت رو شاد و بدون اون مجسم کن. مثلا، خودت رو در حالی که با آدم ایده آلت هستی و اون محبتی رو که دوست داری بهت می ده. یاد این شعر سعدی افتادم : سعدی به روزگاران، مهری نشسته بر دل بیرون نمی توان کرد الا به روزگاران برای همه ی این دوست های خوب تمرین های دیگه ای هم دارم اما هنوز به درسش نرسیدیم. پس لطفا" فقط با تجسم خلاق سر کنین تا بعد. زود زود زود. قول می دم. موارد مشابهی هم بود اما فکر می کنم در یک کلام بشه گفت : در آلفای قبل از خواب هر چیزی رو به اون شکلی که دلتون می خواد باشه مجسم کنید نه اون شکلی که هست. یادتون باشه در دنیا هیچ چیز از بین نمی ره بلکه به انرژی تبدیل می شه ، افکار شما به شکل فیزیکی تغییر شکل می ده و به عینیت میرسه. لطفا" پست های بعدی رو بخونین وقتی به بحث سیستم آرزوها رسیدیم کار های زیادی داریم که با هم انجام بدیم. خدایا! بهترین تو را می خواهم! آمین!
من می‏دانم که تمام هستی برای من خلق شده.. پس نگران نیستم و تمام هستی را یار و یاور خود می‏بینم.
بیاین با هم دعا کنیم
*****جذب گروهی******
http://www.ninisite.com/discussion/thread.asp?threadID=773511
کلاس جادوگری یک جادوگر(جلسه ی6_کارما) سلام سلام سلام سلام سلام! هزار تا سلام همراه با برکت و عشق برای تو که مثل من تصمیم گرفتی خودت رو از جادوگر سرگردان به جادوگر عشق تبدیل کنی!به کلاس جادوگری خوش اومدین! امروز می خوایم یک خورده در باره ی کارما صحبت کنیم! قانون علت و معلول نیوتن می گه برای هر کنشی واکنشی وجود داره! بومرنگ رو دیدی؟ بومرنگ همون وسیله ی بازی بچه هاست که به هوا پرتش می کنند، اون می ره ، می چرخه و بعد دوباره به طرف خودشون بر می گرده! همه ی اعمال و افکار ما ، مثل بومرنگ می مونن! اون ها وارد چرخه ی زندگی می شن و بعد دوباره به ما بر می گردن، چون انرژی امکان نداره از بین بره و فقط تغییر شکل می ده. من مطالب بسیار جالبی در باره ی کارما و اثرش در زندگیمون که باعث ایجاد حوادث مختلفی میشه و راه های رفع و قطع کردن زنجیر کارمایی ، تائیدش توسط مذاهب، و نظری که معتقدین به تناسخ درباره ی کارما دارن،براتون دارم اما الان خیلی زوده که در باره ی اون ها حرف بزنیم.فعلا" می خوام خیلی ساده و مختصر بدونین که : کارما یعنی هر چی بکاریم، همون رو برداشت می کنیم! اگه از وجود شما عشق بیرون فرستاده بشه، عشق دریافت می کنید.اگه نفرت بورزید، به شما نفرت می ورزند. اگه دروغ بگید، به شما دروغ میگن.پس این جمله رو به عنوان قانون کارما به یاد بسپرید: قانون کارما: هر چیزی که از ما بیرون می رود،همان انرژی ای را که هم نوع خودش است دریافت می کند و چندین برابر ،به ما بر می گردد. یه نکته ی خیلی جالب در باره ی کارما اینه که مثلا" اگه من، به یه نفر بگم حوصله ات رو ندارم لزومی نداره حتما" کارمای من به این شکل به من بر گرده که همون آدم این جمله رو به من بگه! نه! درد آور بودن کارما در همینه که ممکنه من این جمله رو از کسی بشنوم که شنیدنش خیلی برام دردناکتر باشه، تا اون نفر اول! چون ممکنه اگه همون نفر اول این حرف رو به من بزنه برام مهم نباشه! پس اون رو از زبون کسی می شنوم که برام مهم باشه و دردناک! برعکسش هم هست.اگه با محبت کردن کسی رو خوشحال کنید، ممکنه از کسی عشق و مهر دریافت کنید که خیلی خوشحالتون می کنه! یه نکته: واحد طول چیه؟ متر! درسته! واحد وزن؟ کیلو گرم! درسته! واحد این جور انرژی ها هم گاست نامیده میشه.مثلا" اگه کسی انرژی روحی بالایی داشته باشه می گن گاست بالایی داره. هر رفتار ما یک گاستی از انرژی داره. ساده تر بگم؟ مثلا" اگه من با یه بد اخلاقی هشت کیلوگرم ( به جای گاست گفتم کیلوگرم که ساده بشه)بد اخلاقی تولید کنم کارمای من این میشه که همون هشت کیلوگرم(باز هم منظورم گاسته)یا شاید حتی ،به دلایلی بیشتر از اون، بد اخلاقی از همون آدم یا شخص دیگه ای دریافت کنم. در واقع شاید همون آدم اگه با من بد اخلاقی کنه من فقط یک کیلو (گاست)ناراحت بشم پس آدم دیگه ای که برای من مهم تره اون بداخلاقی رو در حق من انجام می ده تا من همون هشت کیلو(گاست)ناراحتی رو که خودم یک بار تولیدش کردم دریافت کنم! یعنی همون چیزی رو که به شکل انرژی مثبت یا منفی وارد دنیا کردمش، چون از بین نمی ره دوباره به خودم بر می گرده! این یعنی کارما! خوب! پس به این نتیجه می رسیم که هر چیزی که نداریم، شاید چیزیه که از کسی دریغش کردیم! و هر چیزی که دریافت می کنیم، چیزیی یه که جای دیگه ای ما داریم به دیگران می دیم! یا قبلا" دادیم! اگه احساس میکنید کسی که دوستش دارید به شما بی محبته، در زندگیتون بگردیدو ببینید کجا محبتتون رو از کسی که دوستتون داشته دریغ کردید! اگه دوستتون بهتون دروغ می گه فکر کنید ببینید کجا به کسی دروغ گفتین یا می گین؟ اگه خوشحال نیستین، برای خوشحال شدن باید دیگران رو خوشحال کنید! اگه دلتون می خواد بهتون کمک کنن باید به کسانی که می تونین کمک کنید! اگه مردم درباره ی شما نادرست قضاوت می کنند ، ببینید کجا در باره ی دیگران بد قضاوت کردید! زیاد شنیدید که هر چیزی بکاری همون رو برداشت می کنی حالا این جمله رو این جوری به یاد بسپارید: فقط آنچه را که می خواهید برداشت کنید، بکارید! تمرین1:در دفتر مراقبه تون لیستی از چیز های خوبی که می خواین داشته باشین، اما فکر می کنید، دیگران از شما دریغ کردند،تهیه کنید.سعی کنید بفهمید هر کدوم اون ها نتیجه و کار مای کدام فکر یا رفتار شماست! ممکنه علت بعضی از اون ها رو کشف نکنید! نگران نباشید.در آینده ی نزدیک، تمرین هایی برای کشف اون ها انجام می دیم. تمرین2: با خودتون مشارطه کنید، امروز، فقط و فقط به دیگران عشق بورزید! با یک تلفن، با یک لبخند، با یک هدیه، با شنیدن حرف ها و درد دلهای دیگران، با دعای خیر کردن برای دیگران، با ساختن تصویر های ذهنی زیبا از دیگران(تجسم خلاق)، عشقی را که خداوند در وجودتون به ودیعه گذاشته به دیگران هدیه کنید! نترسید! هزار برابر اون از راه های عالی به شما بر می گرده! قول می دم! امتحان کنید! و باور کنید از هر اجی مجی لا ترجی جادوگرانه ای پر ثمر تره! در انتهای روز توی دفتر مراقبه تون بنویسید چه کار هایی کردید و در پایانش، بعد از تشکر از خودتون، بنویسید :اکنون هدایای من به دیگران ، موهبتهای خدا را به من می رساند! اکنون من برای دریافت این موهبتها آماده ام! پروردگار من!کمکمان کن تا به نام نامی تو، عشقی را که در وجودمان نهاده ای به دیگران ببخشیم ، تا لایق دریافت عشق تو بشویم.
من می‏دانم که تمام هستی برای من خلق شده.. پس نگران نیستم و تمام هستی را یار و یاور خود می‏بینم.
بیاین با هم دعا کنیم
*****جذب گروهی******
http://www.ninisite.com/discussion/thread.asp?threadID=773511
کلاس جادوگری یک جادوگر(جلسه ی 7_ بچه غول بیشعور) سلام به همه ی جادوگر های خوب! و اما درس امروز... وقتی به دنیای خاکی اومدیم، زندگی رو به ما دادند، اسباب و لوازم بازی زندگی رو هم ،به ما دادند. (این اسباب و لوازم همون ابر و باد و مه و خورشید و فلک هستند، که در کارند تا ...) اما نوع بازی را تعیین نکردند و به انتخاب ما گذاشتند.انسان تنها موجودیه که انتخاب می کنه که چی باشه و چطور باشه.اما خروس و مار و سنگ و دریا و ... نمی تونند انتخاب کنند که چیزی غیر از آنچه که هستند، باشند. ما بر اساس فکر هامون انتخاب می کنیم.چون این فکر هستش که باور رو می سازه. یه قانون کلی وجود داره که می گه هر فکری در اثر تکرار و تلقین به باور تبدیل می شه و هر باوری ، خلق می شه.برای همینه که اگه مدام فکر های منفی بکنیم حوادث منفی می سازیم. فکرباورخلق برای همین هم به ذهن ، که بلند مرتبه ترین کمال نفس انسانه، می گن نفس ناطقه یا نفس معجزه گر.چون خلاقه و معجزه می کنه! دانشمند ها می گند که ذهن یک ماه قبل از تشکیل قلب در جنین به وجود می یاد و تا حدودا" بین 24 تا 48 ساعت بعد از مرگ هم باقی میمونه!! البته اندیشه ی ما چون انرژیه و انرژی از بین نمی ره ، حتی بعد از مرگ هم باقی می مونه. حتما" شنیدین که ما یه ضمیر خود آگاه داریم و یه ضمیر نا خود آگاه.ضمیر خود آگاه شامل پنج حس ماست بعلاوه ی قدرت شعور و تصمیم گیری ما و...ضمیر نا خود آگاه شامل عواطف و احساسات، خاطرات ما، رویاها و تصاویر ما و سیستم عصبی خود مختاره.(اون قسمت از اعمال فیزیکی ما که تحت کنترل ما نیست ، تحت کنترل ضمیر نا خود آگاهه.) خوب ببخشید یه کم سخت شد.چون می دونم همه تون می تونین این ها رو از توی کتابها خیلی کامل تر و علمی تر بخونین ، پس ساده و خودمونی می گم، باشه؟اصلا" چون خیلی درسمون علمی شد بگذارین واستون یه قصه بگم! می خوام در باره ی چراغ جادو و یه بچه غول بیشعور حرف بزنم! این همون چراغیه که از غول توی اون، هرچی بخوایم واسمون آماده می کنه! چراغ جادو ذهن ماست و بچه غول بیشعور ، ضمیر ناخود آگاه ما! دانشمند ها به ضمیر نا خود آگاه می گند بچه غول بیشعور! می دونی چرا؟ میگن ضمیر ناخود آگاه بچه است چون منطق سرش نمی شه! میگن ضمیر نا خود آگاه غوله چون مثل غول قدرت جادویی داره و هر چیزی رو می سازه! میگن ضمیر نا خود آگاه بی شعوره چون معنی واقعی چیز ها رو تشخیص نمی ده و یه جور هایی فرق بین خوب و بد رو نمی دونه!فقط دستوری رو که بهش داده میشه انجام می ده و خلق می کنه! هر فکری که در اثر تکرار و تلقین به باور تبدیل می شه، مثل یه درخواست از غول چراغ می مونه!در واقع بچه غول ما، وظیفه داره همه ی باورهای ما رو بسازه و خلق کنه! هیچ کاری هم به خوب یا بد بودنشون نداره! یعنی اگه ما اینقدر به یه فکر منفی فکر کنیم که باورش کنیم،اون طبق وظیفه اش، جادوگری می کنه و همون فکر منفی رو برامون خلق می کنه! هیچ کاری هم نداره که ما از ترسمون هی به اون فکر منفی فکر کردیم، اما دلمون نمی خواسته که همه چی اون طوری منفی باشه! مثلا" اگه یه نفر مدام به خودش بگه من خیلی فراموش کارم! همه چی رو هی از یاد می برم! بعد از چند بار تکرار شدن این حرف، این به یه باور تبدیل میشه.تا یه فکری به باور تبدیل بشه، بچه غول بیشعور (ضمیر نا خود آگاه) می گه: چشب علاالدین! الان تو رو به یه فراموشکار تبدیل می کنم! مثلا"اگه یه نفر مدام بگه خسته شدم اینقدر این خونه ی بزرگ رو جارو کردم! بچه غول این حرف رو این جوری واسه ی خودش معنی می کنه که من این خونه ی بزرگ رو نمی خوام! لطفا" اون رو از من بگیر، تا مجبور نباشم جاروش کنم! مثلا، کسی که در مورد خودش فکر میکنه که هر کسی رو که دوست داره از دست می ده! و مدام میگه من همیشه همه رو از دست می دم! این جا بچه غول نمی فهمه منظور اون اینه که دلش نمی خواد کسانی رو که دوست داره، از دست بده! بچه غول فقط می شنوه که لطفا" یه کاری کن تا من هر کسی رو که دوست دارم، از دست بدم، چون این قانون که در باره ی خودم گفتم باید همیشه انجام بشه! فلورانس اسکاول شین در کتاب بازی زندگی و راه این بازی می گه یه خانمی از من پرسید چرا مدام عینکم رو گم می کنم یا اون رو می شکنم؟ وقتی باهاش صحبت کردم معلوم شد اون معمولا" در عصبانیت به خودش و دیگران می گه کاش می شد از شر این عینک راحت بشم! اون باید به جای این حرف می گفت من یه بینایی بدون نقص می خوام.اما با گفتن اون حرف،در ذهن نیمه هشیارش نقش می کرد که آرزو دارم عینکم رو از دست بدم ! و بچه غول وجودش هم اون رو براش فراهم میکرد! من هنوز کلی حرف در این باره براتون دارم اما می گذارم برای جلسات بعد. فقط یه جمله از انجیل ، در تایید این درس براتون می گم: " از سخنان تو بر تو حکم خواهد شد!" تمرین 1 _مراقبه کنید در نصف روز که چه جملاتی رو به کار می برید و به چه چیز هایی خیلی فکر می کنید. اون ها رو توی دفتر مراقبه بنویسید. به دستور هایی که به بچه غولتون می دید فکر کنید و هر چیزی رو که در این باره فهمیدید بنویسید.( نگران نباشید.ما در درسهای بعدی،با تمرین هایی ،همه ی این دستورها رو که در طی سالیان سال، به ضمیر ناخود آگاهمون دادیم و به وسیله ی اون ها، داریم حوادث زندگیمون رو می سازیم ، کشف می کنیم. ) تمرین 2_ مشارطه کنید درطی یک ساعت، از قانون زرتشت یعنی "پندار نیک.گفتار نیک.رفتار نیک. " پیروی کنید.بعد روی فکر، گفتار و رفتارتون مراقبه کنید.در انتها هم مکاشفه کنید که چه فکرهای نیکی کردین وچه گفتارهای نیکی داشتین.اونها رو در دفتر مراقبه بنویسید و یادتون نره که از خودتون هم ، برای انجام دادن اون ها، تشکر کنید. پروردگارا کمکمان کن تا راه بر ما آشکار شود! کمکمان کن تا باور کنیم که جانشین قدرتمند تو در زمین هستیم!
من می‏دانم که تمام هستی برای من خلق شده.. پس نگران نیستم و تمام هستی را یار و یاور خود می‏بینم.
بیاین با هم دعا کنیم
*****جذب گروهی******
http://www.ninisite.com/discussion/thread.asp?threadID=773511
کلاس جادوگری یک جادوگر(جلسه ی 8_ جادوی کلمات) سلام سلام صد تا سلام! همه ی جادوگرهای عزیزم حاضرن؟! خوب...خوشحالم که همگی هستین! یادته که توی پست قبلی با هم یاد گرفتیم که ذهن ما چراغ جادوست و ضمیر ناخود آگاه ما، همون بچه غول توی چراغ؟! حالا امروز ، می خوام در باره ی چوب جادوگری حرف بزنم! همون عصای سحر آمیزی که جادوگر ها باهاش اجی مجی لاترجی می کنن! فلورانس اسکاول شین می گه: کلام تو عصای معجزه گر توست! تو کتاب مقدس اومده:زندگی و مرگ در قدرت زبان است. ما با کلامی که بر زبان می آوریم، قوانینی را به خودمون جذب می کنیم.قانون شکست یا قانون موفقیت.یعنی کلام ما، درست مثل فکری که به باور تبدیل میشه، وارد ضمیر نا خود آگاه می شه و خلق میشه. حتما" یادتون هست توی پست قبلی براتون گفتم که چه طوری بچه غول ، یه فکر ما رو خلق می کنه بدون این که به خوب یا بد بودنش برای ما، فکر کنه. میدونی یعنی چی؟فکر و گفتار با هم در ارتباط مستقیم هستند.یعنی همون جور که با ذهنمون ، به بچه غول درونمون دستور می دیم که برامون چی بسازه، همون جوری هم با کلاممون این کار رو می کنیم.در واقع بهتره بگم فکر های ما یا گفتاری هستند یا به صورت تصویر ذهنی. بچه غول در مورد کلام ما همون رفتاری رو در پیش می گیره که در مقابل فکرمون.اصلا" بگذار چند تا مثال بزنم. مثلا" اگه من چند بار که وسایلم رو گم کردم بگم، من همیشه همه ی چیزهایی رو که دوست دارم ، از دست می دم! با تکرار این حرف، اون به یه باور تبدیل می شه. و بچه غول بیشعور(ضمیر نا خود آگاه)که عادت داره هر چیزی رو که می شنوه، به صورت کلی و همه جانبه ، به همه چی تعمیمش بده،اون رو این جوری معنی می کنه که من باید همه ی چیزهای خوبی رو که دوست دارم از دست بدم! عشق، پول، کار، و ...چون خودم این قانون رو خلق کردم و اعلامش کردم! در واقع اون کلمه ی از دست دادن رو می فهمه ،نه مفهوم واقعیش رو! و اون رو به از دست دادن همه چی ، تعمیم می ده! یا مثلا" اگه من یه لیوان آب از دستم بیفته و بشکنه، و من بگم من به درد هیچ کاری نمی خورم! و بارها در مواقع مختلف ، این اظهار نظر رو در باره ی خودم بکنم، این فکر در اثر تکرار به باور تبدیل می شه.اون وقت، بچه غول ، اصلا، نمی فهمه که من از روی عصبانیت یه چیزی گفتم! اون میگه درسته ! تو به درد هیچ کاری نمی خوری! یعنی اون کلمه ی به درد هیچ کاری نخوردن رو به همه ی معانی کامل ترش تعمیم می ده! و بعد به ما میگه، باشه! از این به بعد، سر هر کاری بری ،اون کار به هم می خوره چون تو آدم به درد بخوری نیستی! اما نگران نباشین! چون ما مراقبه می کنیم تا فکر و کلاممون رو کنترل کنیم.درسته؟ بعلاوه، ما از همین قدرت جادویی ذهن نیمه هشیارمون استفاده می کنیم و چیزهای خوب خلق می کنیم. با کلمات مثبت و فکر های مثبت...یعنی از عصای سحرآمیز کلاممون استفاده می کنیم و به بچه غول می گیم : ما همیشه خوش شانسیم! ما همیشه موفقیم! ما همیشه خوشبختیم! ما در امن الهی هستیم!ما همیشه چیزهایی رو که دوست داریم به راحتی و از راههای عالی به دست می آریم! ما... ما می تونیم، با یک حرکت عصای کلام خود، وضعیتی نا خوشایند رو ازبین ببریم.یعنی به جای اندوه، شادمانی و به جای فقر، توانگری و به جای بیماری ، تندرستی خلق کنیم. ما با هم تمرین می کنیم تا با کلاممون ، چیزهای خوب خلق کنیم. چه جوری؟ با جملات مثبت. جملات مثبتی رو که برای این کار استفاده می شن، بهشون می گن: جملات تاکیدی. ساده ترین و قابل استفاده ترین نوع جملات تاکیدی ، جملات تلقینی هستند. شاید توی کتابهای ذهنی مختلف ، جملات تاکیدی زیادی رو خونده باشین. (چهار کتاب اسکاول شین یکی از همین کتاب هاست که مرجع فوق العاده خوبیه.) اما در آغاز ما می خوایم جملات تاکیدی تلقینی رو با هم یاد بگیریم. یعنی جملاتی که ما برای تلقین کردن به خودمون می تونیم از اون ها استفاده کنیم. خصوصا" وقتی قبل و بعد از خواب، در آلفا هستید، خیلی مفیده که این جملات تلقینی رو به خودتون بگید. طبیعتا" به هر چیزی که نیاز دارید، به دست آوردن اون رو و داشتنش رو باید به خودتون تلقین کنید. مثلا" اگه غمگینید،. باید از جمله ی من لحظه به لحظه شادتر می شم ، استفاده کنید. اگه بی انرژی هستید، باید به خودتون تلقین کنید آروم آروم، پر انرژی می شید و..... یه اصول کلی برای انتخاب جملات تاکیدی تلقینی وجود داره، که این هاست: 1 _ این جملات باید مثبت باشند. هم مفهومشون و هم شیوه ی بیانشون. یعنی مثلا" اگه شما ترسو هستین نباید به خودتون بگین من ترسو نیستم! بلکه باید بگین من شجاع هستم! 2 _ کوتاه باشند تا راحت تر در ضمیر نا خود آگاه ما نقش ببندند. لااقل برای شروع از جملات کوتاه استفاده کنین. 3 _ زمان جملات باید زمان حال باشه. مثلا"اگه مضطرب هستین نباید به خودتون بگید که من آرام خواهم شد! نه! اگه این رو بگین ، ضمیر نا خود آگاه نمی فهمه در آینده ، در چه زمانی باید شما رو آروم کنه! یک ساعت بعد؟ فردا؟ یا صد سال بعد؟! باید به خودتون بگین که من الان، لحظه به لحظه آروم تر می شم! 4 _ جملات تاکیدی باید برای شما قابل باور باشن. (اگه می گم برای شما قابل باور باشه چون میزان باور آدم ها با هم متفاوته.) علاوه بر این ، گفتن چیزی که اصلا" براتون قابل باور نیست نتیجه ی عکس میده. مثال بزنم؟ مثلا" یه آدمی که اصلا" شنا بلد نیست نمی تونه به عنوان یه جمله ی تاکیدی مثبت به خودش بگه من قهرمان شنا هستم! چون ضمیر نا خود آگاهش اصلا" نمی پذیره. 5 _ بهتره جملات تاکیدی یه بار عاطفی داشته باشن.چون وقتی احساسی پشت یک جمله وجود داشته باشه ضمیر نا خود آگاه ما بیشتر تحت تاثیر قرار می گیره. تمرین 1: ببینید چی ناراحتتون می کنه.افسردگی؟ اضطراب؟ بی خوابی؟ پر خاشگری؟و.... برای خودتون بر اساس اون یه جمله ی مثبت تلقینی بسازین و قبل از خواب و بعد از بیدار شدن از خواب، در زمان آلفا به خودتون اون رو تلقین کنید.(و حتی اون رو به شکل تصویر ذهنی که قبلا"با هم یاد گرفتیمش، بسازید و توی حباب صورتی بگذارید.)این تمرین رو جلوی آینه هم انجام بدید. یعنی جلوی آینه بنشینین و به آرامی و با لبخندی بر لب ، جملات تلقینی رو برای خودتون تکرار کنین. خوب حالا می خوام یه تمرین تنفسی رو هم بهتون بگم. لطفا" این رو همیشه انجام بدین. هم تو خونه، هم تو اتوبوس، هم تو محل کار و ...خصوصا"شبها توی حالت آلفا قبل از تلقین کردن به خودتون.این مقدمه ی یه سری تمرین هاست برای مراقبه. و باعث میشه یاد بگیریم خودمون آلفا ایجاد کنیم. تمرین 2:سه تا نفس عمیق بکشید.تصور کنید با هر دم، ذرات نور وارد مغزتون می شن. با هر بازدم تصور کنین افکار متفرقه تون داره از بدنتون خارج می شه. تمرین 3: راحت بنشینید. انگشت های هر دو دستتون رو روی پا هاتون بگذارین . راحت ، اما عمیق نفس بکشین. با انگشت های دست، بشمرید که عمل دم(کشیدن هوا به داخل) چند تا طول کشیده.مثلا" اگه، دم، به اندازه ی 5 تا کوبیدن نوک انگشت روی پا هاتون طول کشیده، به همون تعداد ، یعنی 5 تا کوبیدن نوک انگشت روی پا، نفستون رو حبس کنید.و بعد به اندازه ی همون 5 تا، نفستون رو بیرون بدید. (بازدم)این تمرین رو اگه روزی 30 بار انجام بدین،خیلی برای تمرین های بعدی کمکتون می کنه. ( نگین زیاده، چون هر وقتی حتی توی تاکسی و اتوبوس هم می شه انجامش داد.) پس شد: مثلا" به اندازه ی 7 ثانیه ، دم _ به اندازه ی 7 ثانیه ، نگه داشتن و حبس نفس در سینه. _ و به اندازه ی 7 ثانیه ، بازدم. (اگه این کار رو با انگشت انجام می دیم برای اینه که استفاده از ساعت برای حساب کردن زمان، حواسمون رو پرت می کنه.) خدایا ما را در پناه خود بگیر و هدایتمان کن تا با کلام معجزه گرمان، بهترین ها را خلق کنیم!
من می‏دانم که تمام هستی برای من خلق شده.. پس نگران نیستم و تمام هستی را یار و یاور خود می‏بینم.
بیاین با هم دعا کنیم
*****جذب گروهی******
http://www.ninisite.com/discussion/thread.asp?threadID=773511
کلاس جادوگری یک جادوگر(جلسه ی 9_ قانون سپاس) سلام سلام سلام سلام سلام! آره! همونطور که جادوگر 14 بهتون خبر داده بود، من عمل لیزیک چشم داشتم و هنوز هم خوب خوب نمی بینم . ممنونم از همه ی نظرات و آف های مهربونتون! نمی دونین چقدر دلم واستون غنج می رفت وقتی جادوگر14 آف هاتون رو برام می خوند! همین اول کلاس یه خاطره از روز عملم بگم؟خوب می گم ! چون بی ربط به کلاسمونم نیست. من روز عمل اصلا" شرایط جسمی و روحی خوبی نداشتم. از اون روزهایی بود که نیمه ی تاریک وجودم زده بود بیرون و حسابی بی حوصله، تنها، و غمگین بودم. از یه مریضی دیگه درد داشتم _ یه درد شدید که کلافه ام کرده بود _نمی دونستم چی کار کنم. شب قبل از عمل نشستم تا دم دمای صبح وبلاگم رو آپ کرم چون می دونستم بعد از عمل چند روز نمی تونم بیام. بعد دو ساعت خوابیدم و وقتی بیدار شدم به خودم گفتم اتفاقا" امروز که همه چی قاطی پاطی شده، زمان عمل کردن به این تمریناته! شدیدا" نیاز به حمایت شدن داشتم و احساس می کردم روحیه ام مثل شیشه شکننده شده! در نتیجه با خودم گفتم اگه امروز نیاز به حمایت و عشق دارم پس باید به دیگران حمایت و عشق هدیه بدم. یه بسم الله گفتم و شروع کردم. با وجود دردی که از یه بیماری دیگه داشتم به دوستها و اطرافیانم خبر دادم که خیلی خوبم و سعی کردم شادمانشون کنم.همه ی کسانی رو که می خواستن برن توی اتاق عمل، با قدرت کلام آروم می کردم و هر کس از اتاق عمل می اومد بیرون آب میوه اش رو براش می گرفتم که راحت بخوره و براشون شنل می گرفتم تا بکشن روشون و سرما نخورن. هر کسی که آروم تر می شد، انگار من هم آروم تر می شدم! نوبت خودم که شد همه ی نفس هایی رو که توی پست قبل براتون گفتم رو انجام دادم و وقتی رفتم تو اتاق عمل اینقدر به خودم تلقین کرده بودم که عضلات چشمم کاملا" در اختیار من هستند، دکتر خیلی راحت تونست کارش رو انجام بده. وقتی دکتر به من گفت که با رفتن بی حسی درد خواهم داشت، من محکم ته دلم گفتم: هرگز! من با رفتن بی حسی، لحظه به لحظه بهتر میشم! چون من مشکل حساسیت به نور دارم ، دفعه ی قبل که عمل چشم داشتم، نور تا مدتها اذیتم می کرد.این بار هم دکترم گفت که این مسئله را باز هم خواهم داشت. اما مندر حین تنفس هایی که ایجاد آلفا می کرد ، به خودم گفتم ایندفعه اصلا" این طوری نمی شه. و واقعا" همه ی این تلقینات اثر مستقیم روی خودم داشت . این دفعه حساسیتم به نور خیلی زود از بین رفت اینقدر که دکترم هم تعجب کرد ! و من باز به اعجاز نیروی ذهن ایمان آوردم. خوب، ببخشید، همه ی این ها رو برای این بهتون گفتم که یادتون بندازم برای انجام این تمرینات ،احتیاج به شرایط مناسب نیست، بلکه اتفاقا" در شرایط نا مناسب باید بیشتر به این تمرین ها پرداخت! خوب! حالا بریم سر درس خودمون... یادتونه که با هم یاد گرفتیم که هر کلام و فکری را که ما با تکرار و تلقین به باور تبدیل کنیم ، بچه غول یعنی ضمیر ناخود آگاهمون اون رو می سازه؟ خوب ، حالا می خوام بگم که برای خلق و ساخته شدن باورهای ما ، همه ی کائنات در خدمت بچه غول هستند! اصلا" می دونی وقتی خداوند در قران فرموده: و سخرنا لکم السماوات والارض...منظور همین بوده که آسمانها و زمین در خدمت بشر هستند چون اون خلیفه و جانشین خداوند در روی زمینه! به نظرتون میشه آدم جانشین کسی باشه اما هیچ چیزی از قدرت اون ، به ارث نبرده باشه؟! پس ما چون خلیفه های خدا هستیم از قدرت خلق کردن برخورداریم و خداوند به آسمانها و زمین و هرچه در آنست (کائنات) دستور داده تا آنچه را که می خواهیم(یعنی آنچه را که با تکرار و تلقین به باور تبدیل می کنیم) برای ما خلق کنند.به این می گن قانون کائنات. قانون اول کائنات: کائنات موظف به فرمانبرداری از باورهای ما هستند. قانون دوم کائنات: به محض این که اعلام آمادگی کنیم از کائنات کمک و پاداش می رسد. خوب، چه طوری به کائنات اعلام امادگی کنیم که چی می خوایم؟ ما با باورمان از هر چیز، به کائنات، اعلام آمادگی می کنیم. خوب، چه طوری کائنات می پذیرن که ما چیزی رو باور کردیم؟ ما کلام و فکرمون رو با تکرار و تلقین به باور تبدیل می کنیم. در واقع چیز هایی که ما روی اون ها تمرکز می کنیم، و مدام روشون تاکید می کنیم ، به باور تبدیل میشن. کائنات عین بچه غول می مونن! اونها کاری به خیر و صلاح ما ندارن! فقط نگاه می کنن ما چه چیزی رو باور کردیم، بعد خلقش می کنن. اگه روی شکست ، و مریضی تمرکز کرده باشیم، اون رو می سازن. اگه روی ثروت و شادی تمرکز کرده باشیم اون رو می سازن! یه نکته ی جالب برای رسیدن به وزن ایده ال: دیدین کسانی که مدام نگرانن که چاق نشن ، مدام چاق تر میشن! این به خاطر اینه که اونها روی چاقیشون تمر کز کردن! هی میرن جلوی آینه و از خودشون می پرسن: چاق تر شدم یا نشدم؟! به همین دلیل هر چی رژیم می گیرن، باز چاق تر میشن! مهم ترین کار برای اون هایی که می خوان لاغر بشن اینه که بدونن، هیچ رژیمی موثر نیست مگه اول اونها به باور درست برسن! چه طوری به این باور برسن؟ توی پست های قبل هم بهش اشاره کردم، به چیزی که می خواهید باشید تمرکز کنید نه چیزی که نمی خواهید باشید. به عنوان مثال اگه کسی 80 کیلو وزنشه و دلش می خواد 50 کیلو باشه، نباید هی بره جلوی آینه و هی با خودش فکر کنه که لاغر تر شده یا چاق تر! چون تاکید بر اضافه وزن باعث خلق اضافه وزن میشه! ( شاید شنیده باشین بعضی از چاق ها می گن، ما با نفس کشیدن هم چاق می شیم! این ها جزو این دسته هستن ! )برای رسیدن به وزن 50 کیلو این آدم ها باید وقتی میرن جلوی آینه مدام خدا رو شکر کنن که دارن لحظه به لحظه به وزن 50 کیلو نزدیک میشن! و بعد خودشون رو در لحظات ایجاد آلفا، به صورت یه آدم 50کیلویی شاد وسالم مجسم کنن! برای این که باور کنین این کار شدنیه اعتراف می کنم که چند سال قبل من با همین روش 8 کیلو به وزن خودم اضافه کردم. اون هم زمانی که با هیچ روشی چاق نمی شدم.پس واقعا" شدنیه! اگه بیش از حد غذا می خورین می تونین خودتون رو در حالی مجسم کنین که به میزان کافی غذا می خورین ! اگه چربی اضافه مثلا" در شکم دارین، باید جلوی آینه شکمتون رو بدین تو و مجسم کنین شکم کوچکی دارین و خدا رو به خاطرش شکر کنین! به محض این که بتونین فکر و کلامتون رو به باور تبدیل کنین، همه چیز خود به خود درست میشه! (تصویر سازی ذهنی قبل از خواب رو هم فراموش نکنین!) خوب! شما در مورد هر مسئله ای باید اول اون رو در ذهنتون بپذیرید ، تا در واقعیت انجام بشه و بعد با تاکید و تکرار و تلقین ، اون رو خلقش کنین! فراموش نکنین هر چیزی که روش تمرکز کنین، خلق میشه! حالا می خوام یه نکته ی جالب دینی بگم که تائید همین حرف هاست. شنیدین در دین اسلام گفته شده : خداوند، نعمتی رو نمی گیره مگر این که ناسپاسی اون رو بکنید! و مدام در ادیان مختلف گفته شده خداوند را برای نعمت هایش سپاس بگوئید. این ها مصداق همون شعریه که می گه: شکر نعمت، نعمتت افزون کند ناسپاسی از کفت بیرون کند! می دونین این یعنی همین قانون تاکید! ناسپاسی یعنی تاکید بر نداشتن و سپاس یعنی تاکید بر داشتن! اگه بر ، داشتن نعمت ها تاکید کنین، باعث زیاد شدن اون ها می شین و اگه بر، نداشتن نعمتها تاکید کنید باعث زیاد شدن نداشته ها! این یه قانون اجتناب ناپذیره که جزو قوانین مهم ذهنی به حساب می یاد. حالا می خوام به شما و قبل از اون به خودم بگم وقتی قراره از نداشته هامون حرف بزنیم، چقدر راحت می تونیم ساعت ها و ساعتها نعمت هایی رو که فکر می کنیم نداریم رو بشمریم! نه؟! اما اگه بخوایم نعمت هایی رو که داریم بشمریم، سریع حرف کم میاریم! می گی نه؟! امتحان کن! و یه سوال مهم: اون قدری که واسه نداشته هامون غصه می خوریم، برای داشته هامون شادی می کنیم؟! تمرین سپاس گذاری: یه فضای دوست داشتنی برای خودت فراهم کن. یادت باشه قراره یه کار خیلی مهم انجام بدی پس تصور کن یه ضیافت دو نفره بین تو و خداست که داره می یاد مهمونی پیشت تا ببینه چی می خوای که بهت بده! اگه شمع و عود دوست داری ، برای خودت روشن کن.اگه موسیقی دوست داری، یه موسیقی ملایم واسه ی خودت بگذار.زنگ تلفنت رو هم خاموش کن! آخه هم مهمون عزیزی داری و هم خودت آدم مهمی هستی که این ضیافت رو به پا کردی! اول چند تا نفس عمیق بکش.( می تونی از نفس هایی که توی پست قبل گفتم استفاده کنی) .بعد شروع کن توی دفتر مراقبه ات (یا حتی روی چند ورق آچار) بنویس چه چیزهایی داری که به خاطرشون از خداوند سپاسگذاری.لطفا" از اعضای بدنت شروع کن. بعد به لوازم شخصیت، مثل کتابها، نوارها، کفش و لباسها و همه ی اون چیز های اطرافت نگاه کن، بعد به افراد خانواده ات و دوستهات، کارت، تحصیلت و... همه رو بنویس و به خاطرش از خدا سپاس گذاری کن. و در انتها بنویس خدایا از تو ممنونم که طبق وعده ای که دادی ، اکنون از راه های عالی ، هزاران برابر بر نعمت هایم می افزایی.اکنون برای دریافت موهبت های تو ، آماده ام.بعدش برو آماده ی دریافت شادمانی های بزرگ شو ! یادت نره هر روز به این نوشته ها مراجعه کنی و سعی کنی چند مورد بهشون اضافه کنی. فقط یادت باشه وقتی اعضای بدنت رو می نویسی حتما" ستون فقرات و چاکرا ها را هم بنویس.( بعدا" با هم کلی در باره ی چاکراها می خونیم. باشه؟) به عنوان حسن ختام چند جمله از جاهای مختلف سپاس خودم رو براتون می نویسم که بدونین چه طوری این ها رو بنویسین، البته لابلاش خیلی چیز ها بوده که خودتون می تونین بر همین اساس بهش اضافه کنین. من چند تا نمونه رو نوشتم تا ببینین که باید به همه ی جزئیات اشاره کنین حتی چیزهای خیلی کوچیک. سلام به مهمون عزیزم، خدا! خدایا ازت سپاسگذارم به خاطرانگشتهای پام که سالمند. ... خدایا ازت سپا سگذارم به خاطر ستون فقراتم که سالمه و چاکراهای بدنم که در سلامت کاملند. ... خدایا ازت سپاسگذارم به خاطر سلامتی ریه هام. ... خدایا ازت سپاسگذارم به خاطر همه ی پیراهن هام! ... خدایا ازت سپاسگذارم به خاطر زنده بودن مادرم و پدرم. ... خدایا ازت سپاسگذارم به خاطر دوست خوبم.... ... خدایا ازت سپاسگذارم به خاطر رختخوابم که خیلی راحته. ... خدایا ازت سپاسگذارم به خاطر این وبلاگ و این که دیگرانی هم هستن که من به شوق اون ها ، می نویسم تا همه شادتر باشند. ... خدایا ازت سپاسگذارم که هنوز فرصت برای زندگی کردن دارم. ... خدایا ازت سپاس گذارم به خاطر اینکه به زندگیم برکت داده ای و اکنون از راههایی که گمان دارم یا گمان ندارم، آرزوهایم را در جهت خیر و صلاح همگان، برآورده می کنی! و خدایا هزاران سپاس بی پایان برای هزاران نعمت بی پایانت!
من می‏دانم که تمام هستی برای من خلق شده.. پس نگران نیستم و تمام هستی را یار و یاور خود می‏بینم.
بیاین با هم دعا کنیم
*****جذب گروهی******
http://www.ninisite.com/discussion/thread.asp?threadID=773511
کلاس جادوگری یک جادوگر( جلسه ی 10_ لحظه ی ابدی اکنون) سلام و صد سلام به همه ی جادوگرهای عزیزم! امروز می خوام بگم خوشبختی چیه؟! قانون های ذهنی می گن خوشبختی یعنی رضایت.مهم نیست چی داشته باشی یا چقدر، مهم اینه که از همونی که داری راضی هستی یا نه؟!چون یه وقتهایی آدم خیلی چیزها داره اما باز هم احساس خوشبختی نداره! و بر عکسش...پس یه قانون وجود داره، که می گه: میزان خوشبختی = میزان رضایت حالا این سوال مهم پیش می یاد که چه طوری میشه در کل زندگی احساس رضایت کرد؟ زندگی مجموعه ای از لحظه هاست! چون پشت این لحظه، لحظه ی بعدیه و پشت اون لحظه ی بعدی و بعدی و ...پس، اگه می خوای در کلیت بزرگ زندگی راضی باشی اول باید تمرین کنی تا در لحظه راضی باشی.سالها پیش یکی از استادهام حرف جالبی می زد. اون می گفت: " اگه کسی تصمیم بگیره فقط توی لحظه ی اکنون راضی باشه، بعد ، به لحظه ی بعدی ، که رسید ، باز در لحظه ی اکنون راضی باشه و بعد به لحظه ی بعدی که رسید باز ......می دونی چی می شه؟ اون فقط برای راضی و شاد بودن در یک لحظه تلاش کرده ، اما یک دفعه می بینه پنج ساله که راضی و خشنوده! اگه کسی از لحظه ی اکنونش نا راضی باشه، بعد ، از لحظه ی بعد هم نا راضی باشه ، بعد... یکهو به خودش می یاد و می بینه پنجاه سالشه و همه ی این پنجاه سال رو نا راضی بوده! " به همین دلیل دانشمندان ذهنی به لحظه ی اکنون می گن: لحظه ی ابدی اکنون. شرط رضایت اینه که در لحظه ی ابدی اکنون راضی و شاد باشی. اصلا" مهم نیست داری در لحظه ی اکنون چی کار می کنی، فقط تصمیم بگیر مراقبه کنی که از هر کاری که داری در لحظه انجام میدی احساس رضایت و شادی کنی. به این کار می گن مراقبه ی لحظه ی ابدی اکنون .این کار ، اتفاقا" بر خلاف تصور، کار خیلی راحتی نیست. دانشمندان ذهنی معتقدند در هر عمل و کاری که انجام میشه یه مقداری انرژی نهفته است و ما فقط در صورتی که روی اون کار مراقبه داشته باشیم میتونیم اون انرژی رو دریافت کنیم. ببینین، مثلا" من از صبح شروع می کنم. از خواب بیدار می شیم، می ریم مسواک می زنیم و در همون حال به صد تا چیز فکر می کنیم غیر از مسواک زدن. بعد می ریم صبحونه می خوریم در حالی که فکرمون هزار جای دیگه است غیر از صبحانه خوردن.بعد... در واقع هر کاری که داریم انجام می دیم به همه چیز فکر می کنیم غیر از همون کار. این باعث می شه انرژی پنهان کارها رو دریافت که نمی کنیم، هیچ! کلی هم انرژی ذخیره شده مان را الکی خرج می کنیم! شاید از مراسم چای در چین یا ژاپن شنیده باشین . اون در واقع یه جور مراقبه در لحظه ی ابدی اکنونه. تمرین هایی برای درک و لذت بردن در لحظه ی ابدی اکنون: تمرین 1 : برای خودتون یه استکان چای بریزین.با دقت سعی کنید فقط به کاری که دارین می کنین ، فکر کنین. بعد در یه جای آروم بنشینید و با آرامش چای رو میل کنید.به این فکر کنید که با هر جرعه ی چای، همه ی انرژی موجود در آن را دریافت می کنید و لذت می برید. به لحظه لحظه ی خوردن چای دقت کنید.( اگه فکر دیگه ای اومد توی ذهنتون، خودتون رو شماتت نکنید.فقط آروم سعی کنید دوباره به خوردن چای برگردید.) بعد از اتمام، حتما" در دفتر مراقبه از خودتون تشکر کنید. تمرین 2: مراقبه کنید در زمان مسواک زدن فقط به مسواک زدنتون فکر کنین. سعی کنید از این کار لذت ببرید. تمرین 3:مراقبه کنید زمان خوردن غذا فقط به خوردن غذا فکر کنید.مجسم کنید با هر لقمه، انرژی موجود در غذا به همه ی سلول های بدنتون میرسه.از هر لقمه ی اون لذت ببرید. نکته: غذایی که با مراقبه خورده میشه هرگز باعث چاقی های موضعی نمیشه.(در واقع وقتی ما غذا می خوریم در حالی که به صد چیز غیر از خوردن غذا فکر می کنیم، باعث انباشته شدن اون در جاهای نامناسب می شیم. بر عکسش هم صادقه.یعنی کسانی که هر چیزی که می خورن، چاق نمی شن، اگه روی غذا خوردن آگاهانه، مراقبه کنن، همه ی انرژی موجود در غذا رو دریافت می کنن.حتی می تونین مجسم کنین که دوست دارین غذا در چه قسمتی از بدن شما باعث چاقی بشه! وقتی دارین غذا می خورین توی دلتون با لقمه هاتون حرف بزنید! از لقمه ی نون و پنیر صبحتون بخواهید که همه ی نیروش رو به شما انتقال بده.( نخندین! جدی می گم! این یکی از مراقبه های هندوهاست!) تمرین 4:این تمرین برای سیگاری هاست.اگه روی کشیدن هر سیگار مراقبه کنید، خیلی زودتر ارضا می شیدو به تدریج تعداد سیگارهاتون کم و کمتر می شه. به تدریج خودتون رو عادت بدید که هر کاری که دارین انجام می دین، فقط به اون فکر کنید و تصور کنید با این کار همه ی انرژی نهفته در اون کار رو دارین دریافت می کنین. خیلی سخته، اما شدنیه! شاید باورتون نشه اما به تدریج حتی از کارهایی که دوست نداشتید، به شدت لذت می برید. این قانون رو به یاد بسپرین: بر هر چیز که تمرکز کنیم، انرژی اون رو دریافت می کنیم. (در بعضی از مکاتب هندی حتی بر گریه کردن و اندوه هم مراقبه می کنند و معتقدند از اون هم میشه انرژی دریافت کرد اما چون این بحث دیگه ایه و باید فرق بین ایجاد ماند با دریافت انرژی از اندوه رو بدونیم خواهش می کنم فعلا" در این مورد اقدامی نکنید!) یک حکایت: خوب می خوام یه حکایت از یه گورو ی ( استاد بزرگ) هندی بگم که توی یه کتاب خوندم. اون با مریدانش دسته جمعی با هم ، در جایی بیرون شهر، زندگی می کردند. همه ی مرید های اون موظف بودند سالها پیش اون زندگی کنند و آموزش ببینند. یک روز یه نفر به اون استاد مراجعه می کنه و می گه شما چه طوری به این قدرت رسیدین که می تونین با نگاه دیگران رو شفا بدین؟ وقتی من مرید شما بشم، در طی این همه سال که باید پیش شما بمونم، چه تمرین هایی انجام میدیم ؟در طول روز چه کار می کنیم؟ استاد می گه: ما صبح ورزش می کنیم. بعد صبحانه می خوریم. بعدکار می کنیم تا ناهار. بعد ناهار می خوریم. کمی استراحت می کنیم ، باز کار می کنیم و شب می خوابیم! اون شاگرد عصبانی میشه و میگه امکان نداره! ما همه ی این کارها رو انجام می دیم اما قدرت شما رو نداریم. استاد می گه: هرگز شما مثل ما این کارها رو انجام نمیدید. شما صبحانه می خورید، کار می کنید، تفریح می کنید، در حالی که به چیز دیگه ای دارین فکر می کنین، اما ما وقتی صبحانه می خوریم فقط به خوردن اون فکر می کنیم! وقتی کار می کنیم فقط به اون کار فکر می کنیم. وقتی..... بنابراین شما هیچ انرژی ای دریافت نمی کنید! اما ما همه ی انرژی های موجود در طبیعت رو دریافت می کنیم و با بخشیدن فقط مقداری از اون به بیمارها، باعث شفای اون ها میشیم! خوب و حالا تمرین آخر: یک بار دیگه این پست رو بخون و تصمیم بگیر همه ی انرژی موجود در کلمات اون رو دریافت کنی. لبخند بر لب داشته باش.حالا آماده باش تا در لحظه ی ابدی اکنون ، شاد و راضی باشی. از همین حالا شروع کن! چون امروز اولین روز از روز های باقیمانده ی عمر توست! پروردگارا! کمکمان کن تا تو را در لحظه ی ابدی اکنون ، بیابیم! آمین!
من می‏دانم که تمام هستی برای من خلق شده.. پس نگران نیستم و تمام هستی را یار و یاور خود می‏بینم.
بیاین با هم دعا کنیم
*****جذب گروهی******
http://www.ninisite.com/discussion/thread.asp?threadID=773511
کلاس جادوگری یک جادوگر( جلسه ی 11_بخشایش) سلام به همه ی دوستهای خوبم. واما درس امروز...این درس رو به خاطر همه ی کسان دیگری که هنوز خودشون رو کامل پیدا نکردندو هنوز از دست خودشون، کلافه و ناامید می شند می گذارم. می خوام برای آروم تر شدن این دوستهام اعتراف کنم که من هم همین طورم! من هم گاهی از خودم ناامید و عصبانی میشم! اگه کسی این طور نیست، حتما" جزو مقدسینه! اگه ما داریم این تمرین ها رو با هم انجام می دیم به خاطر اینه که تا لحظه ی آخر زندگیمون، در این کشاکش قرار داریم.اگه فکر می کنیم کاملا" درست و مثبت شده ایم ، بهتره یک لحظه بایستیم و عمیق فکر کنیم!نکنه این چهره ی اطمینان رو "شیطان شخصیمون" به ما داده تا به خودمون غره بشیم؟! تا از پیدا کردن شمشیرمون باز بمونیم؟! شاید هنوز قسمتهایی از نیمه ی تاریکمون در سایه پنهان باشه و ما اون رو نشناخته باشیم! پس نا امید نباشیم.اما غره هم نباشیم! برای این که باور کنید ، با وجود این که گفتنش سخته اما باز از خودم می گم. من مدت ها منتظر یک سفری بودم . تا یک سری جدیداز تمریناتم رو همراه زیباییهای سفر، آغاز کنم. اما حالا که در این روزها این سفر رو شروع کرده ام و باید با تمام وجود شادمان باشم، انگار یک چیزی مانعه. یه چیزی در ته وجودم به من می گه " لایق یافتن شمشیرت نیستی!" من سه ساعت،در سکوت ،مراقبه کردم و کشفش کردم که قسمتی از " نیمه ی تاریک من " هنوز داره این پیام رو صادر می کنه که اینقدر که باید خوب باشم، نیستم! هنوز از جادوگر عشق شدن خیلی فاصله دارم! پس لایق شادمانی عظیم نیستم! می دونی همه ی این احساس ها از کجا نشات می گیره؟ یه بخش بزرگیش به عدم بخشایش خود بر می گرده. من هنوز خودم رو ، کاملا، به خاطر کم کاری هایم نبخشیده ام! به همین دلیل خودم رو در ته وجودم لایق بهترین ها نمی بینم! می دونی منظورم چیه؟ ...می گم... خوب! درست حدس زدین! درس امروز در باره ی تکنیک بخشایشه. این چیزیه که در همه ی مذاهب و مکاتب جزو اصول اساسی به شمار می یاد. دانشمندان ذهنی از جنبه های مختلفی اون رو بررسی کردند.من فقط چند تا از دلایلی رو که دانشمندان ذهنی می یارن تا ما بدونیم که باید خودمون و دیگران رو ببخشیم، رو می گم، چون می خوام زودتر به تمرینات عملی برسم. 1 _ همه ی ما در گذشته ها بعد از اشتباهاتمون یا بعد از عدم موفقیت هامون حتی درمسایل کوچک، این پیام رو وارد ضمیر نا خود آگاهمون کردیم که "من اونقدری که باید خوب باشم نیستم! " ( یعنی عدم بخشایش خودمون) بعد وقتی سعی می کنیم با تمام وجود از چیزی لذت ببریم، می بینیم نمی تونیم. بعد وسط هر امید، یک دفعه ناامیدی ها از راه می رسن. بعد می بینیم انگار هیچ چیزی خوشحالمون نمی کنه.چرا؟! چون بچه غول ما می گه: خودت گفتی خیلی خوب نبودی پس دلیلی نداره جایزه بگیری!پس ته هر خوشی منتظر غصه ای باش که از راه برسه! اصلا" من این رو برات می سازم تا تو خودت رو باهاش مجازات کنی! واسه ی همین حتی بعد از یک عالم تمرین ذهنی مثبت بودن یک دفعه می بینی همه چیز خراب میشه و همه ی اتفاقات ، مخالف با آرزوها و تصویر های ذهنیت، می شه! این به نیمه ی تاریک ما، بر می گرده که بعدا" با هم تمریناتش رو انجام می دیم، چون بحث مفصلیه برای بعد می گذارمش.فقط یاد آوری می کنم اگه ازتون خواستم بعد از هر تمرین حتی کوچک، در دفتر مراقبه تون از خودتون تشکر کنید و حتی برای خودتون به عنوان پاداش، هدیه بخرین، به این دلیل بود که یاد بچه غول بندازین که لایق پاداشهای خوب هستین چون اونقدر که باید خوب باشید، هستید! 2 _ دانشمندان ذهنی معتقدند چون ما درگیر کارما های رفتار و گفتارمون هستیم، برای پاره کردن زنجیر کارمایی باید دیگران و خودمون رو ببخشیم! یه مثال کوچولو می زنم.طبق قانون کارماها وقتی به کسی بدی می کنی، شخص دیگه ای همون بدی رو در حق تو انجام میده! پس هر بدی که دریافت می کنی ، کارمای رفتاری از خودته! اگه بدی رو با بدی پاسخ بدی( حتی به صورت ذهنی نه عملی) ، دوباره کارمای اون رو دریافت می کنی! به این می گن زنجیر کارمایی.و این مدام تکرار می شه. اما اگه کسی رو که بهت بدی کرده رو ببخشی، همین جا زنجیر کارمایی پاره می شه! 3 _ یه مورد دیگه که دانشمندان ذهنی به اون تاکید کردند اینه که هر عدم بخشایشی مثل یک زنجیر سنگین می مونه که به پای روح تو وصل میشه! هیچ کس بیشتر از خودت از این عدم بخشایش آزار نمی بینه. تا وقتی این زنجیر ها رو از پات قطع نکنی، نمی تونی یک قدم راه بری، اون وقت می خوای پرواز کنی؟! اون وقت می خوای با نیروی ذهنت آرزوهات رو جامه ی عمل بپوشونی؟! 4 _ علاوه بر این چون آدم ها با رشته های انرژیکی به هم متصل میشن، وقتی کسی رو نمی بخشن، هم چنان به اون آدم به وسیله ی رشته ی نفرت وصل هستن.این به اون معنیه که شما به همون صفتی که در اون شخص هست و شما رو رنجونده، وصل هستین.این یه جور تاکیده. که باعث تکرار شدن اون خصوصیت در دیگران و تکرار مجددش برای شما می شه! 5 _ شاید باورتون نشه اما عدم بخشایش و نفرت حتی در هاله ی بدن هم تاثیر می گذاره که قابل دیدنه!و از همه عجیب تر این که عدم بخشایش حتی روی چاکراهای بدن هم تاثیر می گذاره ! و در نتیجه باعث درد ها و بیماری های جسمی می شه! (بعدا" می خونیم) به عنوان مثال " وجدان ناراحت" که در اثر عدم بخشایش خود به وجود می یاد، در چاکرای 5 اثر می گذاره و باعث بیماری افسردگی می شه! یه کتاب هست به نام شفای زندگی که علت ذهنی همه ی بیماری ها رو توضیح داده. اون خیلی از بیماری ها رو نام برده که در اثر عدم بخشایش خود یا دیگران به وجود می یان.در کتاب "شفای سرطان" سرگذشت بیماران سرطانی نوشته شده که با بخشایش دیگران سرطان خودشون رو مداوا کردند! هر کسی که گره هایی در کارهاش داره وقتی شروع به بخشایش می کنه، خیلی از گره هاش شروع به باز شدن می کنند.عدم بخشایش مثل گره ای می مونه در مسیر حرکت انرژی. وقتی گره های انرژی درون ما جمع میشن، میتونن به شکل انواع مریضی ها، حتی به شکل چاقی موضعی شکم و ... شکل فیزیکی پیدا کنن.( چون انرژی ، چه مثبت و چه منفی، از بین نمی ره ، فقط تغییر شکل می ده!) وقتی ما می بخشیم در اصل وجود خودمون رو فنک شویی می کنیم. پائلو کوئلیو در کتاب خاطرات یک جادوگر از دروازه ی بخشایشی حرف می زنه که مقدسین معتقدند هرکس از اون بگذره ، مثل زائر راه سانتیاگو ثواب میبره! و جادوگر تا وقتی به ندای قلبش گوش نداده و از این دروازه نگذشته به معرفت لازم برای به دست اوردن شمشیرش نمی رسه! به عنوان آخرین دلیل می خوام از سخنان باگوان شری راجنیش ( اشو)براتون مطلبی رو بنویسم.اون در این باره، می گه:ما چنان از چیز های زاید و دور ریختنی انباشته شده ایم، که حتی اگر خدا بخواهد بر ما نازل شود، در وجود ما جایی خالی برای فرود آمدن نخواهد یافت!لیوان های ما پر است! حتی برای یک قطره ی کوچک هم جا نیست! باید لیوان هایمان را خالی کنیم! درسته! لیوانهای ما پره! پر از عدم بخشایش خودمون و دیگران! حالا می خوایم تمرین کنیم تا ببخشیم. تمرین بخشایش 1 _ این تمرین رو در وقت مناسبی انجام بدین که فرصت کافی داشته باشین.چند تا ورق سفید بگذارید مقابلتون. باز هم یه مهمونیه! گوشی تلفنتون رو خاموش کنین.شمع و عود روشن کنین. یه معاهده ی بزرگ قراره بسته بشه! می تونین شکلات و شیرینی هم بگذارین! (جدی میگم) اگه دوست دارین ، یه موسیقی آروم هم برای خودتون بگذارین. بالای صفحه تون بنویسین: خدایا! من همه ی این ها رو می بخشم..این یه عهد نامه است بین من و تو. چون گفتی اگر ببخشم، بخشیده میشم! اگر هم کسی بینشون هست که احساس می کنم کاملا" نمی تونم ببخشمش، از تو می خوام به عنوان وکیل من، اون رو ببخشی!و کمکم کنی تا من ببخشمش! خدایا! من همه رو به تو می سپرم! من به تو توکل می کنم!( فراموش نکن معنای توکل همینه! کسی را وکیل خود قرار دادن!) اون وقت شروع کنید! از دوران بچگی تا حالا. هر کسی رو که بهتون بدی کرده یا به هر دلیلی یه زمانی ازش ناراحت شدید ، رو بنویسید.نگید من همه رو بخشیدم! اگه بخشیده بودین، الان اسمشون و مشخصات خودشون و همه ی کارهایی که کردن، یادتون نمی اومد! همه رو بنویسید. حتی مسایلی که الان به نظرتون کوچک و بی اهمیت می یاد.ته نوشته هاتون بنویسین: این ها و همه ی کسانی رو که به یاد نمی آرم یا خبر ندارم که به من بدی کردند، همه را می بخشم و آزاد می کنم. تمرین بخشایش 2 _ باز همون فضای قبل رو آماده کنین.اما این بار بالای صفحه تون بنویسین: این ها کسانی هستند که من احساس می کنم بهشون بدی کردم. خدایا! از تو می خوام بهشون کمک کنی تا من رو ببخشن.اگه نمی تونن، تو به وکالت و نیابت اون ها، من رو ببخش! من به تو توکل می کنم! بعد شروع کنید و هر کسی رو که به یاد آوردین، بنویسین. تهش بنویسید: اینها به علاوه ی کسانی رو که من به یاد نمی آرم یا نفهمیدم که رنجوندمشون! تمرین بخشایش 3 _این تمرین رو، فقط در باره ی کسانی که ازشون کینه دارید و هنوز وقتی بهشون فکر می کنید، عصبانی می شید ، انجام بدید. این تمرین رو فقط یک بار در باره ی هر فردی می تونید انجام بدید. یک جای راحت در تنهایی بنشینید، اگه عکسی از طرفتون دارید، بگذارید مقابلتون. در غیر این صورت، اگه وسایلی مربوط به اون دارید، مقابلتون بگذارید.در غیر این صورت فقط مجسم کنید که اون شخص روی یک صندلی مقابل شما نشسته و دهنش رو با یک دستمال بستن و اون قادر نیست به شما جواب بده. حالا هر احساس بدی رو که بهش دارین، با تمام دلخوری ها و عصبانیت هاتون بهش بگید. هر چیزی که دوست دارین! حتی می تونین باهاش دعوا کنین! ( فقط همین یه بار اجازه دارین ماند تولید کنین! اون هم به خاطر این که با بیان این ماند ها ، اون ها رو از جایی که در درونتون، مخفی کردین،بیرون می ریزید و آزاد می شید.) وقتی همه ی حرفهاتون رو بهش زدید، اون وقت اسمش رو در لیست بخشایش بنویسین. راستی اگه با نوشتن راحت ترید، می تونید همه ی این ها رو براش بنویسید. نکته ی مهم: استاد من می گفت بخشایش یک امر درونیه و بیرونی نیست. پس لزومی نداره همین الان گوشی تلفن رو بردارین و به همه اعلام کنید که اون ها رو بخشیدید! فراموش نکنین ، شما با بخشیدن دیگران، به کسی لطف نمی کنید ، غیر از خودتون! پس از کسی طلبکار نشید! یادتون باشه با بخشیدن هر کسی دارین یه زنجیر رو از پای خودتون باز می کنین! وقتی کسی به شما یک ضربه ی چاقو می زنه، فقط یک بار این کار رو انجام داده! اما ما با نبخشیدن اون ، و فکر کردن دائمی به کار اون، در اصل در هر لحظه، یک بار به خودمون چاقو می زنیم! نکته ی مهم: برای بخشیده شدن هم خیلی خوبه از دیگران طلب حلالیت کنید، اما استاد من می گفت فعلا" هیچ لزومی نداره با گل و شیرینی به دیدن صد نفر برید و تقاضای بخشش کنید. اول بهتره به همین تمرین ها بسنده کنید و باور کنید که چون انرژی از بین نمی ره و فقط تغییر شکل می ده پس روح طرف مقابل شما، انرژی شما رو دریافت می کنه و عمل بخشایش انجام میشه. اون می گفت اگه کسی رو به این صورت ، واقعا ، بخشیدید، تعجب نکنید اگه فرداش بهتون تلفن کرد و عذر خواهی کرد! نکته ی مهم: تکنیک های بخشایش، رو هر چند روز یک بار انجام بدید تا به حل شدن گره های انرژیتون کمک کنید. و مهم ترین تمرین بخشایش: در همون فضای روحانی، در خلوت خودت، روی صفحات کاغذ، بنویس :خدایا ، من خودم رو می بخشم و آزاد می کنم به خاطر....( اون وقت تک تک کارهایی رو که به خاطرش یک عمر خودت رو شماتت کردی بنویس و به نام نامی خداوند که بخشنده و مهربانه، خودت رو ببخش! ( بر خلاف تصور، این سخت تر از همه ی تمرین های بخششه و بیشتر از همه احتیاج به تکرار داره!) یادت باشه بینشی که الان نسبت به زندگی داری ، نتیجه ی همه ی اشتباهاتیه که تا حالا مرتکب شدی.اگه یک روز از زندگیت یک شکل دیگه میشد، شاید هرگز در این لحظه در حال خوندن این مطالب نبودی! شاید هرگز آگاهی الانت رو نداشتی! پس به خودت یاد آوری کن که در هر زمان بر اساس میزان آگاهیت در اون زمان رفتار کردی.آگاهی هم مثل لباس میمونه. لباس 10 سالگیت، برازنده ی اون سن بوده! پس خودت رو به خاطر لباس 10 سالگیت (آگاهی کوچکت که باعث اشتباهت شد)شماتت نکن! پروردگار من! کمکمان کن تا به نام نامی تو، خودمان و دیگران را ببخشیم و آزاد کنیم! آمین!
من می‏دانم که تمام هستی برای من خلق شده.. پس نگران نیستم و تمام هستی را یار و یاور خود می‏بینم.
بیاین با هم دعا کنیم
*****جذب گروهی******
http://www.ninisite.com/discussion/thread.asp?threadID=773511
کلاس جادوگری یک جادوگر(جلسه ی 12_ نیمه تاریک) سلام.سلام.سلام.سلام.سلام.و هزار سلام دیگر همراه با هزاران برکت و شادمانی بی پایان برای همه ی دوستان خوب وبلاگیم.من آمدم! تصمیم داشتم توی این پستم از انواع عشق بنویسم اما انگار خدا چیز دیگه ای خواسته چون دیشب خواب عجیبی دیدم. یک منادی آسمانی در خواب به من گفت که این پست من باید درباره ی چیز دیگه ای باشه! اون من رو به یاد داستانی به نام ریش قرمز انداخت که من سالها ی سال پیش شنیده بودم. داستان "ریش قرمز " قصه ی دختری بود که با مرد ثروتمندی به نام ریش قرمز ازدواج می کرد. ریش قرمز به دختر می گفت که اون می تونه در تمام اتاق های قصر اون زندگی کنه و هر جور که می خواد ثروت اون رو خرج کنه، اما هرگز نباید به اتاق کوچک زیرزمین قصر نزدیک بشه. یک روز ریش قرمز وانمود می کنه که داره می ره سفر. دختر از روی کنجکاوی به سراغ اتاق کوچک می ره و در اون رو باز می کنه و می بینه زنهای زیادی در یک سیاهچال زندانی هستند.اون ها همه ، زنهای قبلی ریش قرمز بودند که به خاطر کنجکاویشون و باز کردن در اون اتاق بدون اجازه ی ریش قرمز،اون جا زندانی شده بودند! ریش قرمز سر می رسه و اون دختر رو هم در سیاهچال می اندازه. اون زنها همه با هم مشکل داشتند و هیچ کدوم دیگری رو قبول نداشته، به همین دلیل هرگز حاضر به کمک کردن به هم نبودند. اما اون دختر، باهوش بوده و می دونسته اگه همه با هم یکی بشن از دست ریش قرمز نجات پیدا می کنند. اون می دونسته برای یکی شدن، اون ها باید، همه، هم رو بپذیرند.اون یکی شدن رو به همه یاد می ده و اون ها ، با قبول کردن و پذیرفتن هم و اتحاد، برای رهایی نقشه می کشند و آزاد می شند. منادی آسمانی در خواب به من گفت: ریش قرمز رو به یاد بیار! زندانی های اون سیاهچال فقط با یکی شدن می تونستند از اون اتاق نجات پیدا کنند. اون اتاق همون جاییه که صفات نیمه ی تاریک رو در اون پنهان می کنید. از نیمه ی تاریک بنویس! خیلی عجیب بود چون ریش قرمز داستانی بود که من اصلا" اون رو به یاد نداشتم اما وقتی منادی از اون حرف زد به یاد آوردم که در کودکی_ شاید 5 سالگی_ کسی اون قصه رو از روی یک کتاب داستان برای من خونده بود! این در حالیه که من خیلی کم خاطرات بچگیم رو به یاد می یارم. دیگه اینکه نیمه ی تاریک همیشه به شدت ذهن من رو اشغال کرده و چون این روزها مدام از خدا در طی سفر برای دوستانم طلب برکت می کردم و از خدا می خواستم به من بگه که چه چیزی رو باید به دوستانم بگم تا به آرامش و رهایی برسند، برام خیلی جالب بود که این خواب رو دیدم. به هر حال این ها رو گفتم که بدونید چرا حالا می خوام باهاتون در باره ی نیمه ی تاریک وجود حرف بزنم. هر کس که می خواد در مورد اون کامل بدونه میتونه کتاب نیمه ی تاریک وجود نوشته ی دبی فورد ترجمه ی فرناز فرود رو بگیره و بخونه.من هم تا جایی که بتونم خلاصه ی درس ها و تمرین هاش رو می گم. نیمه ی تاریک وجود یا سایه چیه؟ "کارل یونگ" نیمه ی تاریک وجود را "سایه" می نامد. یونگ گفته:"سایه، آن کسی است که شما نمی خواهید باشید!" سایه شامل همه ی آن ویژگیهای شخصیتی ماست که سعی می کنیم پنهان و یا نفی کنیم.آن ویژگیهایی که از نظر دوستان و اطرافیان و از همه مهم تر ، خود ما قابل پذیرفتن نیست. چهره های مختلف سایه: سایه، چهره های مختلفی داره: ترسو، خشمگین، تنبل، زشت، بی ارزش؛ عیبجو، سلطه جو و.....این فهرست می تونه شامل هر صفتی باشه. هر چه که موجب شر مندگی ماست و وانمود می کنیم که نیستیم. همه ی ویژگیهایی که ازشون بدمون می یاد یا در برابرشون مقاومت می کنیم. ما در بدو تولد،خودمون رو می پذیریم و دوست داریم، چون پیشداوری نمی کنیم که این ویژگی ما خوبه یا بده.اما به تدریج که بزرگ می شیم، از اطرافیانمون یاد می گیریم که چی خوبه و چی بده. به تدریج یاد می گیریم که بعضی رفتارها باعث می شه قبولمون کنن و بعضی رفتار ها باعث می شه ما رو طرد کنن.ما کم کم ویژگی هامون رو به صورت قابل قبول و غیر قابل قبول تقسیم بندی می کنیم. یعنی از نظر خودمون خوب یا بد. اون وقت به این نتیجه می رسیم که برای این که ، قبولمون داشته باشند، باید خودمون رو از شر صفات بد رها کنیم یا لااقل پنهانشون کنیم! ما مثل یک قصر بزرگ می مونیم که هزاران اتاق داره. ما هر صفتی رو که فکر می کنیم ما رو غیر قابل قبول می کنه ، به تدریج، در طی سالهای زندگیمون، در اتاق های قصر وجودمون، زندانی می کنیم و به در هر اتاق یک قفل گنده می زنیم تا دیگران متوجه نشن که ما اون صفت بد(بد از نظر ما) رو داریم. این صفات که ما اون ها رو به بخش پایینی وجودمون می رونیم و در تاریک ترین قسمت وجودمون مخفی می کنیم، نیمه ی تاریک ما رو تشکیل می دن.ما همه ی عمر تلاش می کنیم جوری زندگی کنیم که دیگران ، متوجه ی وجود داشتن اون صفات در ما نشن و بدتر از اون ، این که ، حتی خودمون هم از یاد ببریم که اون صفت رو داریم! و این خودش باعث از دست دادن انرژی زیادی می شه. چرا پنهان کردن برخی صفات در وجودمون( راندن اون ها به قسمتهای تاریک تا هیچ کس ،اون ها رو نبینه) باعث از دست رفتن انرژی ما می شه؟ تمرین: دو تا پرتقال رو توی دستتون بگیرین.تصمیم بگیرین یک ساعت اون دو تا پر تقال رو یه جوری تو دستاتون نگه دارین که نه خودتون و نه دیگران اون ها رو نبینین! اون وقت می بینید چقدر ذهن و وجودتون درگیر می شه و مجبور به صرف انرژی می شید! حالا فکرش رو بکنین برای پنهان کردن صفاتی که در خودمون انکارشون کردیم، چقدر انرژی صرف می کنیم! انگار یک سبد پرتقال رو یک عمر جوری پشتمون قایم کنیم که نه خودمون ببینیم و نه دیگران! شناخت نیمه ی تاریک وجود به چه دردی می خوره؟ ریشه ی همه ی ترسها و اضطراب ها، عصبانیت ها و غم های پنهان در وجود، ریشه ی این که چرا نمی تونیم، کاملا، خودمون و دیگران رو ببخشیم، همه در این بخش از وجود ما ، نهفته است. اگه یک دفعه احساس می کنین همه ی انرژی مثبتتون از بین رفته و پر از اندوهین، باز به خاطر نیمه ی تاریک وجودتونه.برای خود من بار ها پیش اومده که وسط یک عالم تمرینات عالی ذهنی و احساس شادمانی بالا، یک دفعه یک روز صبح که از خواب بیدار شدم احساس کردم همه چیز بی فایده است! انگار یک دفعه دنیا سیاه می شه! احساس شکست، از دست دادن، ناامیدی و حتی غم ها و عصبانیت های انفجاری که یک دفعه گرفتارش می شیم و بعد در موردشون می گیم " انگار خودم نبودم! اختیارم از دستم خارج شد!" این ها همه و همه به نیمه ی تاریک ما بر می گرده. اگه کسی رو از دست می دیم و نمی تونیم فراموشش کنیم، در حالی که می دونیم مصلحت ما در فراموش کردن اونه، اگه اونقدر که می خوایم شاد نیستیم، اگه با وجود همه ی تمرینات ذهنی و جملات تاکیدی نتیجه ی مثبتی نمی گیریم، همه و همه به خاطر وجود سایه است . تکرار شدن درس های زندگی: حتی درسهای زندگی که تکرار می شن به خاطر اون قسمت از نیمه ی تاریک ماست که نمی شناسیمش. منظورم از "درس های تکراری زندگی" رو با یه مثال می گم. استاد من همیشه می گفت اگه عشق کسی بهش خیانت کنه،اگه اون آدم جراحی پلاستیک کنه و بره به یه کشور دیگه و باز عاشق کسی بشه، حتما"اون نفر دوم هم بهش خیانت می کنه! چون درس های زندگی تکرار می شن، تا وقتی که ما،اون درسی رو که بایدبگیریم، از اون اتفاق بگیریم.اون وقت خودبه خود همه چیز درست میشه و به حالت مثبت در می یاد. اما تا وقتی ، اون درسی رو که باید بگیریم ، نگیریم ، حتی اگه هر شب تصویر سازی ذهنی کنیم یا تمام کلماتمون ، جملات مثبت تاکیدی باشه، باز اتفاق خوبی نمی افته! اگه با هر کسی که دوست می شین دروغگو از آب در می یاد، اگه به هر کسی که خوبی می کنین، قدرتون رو نمی دونه، اگه آدم هایی با یک صفت مشترک سر راه زندگیتون قرار می گیرن و مدام به نتایج مشابهی می رسین، اگه وارد هر کاری که می شین، شکست می خورین، اگه به هر کی عشق می ورزید، ترکتون می کنه، این ها همه یعنی تکرار شدن درس های زندگی. چون هیچ چیز در دنیا اتفاقی نیست پس اینقدر در س های زندگی تکرار می شن تا شما درسی رو که باید بگیرین، دریافت کنین.اون درس چیه؟ برای گرفتن اون درس ، اول، باید نیمه ی تاریک وجود یا همون سایه رو بشناسیم. نتیجه گیری: خدا انسان را کامل آفرید و به همین دلیل اون رو خلیفه ی خودش در زمین نامید. پس اگر خداوند، هم صفات کمال داره و هم صفات جلال ، پس ما هم دارای همه ی صفات هستیم.برای ایجاد یک کل همه ی اجزا مورد نیاز هستند.بدون نفرت، عشق و بدون ترس، شجاعت و بدون بد، خوب معنی نداره!بدون شناختن تاریکی، شناخت نور معنا نداره! بسیاری از ما آرزو داریم به نور حقیقی دست پیدا کنیم و نمی دونیم برای رسیدن به اون نور، اول باید تاریکی های درونمون رو بشناسیم.به قول دبی فورد، به قول یونگ، به قول دیپاک چوپرا و... و... و همه ی قریب به اتفاق دانشمندان ذهنی ، الهی بودن یعنی کامل بودن.یعنی همه چیز بودن.مثبت و منفی، نیک و بد، مقدس و پلید! ما، همه ی ویژگیهای متفاوت با یکدیگر را در درون خود داریم.ما باید تمامی آنچه را که هستیم، اعم از خوب و بد، تاریک و روشن، توانا و ناتوان ، را بپذیریم . فقط بعد از پذیرفتن کامل خودمان، می تونیم کاملا" خودمون رو ببخشیم. ما با پذیرفتن خودمون،به یکپارچگی می رسیم و این یکپارچگی هدف نهایی ما در سفر زندگیست.یعنی درس های زندگی اینقدر تکرار می شن تا ما به نقطه ای برسیم که نیمه ی تاریکمون رو بشناسیم و همه ی وجود خودمون رو بپذیریم و در آغوش بکشیم و یکپارچه بشیم. با تلاش در راه شناخت نیمه ی تاریک وجودمون، به این گفته ی یونگ پی می بریم که:" طلا در تاریکی نهفته است!" و در پایان: می دونم که یه کمی درس هامون سخت شدن اما اصلا" نگران نباشین.چون برای پیدا کردن نیمه ی تاریک وجود، راههای عملی بسیار ساده ای وجود داره و ما با هم شروع به تمرینش می کنیم.قول می دم به نتایج فوق العاده ای می رسین! فقط یه کمی صبر کنین.باشه؟ تمرین این جلسه: به مدت یک هفته ، هر وقت، از هر کسی رنجیدین یا یک رفتاری در کسی، شما رو غمگین، عصبانی و یا دلخور کرد ، فورا"، نظر قلبی و واقعیتون رو درباره ی اون فرد ، در دفتر مراقبه تون بنویسین .اون ویژگی ای رو که در اطرافیانتون بیشتر از همه آزارتون می ده، یادداشت کنید.لطفا" راحت و بی ملاحظه ، احساس واقعیتون رو بنویسید. حتما"، این تمرین رو انجام بدید، تا جلسه ی بعد بهتون بگم چه طوری نیمه ی تاریکتون رو از روی نوشته هاتون کشف کنین! خدایا! به ما شجاعت این را بده که خودمان را در آیینه ی حقیقی بنگریم تا به یکپارچگی برسیم.آمین!
من می‏دانم که تمام هستی برای من خلق شده.. پس نگران نیستم و تمام هستی را یار و یاور خود می‏بینم.
بیاین با هم دعا کنیم
*****جذب گروهی******
http://www.ninisite.com/discussion/thread.asp?threadID=773511
کلاس جادوگری یک جادوگر(جلسه ی 13_ نیمه ی تاریک) سلام سلام سلام.به کلاس جادوگری و ادامه ی درس نیمه ی تاریک وجود، خوش اومدین! لطفا" چند تا نفس آروم و عمیق بکشین و از خدا بخواین در پذیرش این درس به همه ی ما کمک کنه!بهتره اول ، اشیا قابل پرت کردن رو از جلوی دستمون دور کنیم و بعد به کشف نیمه ی تاریکمون بپردازیم! لطفا" از شکوندن مونیتور و خروج از وبلاگ هم، خودداری کنین!ای بابا!کجا؟! شما، شجاعتر از این حرفهایین! اعتراف می کنم ،که من خودم هم هنوز با پذیرش بعضی از صفات نیمه ی تاریکم مشکل دارم اما میدونم احساس آرامش و سعادت کامل مال وقتیه که همه ی صفات نیمه ی تاریک رو بشناسیم! پس دستت رو به من بده و همراه من بیا. اگه قبول نکردی، اگه عصبانی شدی، اگه شروع کردی به انکار بیشتر، باز هم ادامه بده! خود این عکس العمل ها یعنی داری مستقیم به طرف کشف نیمه ی تاریکت می ری! یادت باشه ما آدم های شجاعی هستیم که می خوایم خودمون رو واقعا" بشناسیم! فراموش نمی کنیم جنگیدن با دشمنی که آدم میشناسدش، خیلی راحت تره تا کسی که در تاریکی پنهان شده و نمی بینیمش!پس ما باید صفاتی رو که از خودمون در نیمه ی تاریک وجودمون مخفی کردیم، به روشنی بیاریم و بشناسیم! اما این خیلی کار سختیه!واقعا" سخت ترین قسمت درس های ذهنی، حتی سخت تر از پرواز روح، پذیرفتن سایه و صفاتیه که در اون مخفی کردیم! من کسی رو میشناسم که بعد از مدتها تمرین های سخت ذهنی و گذروندن دوره های خیلی سخت تله پاتی و خروج روح از بدن ،وقتی به درس نیمه ی تاریک رسید،اومد کتاب نیمه ی تاریک رو جلوی ما پرت کرد و گفت: من دو شبه نخوابیدم! اگه از عصبانیت نمردم فقط واسه ی اینه که بیام بهتون بگم " من نیمه ی تاریک ندارم! من، این نیستم! ما فقط بهش لبخند زدیم و گفتیم اگه "این" نیستی پس چرا اینقدر بر آشفته شدی؟! البته اینم بگم که مدتی بعد، اون دوباره تمرینهاش رو از سر گرفت، اما جالبه که با کشف هر صفت جدید در سایه اش، باز می اومد و کتاب رو پرت می کرد و ....این داستان مدام تکرار می شد. خلاصه این که همیشه کتاب و جزوات نیمه ی تاریکش پاره پوره و چسب خورده بود! خوب! عزمت رو جزم کردی که با خودت صادق باشی؟! پس، بسم الله... راههای شناخت نیمه ی تاریک : راه اول (شناخت فرا فکنی) : طبق علم روانشناسی، ما صفاتی رو که در خودمون انکار می کنیم، به دیگران فرا فکنی می کنیم!در واقع " من" صفاتی رو که در درون خودم قایمش کردم تا خودم و دیگران ازش با خبر نشیم ،رو، به دیگران نسبت می دم ، تا در ته وجودم احساس آرامش کنم که "آن صفات متعلق به دیگریست نه من!" دبی فورد در کتاب نیمه ی تاریک وجود می گه که:" ما نمی تونیم صفتی رو که در خودمون نداریم، در دیگران، تشخیص بدیم!یعنی ما تمامی آنچه که می بینیم و از آن خوشمان یا بدمان می آید، هستیم!وقتی با انگشت اشاره به طرف کسی نشانه می روی، به یاد بیار که در همون حالت، سه انگشت دستت، خود تو رو نشونه گرفتن!" یادتونه که توی دو پست قبل، قرار گذاشتیم تا با هم تمرین کنیم و ببینیم که چه خصوصیاتی در دیگران ما رو عصبانی یا غمگین می کنه؟ و ما چه خصوصیاتی رو به دیگران نسبت می دیم؟ حالا به لیستتون رجوع کنین! همه ی صفاتی که به دیگران نسبت دادین، همون صفاتیه که سالها قبل یه جورهایی به این نتیجه رسیدین که نباید در شما وجود داشته باشه! پس توی یه اتاق از کاخ وجودتون، قایمش کردین و اینقدر جلوی دیگران انکارش کردین که دیگه خودتون هم یادتون نمی آد واقعا" یه زمانی اون صفت در شما هم بوده!پس آنچه که به دیگران فرا فکنی می کنیم ، ما هستیم! نکته: ما فقط صفات بد رو به دیگران برون فکنی نمی کنیم! خیلی وقتها ما صفات مثبت رو هم به دیگران نسبت می دیم. اون ها هم صفات سایه ی ما هستند که ما نتونستیم بپذیریمشون و به همین دلیل به دیگران نسبت می دیم!پس حتما" به تحسین هایی که از دیگران می کنین ، هم ،دقت کنین و ازشون لیست بردارین. راه دوم (از چه می رنجیم) : ببینین وقتی با دیگران مجادله می کنین و اون ها صفاتی رو به شما نسبت می دن، فقط از بعضی از اون صفت ها واقعا" از ته دل می رنجین! یعنی یه سری صفات هست که تحت هیچ شرایطی حاضر نیستین بپذیرین که اون ها متعلق به شمان! اون ها هم صفاتی هستند که شما یه زمانی درقسمت " سایه" وجودتون،مخفیشون کردین! این همه عصبانیت از شنیدن اون صفات، به خاطر اینه که ما همه ی عمر تلاش کردیم تا پنهان کنیم که اون صفات رو داریم، اما حالا یک نفر پیدا شده و داره به ما می گه " ما، آن هستیم!" اون صفات،رو یاد داشت کنین چون کلی کار باهاشون داریم! راه سوم(شناخت بار احساسیمون نسبت به کلمات) : یه لیست از صفات خوب و بد تهیه کنین.بنشینین جلوی آینه و با صدای بلند ، اونها رو، به شکل جمله ی " من......هستم!" بخونین. مثلا" بگین من بدجنسم .من دروغگو هستم. من دوستداشتنی هستم. من زیبا هستم و.... ببینین نسبت به کدوم صفات خوب و یا بد، یه احساس خاصی دارین و پذیرفتنش براتون سخته.( به این میگن داشتن بار احساسی نسبت به کلمات). اون ها رو هم یاد داشت کنین چون قطعا" جزو صفات نیمه ی تاریک شما هستن.( نگران نباشین! این کار تولید ماند نمی کنه! چون شما در حال کشف چیز هایی هستین که ماند واقعی رو در زندگی و افکار شما می سازن!) اگه تونستین بدون هیچ ناراحتی، جمله ی "من...... هستم"رو درباره یک ویژگی بگین، به سراغ کلمه ی بعدی برین.در واقع شما باید کلماتی رو که برای شما دارای یک "بار احساسی" هستند، رو شناسایی کنین.اگه شک کردین که واژه ای برای شما سنگینه یا نه؟ چشمتون رو ببندین و مجسم کنین کسی که براتون خیلی مهمه، داره اون صفت رو به شما نسبت می ده.اگه در این صورت احساس خشم یا ناراحتی می کنین، حتما" اون صفت رو یادداشت کنین. من یه سری از این صفات رو برای شما می نویسم، شما کاملش کنین.یادتون نره هم صفات خوب و هم صفات بد. لیست صفات: بداخلاق،بی عرضه،دل نازک، موذی، خشکه مقدس، زورگو،خوشبخت، قالتاق،دهن لق، سواستفاده چی، احساساتی، شلخته، خسته کننده،خوش هیکل، دلشوره ای، عیبجو، افاده ای، لوس،مهربان ،نارفیق،بدبین،دعوایی،بدهیکل،بدزبان،درستکار،بی مصرف، دست و پا چلفتی، زیبا، خوب، کاسه ی داغ تر از آش، دوست داشتنی، بدبخت،وقت نشناس و ....... نکته ی مهم: یکی از ویژگیهایی که توصیه می کنم همه روش کار کنن، صفت "خوب" و " دوست داشتنیه". بیشتر آدم ها، در ته وجودشون این احساس رو دارن که "اونقدر که باید، خوب و دوست داشتنی باشم، نیستم!" این همون چیزیه که وقتی قانون بخشایش رو برای خودمون انجام می دیم، می بینیم، هنوز انگار کامل خودمون رو نبخشیدیم!برای همین، کاملا" احساس خوشبختی نمی کنیم. یه مثال براتون از دوستی می زنم که می گفت من همه ی صفات بد رو می تونم جلوی آینه به خودم بگم و هیچ احساسی از این که کلمات بار احساسی برام داشته باشن، ندارم.اما اولین بار که مجبور شد جلوی همه بلند بگه " من دوست داشتنی هستم" به شدت بغض کرد و حالش از شدت اضطراب به هم خورد! از این قضیه نترسین. همه ی ما، به نسبت کمتر یا بیشتر یه "من ملامتگر" در درونمون داریم که معتقده: " من ، اونقدری که بایدخوب، زیبا، پذیرفتنی و دوست داشتنی باشم، نیستم!" ما، بعدا" روی همه ی این ها با هم کار می کنیم. یه یاد آوری مهم: تو قسمت اول درس نیمه ی تاریک گفتم، اما لازمه باز هم بگم، چرا شناخت نیمه ی تاریک وجود، لازمه؟ یکی از دلایلش این بود که " جلوی تکرار درسهای زندگی رو بگیریم!" یعنی چی؟ یعنی کائنات، زمین و آسمان، روزگار و.... موظف هستند به ما کمک کنند تا ما خودمون رو به عنوان یک انسان کامل بپذیریم. به همین دلیل، وقتی ما صفتی رو که خداوند به دلیلی خاص، به ما بخشیده، در خودمون پنهان و انکار می کنیم، مدام آدم هایی با همون خصوصیت مقابل ما قرار می گیرند و این چرخه مدام تکرار می شه تا وقتی که ما درسی رو که از این تکرار باید بیاموزیم، یاد بگیریم. اون وقت، همه چیز خود به خود درست میشه و اون ویژگی آزار دهنده در اطرافیانمون ، از بین میره یا دیگه اثر آزار دهنده ای برامون نداره. یه مثال واقعی از خودم: من ، عاشق حیوانات هستم. اما همیشه یک نفر پیدا میشد که حیوانی رو جلوی من آزار می داد! اینقدر این داستان تکرار می شد که برای اطرافیانم هم سوال شده بود که چرا این اتفاق اینقدر برای من تکرار میشه؟ من به شدت حالم از دیدن حیوانی که آزار می دید، بد میشد.تا مدتها، منقلب بودم و تا می اومدم آروم بشم، دوباره این ماجرا تکرار میشد.اگه حیوانی رو توی خیابون می دیدم، تا بهش سروسامان نمی دادم، آروم نمی شدم.یه بار 21 روز سر کار نرفتم تا از گربه ای که پاش رو گچ گرفته بودن، مراقبت کنم یا مثلا" وقتی توی باغ وحش، موشی رو دیدم که توی قفس مار انداخته بودنش، اینقدر حالم بد شد که تا مدتها تا یاد این موضوع می افتادم، از شدت منقلب شدن و اندوه، حالم به هم می خورد!انگار همه ی عالم دست به دست هم داده بودن تا من صحنه هایی از آزار حیوانات رو ببینم. شاید خیلی ها این اتفاق براشون بیفته اما برای من به شکل عجیبی ، سالها، تکرار می شد!( تکرار شدن درسهای زندگی). وقتی برای اولین بار به تمرین درس نیمه ی تاریک رسیدم، فهمیدم علت تکرار شدن این درس، و دیدن مدام آدمهایی که حیوانات رو آزار میدن، اینه که من باید بپذیرم که من هم این خصوصیت رو دارم! یعنی حیوان آزاری رو! پذیرش این ویژگی برای من خیلی سخت و عذاب آور بود! چه طور ممکن بود، در حالی که من از همه چیز برای شاد کردن حیوانات می گذشتم؟!چطور می تونستم به خودم بگم" من حیوان آزار هستم!" مدتها تمرینات نیمه ی تاریک رو انجام دادم، تا یک بار در حین تمرینات خاطره ای از احتمالا" 5 سالگیم به یاد آوردم.( این در حالیه که من معمولا" خاطره ای از گذشته های دور به یاد نمی آرم!) به یاد آوردم که یه جوجه ی زرد رو یواشکی بردم روی پشت بوم و نشوندمش روی لبه ی پشت بوم و بهش میگفتم بنشین! و به زور می نشوندمش! وقتی جوجه رو بردم توی خونه، توی دستهام مرد. من خیلی جا خوردم و به هیچ کس نگفتم که چه بلایی سر اون جوجه آوردم. خوب! می دونین چه اتفاقی افتاده؟ من در اون لحظه از خودم و صفت حیوان آزاری که در من بود، اینقدر بیزار شدم که نا خود آگاه اون ویژگی رو در یکی از اتاقهای وجودم ، پنهان کردم و همه ی تلاشم رو کردم تا هرگز حیوان آزار نباشم! اینقدر از اون اتفاق ، از خودم بدم اومده، که تمام تلاشم رو برای فراموش کردنش کردم و دیگه هرگز به یاد نیاوردمش! اون وقت همه ی زمین و زمان، دست به دست هم دادن تا من اون ویژگی رو در خودم کشف کنم. بعد از کشف این اتفاق، مدتها طول کشید تا تونستم اون رو در جمع کسانی که تمرین نیمه ی تاریک می کردن، باز گو کنم. از وقتی تمرینهای پذیرفتن این ویژگی رو انجام دادم، انگار همه چیز خود به خود درست شد! کمتر آدم ها جلوی چشم من حیوانات رو آزار میدن و از دیدن یک حیوان مرده، در حد طبیعی منقلب می شم نه اینقدر که کارم به بیمارستان بکشه!این فقط یکی از این صفاتی بود که من در سایه ام مخفی کرده بودم! شما هم در خودتون بگردین! چیزهای جالبی در خودتون کشف می کنین! این که بعد از پیدا کردن صفات نیمه ی تاریک چه کار باید بکنیم ، رو بعدا" بهش می رسیم. در ضمن،سخت نگیرین! همه ی این تمرینها رو میشه در حین زندگی عادی هم انجام داد! کافیه دفترچه ی مراقبه همراتون باشه و هر وقت دیدین دارین توی ذهنتون کسی رو قضاوت می کنین، یادداشت کنین که چه صفتی رو دارین به اون، نسبت می دین! یادتون باشه زمان و وقتی که برای شناخت خودتون می گذارین، خیلی کمتر از وقتیه که در اثر نشناختن نیمه ی تاریکتون، دچار دردسر میشین! تمرین _ یک هفته یادداشت کنین که چه نصیحت هایی به اطرافیانتون میکنین! ما همیشه اون چه را که خودمون بیشتر بهش احتیاج داریم، به دیگران می گیم! بعد از یادداشت اونها، دقیق فکر کنین که آیا شمابیشتر به اون نصیحت ها احتیاج ندارین؟! تمرین _ از سه روشی که یاد گرفتین، صفاتی رو که در نیمه ی تاریکتون مخفی کردین، پیدا کنین و یادداشت کنین تا در درسهای بعد ببینیم که با اون ها چه کار باید بکنیم. تمرین _فرض کنین که قراره در روزنامه ای یه مقاله درباره ی شما نوشته بشه،پنج موردی رو که مایل نیستین درباره ی شما گفته بشه را بنویسید.پنج موردی رو هم که براتون اهمیت نداره که درباره ی شما گفته بشه، بنویسید.بعد به این فکر کنین که آیا واقعا" پنج مورد اول نادرست و پنج مورد دوم درستن؟یا این که تحت تاثیر دوستان و خویشانتون معتقد شدین که اون ها صفات نامناسبی هستن؟ ببینید آیا به یاد می آرید که چه وقتی اولین بار این شیوه ی نگرش رو در باره ی اون صفات پیدا کردین و چه کسی اون نگرش رو به شما یاد داد؟ هر چی به یاد آوردین، یادداشت کنین. پروردگارما! یاریمان کن تا چشم حقیقت بینمان باز شود و تاریکی های وجودمان را، در روشنایی نور تو ببینیم! آمین!
من می‏دانم که تمام هستی برای من خلق شده.. پس نگران نیستم و تمام هستی را یار و یاور خود می‏بینم.
بیاین با هم دعا کنیم
*****جذب گروهی******
http://www.ninisite.com/discussion/thread.asp?threadID=773511
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792