2777
2789
عنوان

*****جذب گروهی*****

| مشاهده متن کامل بحث + 89058 بازدید | 6775 پست
کلاس جادوگری یک جادوگر(جلسه 14 _ نیمه تاریک) سلام.سلام.سلام.سلام.سلام.به چهاردهمین جلسه ی کلاس جادوگری خوش اومدین! بیشتر دوستهایی که صفتی رو در نیمه ی تاریکشون پیدا کرده بودن برای من نوشته بودن که حالشون خیلی بد شده و از خودشون بیزار تر شدن و اصلا" نمی تونن خودشون رو ببخشن یا بپذیرن که صفاتی رو که به دیگران نسبت میدن، خودشون هم دارن! بعضی ها گفته بودن که هر روز یه چیز جدید در نیمه ی تاریک کشف می کنن، انگار این تمرینات هیچ وقت تموم نمیشه و پایان نداره! چند نفر خودشون رو مثال زده بودن که مثلا" من کشف کردم که فقط در ظاهر شوخ طبعم اما در نیمه ی تاریکم غمگینی رو پنهان کردم و چرا اون چه وانمود می کنیم اینقدر با آنچه که درون مونه تفاوت داره؟ و من کدوم یکی از این ها هستم؟ اون آدم شوخ طبع بیرونی یا اون آدم غمگین و تنهای درونی؟ من اول جواب این سه گروه رو میدم و در عین حال شما رو با "پوسته ی بیرونی" آشنا می کنم. پوسته ی بیرونی: پوسته ی ما از " من ایده ال" درست شده یعنی چیزی که دلمون می خواد باشیم، و اون رو به دیگران نشون میدیم! پوسته ی ما اون بخش از وجودمونه که با دنیا روبرو میشه. این پوسته، خصایلی رو که سایه ی ما رو تشکیل میده، پنهان می کنه! دردی که از مشاهده ی کاستی هامون احساس می کنیم، وادارمون می کنه تا اون ها رو پنهان کنیم و برای جبران جنبه هایی که در خودمون نفی می کنیم، نقطه ی مقابل آنها بشیم. به همین دلیل نقاب های شخصیتی برای خودمون به وجود می آریم تا به خودمون و دیگران بقبولانیم که "آن"نیستیم!! برای توضیح بیشتر می خوام یه داستان واقعی رو براتون تعریف کنم. داستان بودای طلایی: سال 1957 در تایلند، معبدی رو به محل دیگری منتقل می کردن .چند تا راهب مسئول جابجایی مجسمه ی بزرگ و سفالی بودا شدن.توی راه یکی از راهب ها متوجه ترکی در مجسمه شد.راهب ها نگران شدن که مجسمه آسیب ببینه ، در نتیجه تصمیم گرفتن شب رو همون جا استراحت کنن تا فکر کنن چه طوری اون رو منتقل کنن که آسیب نبینه. شب یکی از راهب ها که از نگرانی خوابش نمی برد یه چراغ قوه برداشت و به سراغ مجسمه رفت تا مطمئن بشه که ترک دیگه ای توی اون نیست و ترک قبلی بزرگتر نشده. همین که نور چراغ قوه رو به محل ترک قبلی تابوند، متوجه شد یه چیزی داره اون زیر می درخشه! اون اینقدر کنجکاو شد که نتونست جلوی خودش رو بگیره و با یه قلم شروع به تراشیدن بودای سفالی کرد!هر چی ترک بیشتر می شد و لایه ی سفالی بیشتر می ریخت، اون حیرت زده تر می شد و بیشتر سفال رو می کند! می دونین اون چی دیده بود؟! اون با یه بودا که از طلای ناب بود روبرو شده بود! یک گنج عظیم و باور نکردنی! خیلی از مورخین گفتن که در زمان حمله ی لشکریان برمه،یعنی چندین صد سال قبل از این ماجرا، راهب های بودایی تایلند این بودای زرین رو با لایه های گل رس پوشوندند، تا مانع دزدیدن اون بشن.توی اون حمله همه ی اون راهب ها کشته شدن و این مجسمه ، به صورت سفالی باقی موند تا سال 1957 _ یعنی زمان جابجایی مجسمه_که بودای طلایی کشف شد! خوب ! حالا برگردیم به توضیح پوسته ی بیرونی.ساده تر بگم؟ ما سایه هامون رو چنان خوب پنهان می کنیم که بیشتر اوقات چهره ای رو که به جهان نشون می دیم، نقطه ی مقابل وجود درون ماست. بعضی از مردم زره ای از بیرحمی می پوشن تا حساس بودنشون رو پنهان کنن! بعضی ها برای این که غمگینی درونشون رو پنهان کنن نقابی از شوخ طبعی به چهره می زنن! به قول دبی فورد مردمی که وانمود می کنن عقل کل هستن در بیشتر مواقع همون هایی هستن که سعی دارن احساس نادانیشون رو مخفی کنن! آدم هایی که در ظاهر متکبرن معمولا" درونشون احساس نا امنی می کنن! ما در کار تغییر چهره استادیم! اما واقعیت اینه که ما فقط دیگران رو با چهره ی بیرونیمون فریب نمی دیم!در واقع خودمون رو قبل از دیگران و بیشتر از بقیه ، فریب می دیم! یا بهتره بگم این قدر برای پنهان کردن صفات نیمه ی تاریکمون تلاش میکنیم که در واقع پوسته ی بیرونیمون کاملا" به یه چیزی مقابل نیمه ی تاریکمون تبدیل میشه! ما در واقع این قدر این کار رو انجام دادیم که دیگه باور نمی کنیم که نیمه ی تاریک هم داریم و باورمون شده که ما همونی هستیم که داریم به دیگران نشون می دیم! یعنی ما بیشتر از همه به خودمون دروغ می گیم! ما باید به دروغ هایی که به خودمون می گیم پی ببریم . چون اگه کاملا" راضی و شادمان و سالم نیستیم یا آرزوهامون برآورده نمیشه به خاطر اینه که دروغهایی که توی پوسته ی بیرونیمون داریم مانع ما هستند. مشاهده و بررسی هر رخداد، احساس و تجربه ای که باعث شده ما اون پوسته ی بیرونی رو بسازیم، به ما کمک می کنه صفات سایه رو بشناسیم و به ما کمک می کنه بفهمیم که پوسته ی ما یک دیوار حفاظتی برای ما بوده. اما وقتی بودای درونمون رو پیدا کنیم دیگه نیازی به دیوار حفاظتی نداریم. حالا می خوام بهتون بگم پوشش بیرونی و نقاب های ما ، که ما رو در برابر جهان محافظت می کنه ،گنج درون ما رو پنهان نگه می داره! ما انسان ها نا آگاهانه طلای درونمون رو با لایه های سفالی پوشوندیم.تنها کاری که باید برای نمایان کردن طلای وجودمون انجام بدیم، اینه که شجاعانه لاک خودمون رو لایه لایه بتراشیم! این تمرین ها تا پایان عمر با ماست و این جوری نیست که ما یه بار نیمه ی تاریک رو کشف کنیم و بگذاریم کنار! چون هر روز یه ماجرای جدید و حوادث جدید در پیش رو داریم و مدام پوسته های جدید برای خودمون می سازیم، پس باید همیشه دقت کنیم چه چیزی رو داریم در نیمه ی تاریکمون پنهان می کنیم. دبی فورد در کتاب نیمه تاریک وجود میگه در سمینار ها و کلاس های آموزش نیمه ی تاریک، آدمهای زیادی رو دیده که سالها ی سال روی شناخت خودشون کار کردن اما گاهی می پرسن چرا تمرین های نیمه ی تاریک رو باید همیشه انجام داد و تا کی باید این کار رو ادامه بدن؟ دبی فورد می گه این آدم ها خودشون رو به شکل اون بودای طلایی باشکوه نمی بینن که با لایه ای از سفال پوشونده شدن! اون ها از پوسته ی خودشون بیزارند.اون ها در نیافتن که این لایه های سفالی تا چه اندازه اون ها رو محافظت کرده! ما به دلایل گوناگون به این پوسته ها نیاز داشتیم و این دلایل برای هر کدوم مامتفاوته. ما از پوسته ی بیرونیمون جهت محافظت از خودمون استفاده کردیم.یعنی نقابهای ما مثل همون لایه های سفالین روی بودای طلایی می مونن که از درون ما محافظت کردن. .هرچند که هدف نهایی ما ریختن این پوسته هاست اما اول باید این نقاب ها رو بشناسیم و با نیمه ی تاریک خودمون که انکارش کردیم ، آشتی کنیم.اما در انجام این کار دلیلی برای نفرت از خودمون وجود نداره. دلیلی وجود نداره که با پیدا کردن صفات نیمه ی تاریکمون از خودمون بیزار بشیم یا نا امید بشیم یا تمرینات نیمه ی تاریک رو ول کنیم.به نظرتون بعد از اون که راهب، پوشش بودای زرین روفرو ریخت، بودا با خشم بهش گفت: " من از اون پوسته ی وحشتناک بیزارم؟! " یا این که مجسمه ی بودا با وجود این که دوست داشت از اون پوسته رها بشه تا وجود زرینش هویدا بشه، اون پوسته رو که سالیان سال مانع دزدیده شدنش شده بود، رو محترم می داشت؟! ما برای رسیدن به بودای زرین درونمون چاره ای جز تراشیدن لایه های سفالیمون( شناخت و کشف صفات نیمه ی تاریک وجود) نداریم. اما در عین حال نباید از خودمون بیزار بشیم چون هر کدوم از اون صفات، زمانی ما رو در مقابل چیزی حفظ کرده، یعنی هر صفت نیمه ی تاریک برای ما یک موهبت به همراه داشته که ما اگه اون موهبت رو بشناسیم ، راحت می تونیم صفات نیمه ی تاریکمون رو و در نتیجه خودمون رو بپذیریم.( جلسه ی بعد این موهبت ها رو با هم یاد می گیریم و پیدا می کنیم) دبی فورد میگه بیشتر مردم به دنبال پی بردن به اون ویژگیهایی که مدتی طولانی پنهان کردن، دچار اندوه میشن.اگر درباره ی میزان علاقه ای که به خودتون دارین، خودتون رو فریب دادین، بگذارین مدتی هم دچار اندوه بشین! مثل اندوه راهب ها وقتی ترک رو دیدند! اما نگران نباشین! اگه شجاعانه ادامه بدین و پوسته های بیرونی رو بتراشین، با پیدا کردن بودای طلایی درون از آرامش واقعی پذیرفتن خودتون لذت می برین! قول می دم! (و اما یه سوال دیگه هم بود در قسمت نظرات . دوست خوبی گفته بود اگه من از کسی تعریف می کنم دلیل این نیست که اون صفت رو در خودم قبول ندارم مثلا" اگه از پوست کسی تعریف کنم یعنی پوست خودم رو قبول ندارم؟ یادتون باشه من تاکید کردم اگه صفتی رو که فرافکنی می کنین چه خوب و چه بد، نتونین بپذیرین که کسی به شما همون رو نسبت بده و این عصبانیتون کنه و بگید امکان نداره اون صفت در من باشه،یعنی در نیمه ی تاریکتون قایمش کردین. اما اگه بتونین بپذیرینش یعنی با اون ویژگی مشکلی ندارین و باید روی صفات دیگه کار کنین. ثانیا" من اصلا" نگفتم از کسی تعریف نکنین. تعریف کردن یعنی دادن انرژی مثبت به دیگران.) و اما پاسخ به همه ی دوست های خوبی که گفته بودن لیست صفاتی رو که به دیگران نسبت می دن نوشتن اما باور نمی کنن که اون ها هم اون صفات رو دارن : یه تمرین عالی وجود داره که توصیه می کنم این تمرین رو درباره ی هر صفت خوب و بدی که باور نمی کنین در شما هست انجام بدین. تمرین: این تمرین رو باید بعد از انجام دادن تمرینات پست قبلی انجام بدین. یعنی اول یه لیست از صفاتی که به دیگران نسبت می دین، چه مثبت و چه منفی ، تهیه کنین.حالا در دفتر مراقبه تون این چهارسوال رو بنویسین. 1 _ آیا هیچ گاه در گذشته این رفتار رو از خودم نشون دادم؟ 2 –آیا اکنون این رفتار رو نشون می دم؟ 3 _آیاتحت شرایط دیگری می تونم این رفتار رو از خودم نشون بدم؟ 4 _آیا ممکن است شخص دیگری بگوید که من چنین رفتاری داشته ام؟ مثال: اگه من به دیگران صفت دروغگو رو نسبت می دم، اما معتقدم من اصلا" دروغگو نیستم، باید این چهارسوال رو در دفترم بنویسم و بهش پاسخ بدم.( پاسخ به سوال سوم خیلی مهمه از این نظر که به ما کمک می کنه دیگران رو راحت تر ببخشیم.)اگه تونستین به یاد بیارین که این صفت رو از خودتون بروز دادین، سعی کنین به اولین باری که اون کار رو کردین فکرکنین و به یاد بیارین برخورد دیگران در موردتون چطور بوده؟ این به شما کمک می کنه اون لحظه ای رو که یقین کردین باید اون ویژگی رو در سایه تون مخفی کنین، به یاد بیارین. نگران نباشین. به مرور زمان ضمیر نا خود آگاهتون به کمکتون می آد و چیز های عجیبی از زندگیتون رو به یادتون می آره فقط به شرط این که با خودتون صادق باشین! ادامه ی تمرین : ببینید تا حالا چند نفر رو به خاطر داشتن اون صفت طرد کردین یا در ذهنتون محکوم کردین؟سعی نکنین خودتون رو برتر از اون ها بدونین یا بین رفتار خودتون با اون ها تمایزی قائل بشین! اجازه ندید که منیت شما، رفتارتون رو موجه جلوه بده! به یاد داشته باشین از نظر دیگران یه دروغگو یه دروغگوئه! حتی اگه دلایل شما رو داشته باشه! پس به جواب دادن به سوال 4 هم خیلی دقت کنین و سعی نکنین خودتون رو توجیه کنین. البته اگه شجاعت روبرو شدن با نیمه ی تاریکتون رو دارین! که حتما" هم دارین!و الا تا این جای این پست رو نخونده بودین! خواستن اولین گامه! و اولین گام همیشه سخت ترین گام! پس من به همتون تبریک می گم که اولین گام رو برداشتین! خدایا! کمکمان کن تا آن کسی را که گمان می کنیم هستیم، به مبارزه بطلبیم تا کسی را که می توانیم بشویم،آشکار کنیم! آمین!
من می‏دانم که تمام هستی برای من خلق شده.. پس نگران نیستم و تمام هستی را یار و یاور خود می‏بینم.
بیاین با هم دعا کنیم
*****جذب گروهی******
http://www.ninisite.com/discussion/thread.asp?threadID=773511
کلاس جادوگری یک جادوگر(جلسه 15 _ نیمه تاریک) سلام و سلام و سلام و سلام و سلام. امیدوارم تا حالا تونسته باشین تمرین های نیمه ی تاریک رو انجام داده باشین و یه لیست از ویژگیهایی که به دیگران فرافکنی می کنین و همین طور صفاتی که بهشون بار احساسی دارین، پیدا کرده باشین. حالا به مهم ترین قسمت رسیدیم. این که چه طوری این صفات رو بپذیریم تا جلوی تکرار شدن درس های زندگیمون رو بگیریم. اولین چیزی که باید انجام بدیم اینه که بفهمیم هر کدوم از صفت هایی که در نیمه ی تاریکمون قایمش کردیم چه موهبتی رو برای ما به همراه داشته؟ یا به عبارت دیگه بفهمیم اون صفت چه طوری مثل پوسته ی سفالی بودای طلایی از ما محافظت کرده. مثال می زنم . باشه؟ دوست من به دیگران صفت منفی ترسو... و صفت مثبت خوب و دوستداشتنی و... فرافکنی میکرد اما اگه کسی همین ها رو به اون نسبت می داد به شدت عصبانی میشد. خوب ! پس این ها حتما همون صفاتی بودن که اون در نیمه ی تاریکش قایم کرده بود و واسه ی همین هم در دیگران تشخیصش میداد. اون به یاد آورد اولین بار وقتی ترسید که تنها توی اتاق بخوابه مامانش باهاش دعوا کرد و بهش گفت تو مگه ترسویی؟ از داداشت یاد بگیر. مامانش واسه ی تنبیه اون، این رو که اون شبها می ترسه تنها بخوابه، توی جمع عنوان کرد.همه اون رو نصیحت کردن که بده آدم الکی بترسه. اون همون جا بدون این که چیزی از نیمه ی تاریک بدونه (یعنی به صورت نا خود آگاه)، فهمید باید ترس رو توی وجودش قایم کنه. از اون موقع به بعد اون همیشه مواظب بود کسی نفهمه که اون از خیلی چیز ها می ترسه. اون همیشه از این شکایت می کرد که آدم های اطرافش خیلی ترسوئن. من بهش گفتم اون هم ترسوئه و به همین دلیل مدام این صفت رو به دیگران نسبت می ده و به همین دلیل مدام آدم های ترسو سر راهش قرار می گیرن. بعد از آموزش نیمه ی تاریک قبول کرد که ترسوئه اما در آغاز پذیرش ترسو بودن، بیشتر حالش رو بد می کرد. اون می گفت چقدر نفرت باره که من هم یه ترسو هستم! از اون پرسیدم فکر می کنی صفت ترسو بودن که تو در خودت پنهانش کردی ، چه موهبت مثبتی برای تو داشته؟ بالاخره بعد از کلی مرور خاطرات، اون به یاد آورد که برای این که مخفی کنه که می ترسه، اتاقش رو از برادرش جدا کرده. و توی مدرسه همیشه داوطلب می شده که بره پای تخته، واسه همین معلمش همیشه ازش تعریف می کرده. این انگیزه ی اون بوده برای درس خوندن و جواب دادن و پیشرفت درسیش. بعلاوه اون به خاطر ترسو بودن، همیشه از دعوا پرهیز می کرد و آدم محتاطی بود.این محتاط بودن باعث شده بود اون گرفتار خیلی از مشکلاتی که دختر های هم سن اون داشتن، نشه. خوب! این ها همون موهبت هایی بودن که صفت ترسو بودن برای اون به ارمغان آورده بود، پس چرا اون باید از داشتن این ویژگی وحشت و نفرت داشته باشه؟ در مورد صفت دوستداشتنی و خوب ، اون با چند بار تنبیه در بچگی و مقایسه شدن با دیگران، احساس کرده بود اونقدر که باید خوب نیست و هیچ وقت مورد پذیرش دیگران قرار نمی گیره. اون خودش رو یه آدم نا موفق می دونست. معتقد بود دیگران موفقن، خوبن، پذیرفته می شن اما اون اونقدر که باید، خوب نیست. من بهش گفتم فکر می کنی صفت خوب نبودن که تو در خودت پنهانش کردی، چه موهبتی برای تو داشته ؟ اون گفت همیشه برای اینکه این ویژگی رو در خودش پنهان کنه، مدام سعی می کرده لباس تمیز بپوشه. بهترین آرایشگاه ها بره تا احساس کنه قابل پذیرفته شدنه، و سعی می کرده همیشه در کمک به دیگران پیشقدم بشه تا مورد پذیرش دیگران واقع بشه.برای همین، همه تا مشکلی براشون پیش می اومد،سراغ اون می اومدن و اون رو به عنوان یه مشاور خوب می پذیرفتن. تمرین: حالا من از شما می خوام روبروی اون لیست از صفاتی که در نیمه ی تاریکتون دارین و به دیگران فرافکنی می کنین، بنویسین که فکر می کنین اولین بار چه زمانی تصمیم گرفتین اون رو در خودتون پنهان کنین؟ و بعد بنویسین برای پنهان کردن اون چه کارهایی کردین؟ و فکر کنین ببینین که اون صفت چه موهبتی رو برای شما به همراه داشته؟ خوب، بعد از " پرده برداری از صفات نیمه ی تاریک " و " فهمیدن موهبت هر صفت" نوبت میرسه به " تملک اون ویژگی". تمریناتی برای تملک یک ویژگی: 1 _ از بین بردن بار احساسیمان به آن ویژگی: تملک یک ویژگی یعنی ابتدا بار احساسی ای رو که به اون کلمه داریم از دست بدیم.ادا کردن یک واژه با صدای بلند و به دفعات باعث می شه که مقاومت ما در برابر اون از بین بره و اگه کسی ما رو به اون ویژگی بخونه ، ناراحت نشیم و در نتیجه بتونیم اون ویژگی رو بپذیریم. مثلا" اگه یکی از واژه های ناراحت کننده برای من " ناموفق " باشه؛ باید بارها با صدای بلند تکرار کنم: " من ناموفق هستم." بهتره این تمرین دو نفره انجام بشه. یعنی از یک دوست بخوایم که روبروی ما بنشینه به چشمهامون نگاه کنه وبعد از ما تکرار کنه: تو نا موفق هستی! و بار ها و بارها این تمرین تکرار بشه تا احساس کنیم بار احساسیمون به اون کلمه کم شده. می دونم که برای ما پذیرش این مفهوم دشواره چون به ما یاد دادند که هیچ گاه مطالب منفی درباره ی خودمون به زبون نیاریم.مثلا" اگه احساس بی ارزشی کنیم، تظاهر می کنیم که چنین احساسی نداریم.در محل کار وانمود می کنیم بی ارزش نیستیم.مدام پشت نقاب باارزش بودن پنهان می شیم و سعی می کنیم کسی نفهمه که چقدر احساس بی ارزشی می کنیم.ما این جنبه ی خودمون رو نمی پذیریم و مدام درباره ی بی ارزشی دیگران پیش داوری می کنیم. جمله ای از خود دبی فورد می گم که خیلی مشمئز کننده است اما واقعیت این موضوع رو به ما نشون می ده. دبی فورد می گه : " به ما گفته اند تائید، حال ما را خوب می کند. اما اگر روی مدفوع را با بستنی بپوشانیم، پس از دو سه قاشق بستنی ، دوباره مزه ی مدفوع را احساس می کنیم! وقتی ویژگی های منفیمان را بپذیریم، دیگر نیازی به تائید دروغین نداریم، چون می دانیم که هم ارزشمند هستیم هم بی ارزش، هم زشت و هم زیبا، هم تنبل و هم وظیفه شناس.آنگاه نزاع در درون ما به پایان می رسد و می توانیم از خشمی که نسبت به خود داریم ، دست بکشیم و خودمان و دیگران را ببخشیم و آسوده شویم ." 2 _فریاد زدن با صدای بلند: اینکار برای رها کردن احساسات سرکوب شده خیلی مهمه.اگه جایی رو دارین مثل مقابل دریا و ... که بدون آزار دیگران می تونین فریاد بزنید و صفاتتون و حتی دلخوری هاتون از زندگی رو فریاد بزنید، که عالیه. در غیر این صورت، برای این که مزاحم کسی نشید، سرتون رو در بالش فرو ببرید و صفاتتون رو فریاد بزنید.فراموش نکنید که مشکلات جسمانی ما هم ناشی از احساسات سرکوب شده است. دبی فورد می گه اگه به شما یاد دادند که " اصولا" فریاد زدن کار بدیه "من به شما یاد آوری می کنم که " آنچه که نمی توانید باشید، نمی گذارد که باشید!" 3 _چماق زدن:وقتی صفتی رو که به دیگران فرافکنی می کنین ،نمی تونین به عنوان ویژگی خودتون بپذیرین و در مورد اون دچار یه خشم پنهان هستین، یه چوب یا یه راکت پلاستیکی بردارین. چند تا بالش جلوی روتون بگذارین و مجسم کنین که اون بالش ها همون جنبه ایست که نمی پذیرین. اون وقت تا می تونین خشمتون رو با اون چوب یا راکت، سر بالش ها خالی کنین! و بعدش مقابل آینه بنشینید و بگید " من ،.... هستم! " ( .... یعنی همون صفتی که به دیگران فرافکنی میکنین.) نکته: بعضی ها ، فکر می کنند ،این تمرین با تمرین های مثبت اندیشی و مثبت حرف زدن متناقضه. اما این طور نیست. اگه بارها کلمه ی مثبتی رو به زبون می آرین یا بارها تصویر سازی ذهنی می کنین، اما هیچ اتفاق مثبتی نمی افته، برای اینه که چیز هایی در نیمه ی تاریک دارین که نپذیرفتین. پس با اطمینان بهتون می گم که به تملک در آوردن صفات نیمه ی تاریک یکی از مثبت ترین تمرینات ذهنیه و تولید ماند نمی کنه. تمرین:هر ویژگی در درون ما یک شخصیت فرعی رو به وجود می آره که ما می تونیم اون رو به شکل یک موجود زنده با خصوصیاتی منحصر به خودش تجسم کنیم. این تمرین رو وقتی خیلی آسوده هستین، صبح زمان بیدار شدن یا قبل از خواب، بعد از یک پیاده روی مطبوع یا بعد از حمام انجام بدین. می تونین یه موسیقی ملایم بگذارین یا شمع روشن کنین. آخه این یه آشنایی با شکوهه! همه ی قسمت های وجودتون که به وسیله ی شما ، طرد شدن، دور هم جمع شدن تا از شما بخوان که اون ها رو هم بپذیرین و ببخشین و دوست داشته باشین! چند دقیقه نفس های مرتب و آروم بکشین تا آروم بشین. بعد مجسم کنین که وارد یک اتوبوس بزرگ شدین.توی این اتوبوس همه ی صفت های شما به شکل آدم های زنده وجود دارند. می تونین، اون ها رو، زن، مرد، سالم، مریض، پیر، جوان، زیبا، زشت، با خصوصیات بدنی و فیزیکی و رفتاری مختلف ببینین. حتی می تونین ویژگی هاتون رو به شکل حیوانات ببینین. هر چیزی که به ذهنتون اومد همون درسته. سعی نکنین تجسماتتون رو خوشگل کنین! هر بار که این تمرین رو انجام می دین به سراغ یکی از مسافر های این اتوبوس برین. راننده نگه می داره تا شما با یکی از اون ها به هواخوری برین.مجسم کنین اون مسافر، کدوم یکی از ویژگی های شماست.براش اسم بگذارین. ببینین به نظرتون چه طوری لباس پوشیده. حتی باهاش صحبت کنید. ازش بپرسین کی برای اولین بار به وجود اومده و چه موهبتی رو براتون به ارمغان آورده؟ و ازش بپرسین که برای یکپارچه شدن با شما به چی نیاز داره؟و دلش می خوادچی بهتون بگه؟ خیلی به خودتون وقت بدین که در مورد هر چیزی که دلتون می خواد از خاطرات اون ویژگیتون در گذشته ی زندگیتون ، بدونین، با اون ویژگیتون صحبت کنین. در پایان بهش بگین که شما اون رو به عنوان قسمتی از وجودتون می پذیرین و دوستش دارین. مجسم کنین که اون رو به هر شکل و قیافه ای که هست ، گرم و مهربون، در آغوش می کشید! بعد دوباره با اون سوار اتوبوس بشین. از ویژگیهاتون تشکر کنین و بهشون بگین که دفعه ی بعد باز هم برای پذیرش اون ها به اون اتوبوس می رین. بعد از این تمرین لااقل ده دقیقه در باره ی چیز هایی که بهشون فکر کردین بنویسین و اگه وقت کردین شکل اون ویژگی رو نقاشی کنین. مهم نیست که چقدر نقاشی بلدین. در ضمن اگه زود به نتیجه نرسیدین ، ناامید نشین. بعد از چند بار انجام این تمرین، کم کم ضمیر نا خود آگاه شما به یادتون می آره که اون ها از چه زمانی شکل گرفتن.( ما هم وقتی به تمرین های " کودک درون " رسیدیم، باز سراغ این ویژگی ها می ریم.حتما" روی این ویژگی ها کار کنین.) مثال: دوست من ویژگی ترسو بودنش رو به صورت یه دختر زشت آبله رو با بینی بزرگ می دید که جوراب هاش پاره بودن و اسمش کتی مسخره بود. اون ویژگی حساس بودنش رو به شکل یه دختر گریه ئومی دید که یک بند گریه می کرد و بینیش رو بالا می کشید. یا مثلا" خود من یه شخصیت لجباز توی وجودم دارم که اون رو به شکل یه پسر بچه ی بی ادب می بینم که هر چی می خواد پاهاش رو می کوبه زمین و جیغ می کشه! وقتی من ازش پرسیدم تو چه موهبتی برای من داشتی؟ می دونین چی گفت؟ به من گفت: اگه من نبودم تو برای به دست آوردن هیچ چیزی تلاش نمی کردی! یا مثلا" اون ویژگی دوست داشتن حیوانات رو که در من هست، به شکل یک دختر بچه که توی بغلش یه گربه ی مامانیه و چند تا توله سگ کوچولو هم دارن از رو کله اش بالا می رن می بینم. اما اون یه جوجه ی مرده رو هم توی کیفش قایم کرده! وقتی از اون جوجه ازش پرسیدم به من گفت:من اون رو کشتم! نمی دونستم می میره! و وقتی ازش پرسیدم چه موهبتی برای من داشته ، به من گفت: از وقتی این جوجه مرد، با همه ی وجود سعی کردم حیوانات رو دوست داشته باشم و بهشون کمک کنم! تو این حست رو مدیون مردن این جوجه هستی! پس خودت رو به خاطر کشتن اون جوجه ببخش! (این مثال رو زدم تا اگه داستان من و جوجه رو توی پست های قبل خوندین، متوجه بشین که چه جوری باید موهبت هر ویژگی رو پیدا کنین.) یادآوری :یک بار دیگه لازم می بینم بگم که نپذیرفتن همه ی ویژگیهامون باعث چی می شه و چرا باید نیمه ی تاریکمون رو پیدا کنیم؟ این رو با یک مثال، از قول خود دبی فورد که در حال حاظر بزرگترین استاد آموزش نیمه ی تاریکه و در خیلی از کشور های دنیا مراکز درمانی داره ، و حتی بیماران لاعلاج جسمی و یا سرطانی رو از این طریق شفا داده، می نویسم. شما اون رو در باره ی هر صفتی از نیمه ی تاریک می تونین بررسی کنین. اون در باره ی خودش میگه:" من با مردهای زیادی آشنا می شدم اما انگار هیچ کدوم از کسانی که من دوستشون می داشتم، من رو نمی خواستن و سریع من رو ترک می کردن.من خودم رو دوست نداشتم. این دوست نداشتن رو در نیمه ی تاریکم پنهان می کردم. اما همین باعث می شد همه چیز و همه کس، فقدان عشقی را که به خودم داشتم،به من باز می تاباندند.( یعنی هر کس که با من آشنا می شد صفت دوست نداشتن من رو ، که در درونم پنهانش کرده بودم، دریافت می کرد و اون هم بعد از مدتی احساس می کرد من رو دوست نداره و این درسی بوده که تکرار میشده). دبی فورد میگه وقتی صفاتی که در من بود و به خاطر اون ها خودم رو دوست نداشتم، پذیرفتم و یاد گرفتم با پذیرش نیمه ی تاریکم، خودم رو دوست داشته باشم،آن وقت، مردانی را یافتم که من را می پذیرفتند و دوست می داشتند. مادامی که جنبه ای را در خودمان نمی پذیریم، افرادی را به زندگیمان جذب می کنیم، که آن جنبه را از خود نشان می دهند یا یادمان می آورند.هستی پیوسته در تلاش است تا به ما نشان بدهد که واقعا" چه کسی هستیم تا یاریمان کند که یکپارچه بشویم.ما نمی توانیم بدون نفرت، عشق را و بدون بدی، خوبی را بشناسیم. کامل بودن بهتر از تظاهر کردن به خوبیست.اگه همه ی صفات نیمه ی تاریکمان را بپذیریم ، نیاز نداریم آن ها را به دیگران فرافکنی کنیم. وقتی عاشقانه به همه ی ویژگیهایمان نگاه کنیم،وجود ما یکپارچه می شود .در این حالت می توانیم همه ی نقاب هایمان را برداریم و جهان درونمان را در آغوش بکشیم. هنگامی که سعی می کنیم وانمود کنیم که شخص به خصوصی نیستیم،اغلب نقطه ی مقابل آن شخصیت می شویم! به عبارت دیگر، این حق را از خودمان دریغ می کنیم که انتخاب کنیم، حقیقتا" می خواهیم که در زندگی چه چیزی باشیم!" خوب! من این جا می خوام مبحث نیمه ی تاریک رو به پایان ببرم.اما هنوز هزاران تمرین دیگه در مورد کشف سایه وجود داره . انجام تمرین های نیمه ی تاریک خیلی سخته! قبول دارم! اما ناامید نشین! به صورت طبیعی " منیت ما" با شناخت سایه مقابله می کنه چون همه ی ما ترجیح می دیم باور کنیم که بهترین هستیم و این دیگران هستند که خطاکارند! اما خواهش می کنم اگه من هنوز نتونستم قانعتون کنم که این تمرینات رو انجام بدین، به کتاب نیمه ی تاریک نوشته ی دبی فورد مراجعه کنین . چون اون جا این مطالب خیلی کامل تر نوشته شده و مثال های زیادی داره که می تونه کمکتون کنه. من بیشتر از این نمی تونم درباره ی نیمه ی تاریک براتون بنویسم چون بقیه ی تمرینات اون نیاز به گفتگو و مشاوره و تمرینات مراقبه ای داره.اگه دوست داشتین اون رو ادامه بدین می تونین به من ایمیل بزنین و تو کلاسهای مکاتبه ای نیمه تاریک که مشاوره تلفنی هم داره شرکت کنید و این رو هم هرگز فراموش نکنید : اگر چیزی در نیمه ی تاریکمون داشته باشیم که مقابل آرزومون قرار بگیره(مثل ویژگی لایق نبودن و دوستداشتنی نبودن و ...)تمرینات ذهنی برای ما نتیجه نخواهند داد. این مبحث رو با جمله ی زیبایی از گاندی به پایان می برم: " تنها شیطان هایی که در جهان وجود دارند، آنهایی هستند که در قلبمان به جست و خیز مشغولند! فقط در آنجاست که باید جنگید! " خدایا! کمکمان کن تا خود را از نو، تعبیر کنیم! آمین!
من می‏دانم که تمام هستی برای من خلق شده.. پس نگران نیستم و تمام هستی را یار و یاور خود می‏بینم.
بیاین با هم دعا کنیم
*****جذب گروهی******
http://www.ninisite.com/discussion/thread.asp?threadID=773511

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

کلاس جادوگری یک جادوگر(جلسه16 _خرد کردن ترس) سلام سلام سلام سلام سلام.با جلسه ی شانزدهم از کلاس جادوگری در خدمت شما هستم!خوب! خوب! بریم سراغ مبحث جدید. می خوایم با هم درباره ی " ترس " صحبت کنیم. باشه؟ " ترس " چیه؟! یکی از دوستان خوبم پرسیده "چرا هر کسی رو که دوست می دارم از دست می دم؟ حتی حالا که سعی میکنم مثبت فکر کنم همیشه ترس از دست دادن دارم. انگار همین باعث میشه همه ی چیز هایی رو که دوست دارم ، از دست بدم! " و چند تا از دوستهای خوبم هم آف گذاشته بودن که چرا وقتی روی به دست آوردن چیزی خیلی متمرکز می شند، انگار یک دفعه همه چی به هم می ریزه و بر عکس میشه؟ " ترس انجام نشدن و به دست نیاوردن یک چیز " گاهی اینقدر در ما شدیده که وقی مثلا" 5 گاست( گاست واحد انرژیه، می تونین بخونین مثلا" 5 کیلو!) به داشتن چیزی متمرکز می شیم ، 8 گاست در ته وجودمون " می ترسیم " که "اگه نشه " چی؟! اگه به دستش نیارم چی؟! واسه همین دانشمندان ذهنی می گن " ترس " یه جور تمرکزه اما همراه با انرژی منفی. وقتی تمرینات نیمه ی تاریک رو انجام می دیم ، به این نتیجه می رسیم که در همه ی ما " ترس" از یک چیزی وجود داره. ترس از فقر، از تنهایی، از بیکاری،ترس از دست دادن عزیزان، ترس از دست دادن همه ی چیز هایی که دوستشون داریم.و حتی ترس ها و اضطرابهای ناشناخته که نمی دونیم ریشه شون در کجاست! اما به هر حال چون ترس در ما خیلی قدمت داره و ریشه در ایام کودکی و نیمه ی تاریک و خیلی چیز های دیگه داره ، قدرت خیلی عجیبی داره! حتما" شنیدین می گن " از هر چی که بترسی، سرت می آد!!! " واقعا" همینه! چون قانون کائنات می گه به هر چیزی که تمرکز کنی، و باورش کنی ، اون رو می سازی و خلق می کنی، به همین دلیل از هر چیزی که بترسی و اضطراب و نگرانی اون رو داشته باشی ، خلقش می کنی. تکنیک بررسی ریشه های یک ترس: یک ورق کاغذ بردارین و بر اساس اولویت هاتون، پنج تا از ترس هاتون رو بنویسین. مثلا" ترس از تاریکی. ترس از گربه. ترس از بودن در جمع. ترس از بلندی. ترس از آینده. ترس از ، ازدست دادن یک دوست ، ترس از قبول نشدن در کنکور و.....( مهمترین هاش رو بنویسین.) حالا تمرین " خرد کردن و بررسی کردن " رو برای هر کدوم اون ها انجام بدین. چه طوری؟ به صورت سوال و جواب. مثلا" من این رو از صحبت با یکی از دوستان وبلاگیم _ بعد از کسب اجازه از خودش _ براتون می نویسم.اون از " از دست دادن کسی که دوستش داره " می ترسه. اون مدام سعی میکنه خودش رو به شکلی در بیاره که طرف مقابلش می خواد و برای همین مدام خواسته های خودش رو زیر پا می گذاره. اون این سوال و جواب ها رو، با راهنمایی من، برای خودش نوشت و بهش صادقانه جواب داد. - اگه اون رو از دست بدم ، چی می شه؟ - تنها می شم. - اگه تنها بشم چی می شه؟ - غمگین می شم. - اگه غمگین بشم، چی می شه؟ - بی حوصله و بی انگیزه می شم. - اگه بی انگیزه بشم چی می شه؟ - از زندگی بدم می آد. - اگه از زندگی بدم بیاد چی می شه؟ - احساس بدبختی می کنم. - اگه احساس بدبختی کنم چی می شه؟ -دلم می خواد برم بمیرم.طاقتش رو ندارم. -اگه نمیرم و مجبور باشم تحمل کنم چی میشه؟ - احساس بی ارزشی می کنم. احساس این که به اندازه ی کافی خوب نبودم که از دستش دادم. -اگه احساس بی ارزشی کنی چی میشه؟ - عصبانی میشم. دلخور می شم.یعنی لایق این نیستم که دوست داشته بشم! و.... خوب! این یعنی بررسی ریشه ی یک ترس.این ترس از احساس " بی ارزش بودن" و احساس " به اندازه ی کافی خوب و دوستداشتنی نبودن" منشا گرفته. در واقع اون فکر می کنه فقط وقتی با ارزشه ، که توسط دیگران مورد دوست داشتن و پذیرش قرار بگیره. اون خودش رو دوست نداره به همین دلیل حتی نمی تونه قانون بخشایش رو در باره ی خودش انجام بده. در واقع اون صفت" خوب نبودن" رو که در نیمه ی تاریکش قایم کرده، نمی تونه بپذیره و نمی تونه خودش رو به خاطر داشتن اون صفت ببخشه! خوب! حالا به نظرتون اون باید چه طوری با این ترس " از دست دادن" مقابله کنه؟ درسته! برای این کار، حتی هزار بار گفتن و تکرار این که " من شجاعم و من نمی ترسم! " واقعا" بی فایده است! اون باید با این ترس برخورد ریشه ای بکنه. یعنی چی؟ یعنی اگه اون خودش رو بپذیره و احساس با ارزش بودن پیدا کنه ، دیگه فکر نمی کنه که فقط وقتی مورد تایید دیگران قرار بگیره ، باارزشه. اول باید بار احساسی ای رو که به این صفت داره از دست بده و خودش رو کامل بپذیره. برای این کار باید به پست قبلی و نحوه ی تحت تملک درآورن ویژگی ها رجوع کنه و اون تمرینات رو انجام بده. نکته: ترس ها فقط روحی نیستن. برای ترس هایی که خیلی فیزیکی و خاص هستن _ و خصوصا" برای ترس های موهومی _ انتهای هر کدوم از جواب هاتون ، برای خودتون بنویسین که چقدر احتمال داره این اتفاق برای من بیفته؟ یه مثال واقعی می زنم. مثال دوم: دوستی داشتم به شدت از ارتفاع می ترسید! این واقعا" یه ترس بیمار گونه و موهومی، نسبت به ارتفاع بود! اون هرگز با کسی کوه نمی رفت! هرگز مهمونی یکی از دوستها، که خونه اش طبقه ی پنجم بود و پله هاشون نرده نداشت، نمی رفت! هرگز پشت بوم نمی رفت! اون همیشه از بیرون رفتن با دیگران وحشت داشت چون می ترسید مجبور بشه با اون ها به جایی بره که روی بلندی و ارتفاعه!!! ( شاید ترس اون، به نظر ما خیلی مضحک بیاد اما واقعا" وجود داشته و داره! شاید جوابهایی که به سوالات داده به نظرتون عجیب بیاد اما واقعیت اینه که اون سعی کرده با عمیق شدن در تاریکی های درونش عمیق ترین احساساتش رو صادقانه بررسی کنه و این شجاعت بزرگیه که همه ی ما نداریم!) وقتی ترسش رو به شیوه ی سوال و جواب خرد کرد، به این نتیجه رسید که: - اگه بالای بلندی برم ، چی میشه؟ - شایدزبونم از ترس بند بیاد! ( چقدر احتمال داره واقعا" این اتفاق بیفته؟) - اگه زبونم از ترس بند بیاد چی میشه؟ - آبروم پیش اونهایی که اون جا هستند میره! - اگه این طوری بشه چی میشه؟ - به من می خندن و توی دلشون می گند چقدر مسخره هستم! (چقدر احتمال داره این اتفاق بیفته؟) - اگه همه ی این ها پیش بیاد مگه چی میشه؟ - شاید من رو به دیگران نشون بدن و بهم بخندن! (چقدر احتمال داره این اتفاق بیفته؟) - اگه این کار رو بکنن چی می شه؟ - شاید این موضوع کم کم به گوش همه برسه! (چقدر احتمال داره این اتفاق بیفته؟) - اگه برسه چی میشه؟ - اگه این طوری بشه، من همیشه تنها می مونم ! هر کسی رو که دوست بدارم، به خودش میگه من چقدر ترسو ئم ! و برای همین از من متنفر می شه و ترکم می کنه! (چقدر احتمال داره این اتفاق بیفته؟) - اگه همه ی این ها پیش بیاد و طرف مقابل من، بگه من ترسو هستم و ترکم کنه، چی می شه؟ - احساس وحشتناکی به خودم پیدا میکنم!فکر می کنم واقعا" بی ارزشم که این طوری در مورد من فکر می کنه! فکر می کنم واقعا" دوست داشتنی نیستم! شاید تا آخر عمرم تنها بمونم و هرگز کسی رو پیدا نکنم که بتونم دوستش داشته باشم و دوستم بداره! - و..... بعضی وقت ها ، با محاسبه ی درصد این که واقعا" چقدر احتمال داره چیز هایی که ازشون می ترسیم همون جوری که ما فکر می کنیم ، اتفاق بیفته، خودمون خنده مون می گیره! یه نکته ی دیگه که از این مثال دوم میشه فهمید اینه که ریشه ی خیلی از ترس ها، و اضطرابها همون احساس " بی ارزش بودن و عدم پذیرش خود" و " نیاز به تائید دیگرانه." یعنی باور این که فقط وقتی خوبم که دیگران دوستم داشته باشن و تائیدم کنند! نتیجه: از هر چیزی که می ترسیم اول باید اون رو بررسی کنیم و بعد از پیدا کردن ریشه ها،از تمرین های به تملک در آوردن ویژگیها( پست قبلی) استفاده کنیم. البته تمرین های دیگه ای هم هست که وقتی درسمون بهشون برسه حتما" با هم انجامش می دیم. در پایان می خوام چند خطی هم از قول " فلورانس اسکاول شین" معلم بزرگ ماورا الطبیعه، بنویسم. اون ، در چهار اثرش، می گه:ترس و نگرانی و دلشوره همزاد هایی همجنس هستند. اگر در مورد چیزی نگرانی یا دلشوره و اضطراب داری، در واقع ، از چیزی می ترسی! بزرگترین ترس در انسان "ترس از دست دادن " است و آن ، از این جا نشات می گیرد که ما باور می کنیم ، قدرتهای زیادی وجود دارند که می توانند چیزهایی را که دوست می داریم، از ما بگیرند! در واقع ، انگار ، به غلط، باور کرده ایم،غیر از خدا ، قدرتی هم هست! هر وقت بترسی، از دست می دهی! هر وقت بترسی، شکست می خوری! در انجیل آمده:"ای کم ایمانان! چرا ترسان هستید؟!"پس ترس یعنی ایمان انحراف یافته و وارونه! موسی به قوم خود گفت:"نترسید! بایستید تا نجات خداوند را ببینید!" در مزمور بیست و هفتم ، که بشارت فتح و ظفر می دهد، آمده :"خداوند نور و نجات من است، از که بترسم؟! خداوند، ملجا جان من است، از که هراسان شوم؟!""اسکاول شین " میگه هر وقت احساس ترسی کردی خصوصا" در مورد از دست دادن چیزی، از قدرت سحرآمیز کلامت که مثل عصای موسی شکافاننده ی دریاست ، استفاده کن و این جمله ی تاکیدی را به کار ببر که: در ذهن الهی، از دست دادن وجود ندارد! پس محال است من چیزی را که حق الهی من است، از دست بدهم! چون تنها یک قدرت وجود دارد و آن هم قدرت خداست! پروردگارا!کمکمان کن تا در یابیم که در دنیا فقط یک قدرت وجود دارد و آن هم تو هستی! آمین!
من می‏دانم که تمام هستی برای من خلق شده.. پس نگران نیستم و تمام هستی را یار و یاور خود می‏بینم.
بیاین با هم دعا کنیم
*****جذب گروهی******
http://www.ninisite.com/discussion/thread.asp?threadID=773511
کلاس جادوگری یک جادوگر(جلسه 17 _ سیستم آرزوها) سلام به همه ی جادوگر های عزیز! به هفدهمین جلسه ی کلاس جادوگری خوش اومدین! بی مقدمه بریم سر درس جدید.قبوله؟ درس امروزمون در باره ی اینه که چه طوری چیزی رو آرزو کنیم؟ که ما بهش می گیم: " سیستم آرزو ها " اولین کاری که می کنیم ، اینه که یه ورق بر می داریم و بالای اون آرزومون رو می نویسیم. حالا باید به چند تا سوال جواب بدیم اما جواب دادن به سوال ها چند تا اصل مهم داره. سه اصل مهم در جواب دادن به سوال ها: یکی این که با خودتون صادق و راستگو باشین . دوم این که هر چقدر میشه و می تونین ، قدرت تفکر و تخیلتون رو آزاد بگذارین ، حتی خیال پردازی کنین. و سوم این که به گذشته هاتون، فکر هایی که در خلوت و تنهاییتون داشتین و چیز هایی که ته دلتون یواشکی به دیگران نسبت دادین (در همین مورد )، یا همیشه از دیگران در این مورد شنیدین، توجه خاصی بکنین. خوب ! حالا می ریم سراغ اولین سوال. زیر عنوان آرزوتون بنویسین: سوال 1 _ افکار منفی ای که در باره ی اون آرزو دارم، چیه؟ (برای پاسخ به این سوال ، حتما" به این فکر کنید که وقتی با کسانی برخورد کردین که به این آرزو رسیدن، در موردشون چی فکر کردین یا گفتین.) حالا من این کار رو در قالب یه مثال که معمولا" هم اون رو توی کلاس های ذهنی بیان می کنن، چون مسئله ی خیلی هاست، عنوان می کنم. فرض می کنیم آرزوی من " پولدار شدنه ". آره! چه اشکالی داره؟ کی گفته که پول بده؟ حتی در احادیث دینی ما " دنیا" مذموم نامیده نشده بلکه " دنیا پرستی " مورد نکوهش قرار گرفته. پس اول از همه یه لیست می نویسم از افکار منفیم در باره ی پولداری و پول دارها. من چند تا از این افکار رو که از دیگران شنیدم عنوان میکنم. پاسخ به سوال 1 (مثال: افکار منفی درباره ی پول ) : _ پول چیز کثیفیه. آدم رو فاسد می کنه!( چند بار برای نصیحت اون هایی که دم از پولداری زدن از این جور حر فها زدی؟) _ هر کسی که پولداره، یه بدبختی بزرگ تر توی زندگیش داره، یا یه آدم در حال مرگ تو خانواده اشه یا زندگی خانوادگیش داره از هم می پاشه! _ هر کسی که بخواد پولدار بشه باید حق و نا حق کنه.حرام خواری کنه. زیرآب دیگران رو بزنه و سر دیگران کلاه بگذاره! ( تا حالا، چند بار این رو در باره ی پولدار ها گفتی؟) _هر کسی بخواد سریع پولدار بشه، از هول حلیم می افته توی دیگ و رسوا می شه! _فقط کسانی پولدار می شن که روابط قوی داشته باشن و پارتی های کله گنده! _از صد نفر یه نفر پولدار میشه! ما کی شانس داشتیم که حالا داشته باشیم! (این یا مشابهش رو از پدر، مادر، و دوستات نشنیدی؟ ) _آدم باید با سختی و مشقت کار کنه و یه قرون، یه قرون جمع کنه. بیخود منتظر معجزه نباش! ( چند بار وقتی از رویاهای جاه طلبانه ات حرف زدی، این ها رو شنیدی؟) و....... مراسم با شکوه رها کردن افکار منفی: خوب! وقتی به طور مثال معتقد باشی که پول فقط باید یه قرون، یه قرون جمع بشه یا معتقد باشی که همه ی پولدارها از راه حروم پولدار شدن، هر چقدر هم برای پولدار شدن کار ذهنی انجام بدی نمیشه که نمی شه! تازه هر کار پر منفعتی رو هم که دنبالش بری، حتما" تهش برات منفعتی نخواهد داشت. ( ما دلایلش رو در درسهای مربوط به جادوی ذهن و کلام خوندیم.یادته؟) حالا می خوایم طی یه مراسم با شکوه برای همیشه ، از شر افکار منفی ای که باعث بر آورده نشدن آرزوهامون می شه ، خلاص بشیم! اگه می تونی عود و شمع روشن کن. یه لباس تمیز بپوش. حالا برای مراسم آماده شو! چه طوری؟ طی یک مراسم آیینی! یه آتیش درست کن! اگه توی آپار تمان زندگی می کنی، می تونی این کار رو، روی شعله ی گاز خونه یا توی یه منقل اسپند دود کنی، انجام بدی اما لطفا" مواظب نکات ایمنی هم باش! باشه؟ خوب! حالا اون لیستی رو که مربوط به افکار منفیه، آتیش بزن و با خودت و خداوند عهد کن، هرگز پس از این ، این جوری در باره ی این مسئله فکر نکنی. موقع آتش زدن اون افکار منفی بگو: خدایا! از تو و لطف بیکران تو ممنونم که اکنون همه ی این افکار منفی و اثرات اون رو از من و زندگی من پاک می کنی!من به نام نامی خداوند، اکنون برای همیشه از شر این افکار رها می شوم! واقعا" مجسم کن با آتش گرفتن اون لیست، همه ی اثرات بدی که اون لیست در مورد برآورده نشدن آرزوهای تو داشته، برای همیشه از بین می ره و نابود میشه. در پایان از قدرت پاک کنندگی آتش هم تشکر کن! ( باور کن که جدی می گم! جادوگرها خصوصا" سرخپوستهاشون معتقدن که آتش همه چیز رو به انرژی برتر تبدیل می کنه! چون انرژی هرگز از بین نمی ره و فقط تغییر شکل میده، اون ها در این مراسم آیینی معتقدند که اون انرژی منفی به شکل انرژی مثبت در می یاد چون با نام نامی خداوند متبرک شده.) حتی اگه تشکر از آتش به نظرت خنده دار اومد به این فکر کن که تو داری با این کارت سپاس یکی از نعمتهای خداوند رو به جای می آری پس هیچ عیبی توش نیست. می تونی این جوری در مورد آتش تشکر کنی که : " خدایا! از تو به خاطر قدرت پاک کنندگی که در آتش به ودیعه گذاشتی، سپاسگذارم." این کار رو انجام بده. بعد از این مراسم _ برای همیشه _ باید مراقبه کنی که هرگز وقتی کسی در مورد یک پولدار حرف می زنه یا در مورد روش های پولدار شدن، از این جملات منفی استفاده نکنی . نکته ی مهم _ این کار رو در باره ی هر آرزویی انجام بده. مثلا" اگه آرزوت به دست آوردن همسر خوبی برای ازدواجه، شاید فکر های منفی ای که باید آتیششون بزنی، این ها باشه که: _ اون قدر خوب و لایق نیستم که اون رو به دست بیارم. _ برای به دست آوردن همچین کسی باید یا خیلی خوشگل بود یا خیلی پولدار که من نیستم! _ اینقدر گناهکارم که خدا برای مجازاتم حتما" اون رو از من می گیره! فقط آدم های خیلی رند و زرنگ به این چیز هایی که می خوان، می رسن. ( یادت باشه که ما خیلی از این افکار رو به صورت غیر مستقیم ، داریم. مثلا" وقتی می بینیم کسی دوستی یا ازدواج موفقی داشته ممکنه فکر کنیم " عجب زرنگ و مارمولک بود! نه پول داره نه خوشگلی! معلوم نیست چه جوری به همه ی چیز هایی که می خواست رسید! اصلا" لایقش نبود! " پس لطفا" بیشتر توی این افکار غیر مستقیم بگردین تا افکار منفیتون رو پیدا کنین. ) و..........یادت باشه بعد از آتش زدن این افکار منفی هرگز اجازه نداری در مورد خودت یا دیگران ، این جوری حرف بزنی والا نباید منتظر دریافت چیزی که می خوای، باشی. همین جا یاد یه جمله ی خیلی پر معنی افتادم که روی جلد یه کتاب ذهنی بود: وقتی در مورد کسی بگویی آیا فلانی لایق دریافت چیزی که به دست آورده ، هست یا نه؟ برای آن شخص هیچ موردی پیش نمی آید اما قطعا" تو _ به خاطر حکمی که صادر کرده ای _ هرگز تا لایق دریافت چیزی نباشی ، آن را به دست نخواهی آورد! خوب! حالا میریم سراغ سوال دوم که اینه: سوال 2 _ فکر می کنم اگه به اون آرزو برسم، در قبالش، چه چیز هایی رو از دست می دم؟ پاسخ به سوال 2 (مثال : اگه پولدار بشم چه چیزهایی رو از دست می دم؟): _ شاید ایمانم سست بشه و خدا رو فراموش کنم. _دیگه فرصت کافی برای بودن در کنار کسانی که دوستشون دارم نداشته باشم. _شاید وقتی صاحب همه چی شدم، دیگه قدرت لذت بردن و شادی واقعی رو از دست بدم و هیچ چیزی خوشحالم نکنه! _شاید به خاطر به دست آوردن چیز های جدید، اتفاقات بد جدید هم برام پیش بیاد! و..... حالا اول از روش خرد کردن ترس که توی پست قبلی یاد گرفتیم، استفاده کن و همه ی اون فکر ها رو " خرد " کن.و حتما" جلوی اون ها بنویس واقعا" چند در صد احتمال داره که این اتفاقات اون جوری که تو، بهشون فکر کردی، بیفته؟ حالا با صدای بلند بگو: من همه ی این ها را به خداوند می سپارم. او برای من بهترین را می خواهد. در جهت خیر و صلاح همگان. بعد اون ها رو هم بسوزون و باز هم تشکر از خداوند آفریننده ی آتش یادت نره. حالا می ریم سراغ سوال سوم. سوال 3 _ تصورات مثبتی که در باره ی اون آرزو دارم ، چیه؟ پاسخ به سوال 3(مثال: تصورات مثبتم در باره ی پول): _پول داشتن من رو به رفاه کامل می رسونه.به احساس آرامش و آسایش. _اگه پول داشته باشم، می تونم یه زندگی خوب تشکیل بدم، همسر، بچه، ماشین، خونه، سفر و .... _دیگه مجبور نیستم کار هایی رو که دوست ندارم ، انجام بدم. _دیگران به من احترام بیشتری می گذارن و بیشتردوستم خواهند داشت. و...... و سوال چهارم رو هم جواب می دیم. سوال 4 _ اگه به اون آرزو برسم، چه کارهای مفیدی می تونم برای دیگران انجام بدم؟ پاسخ به سوال 4 (کارهای خوبم برای دیگران): _برای همه ی اعضای فامیل و دوستهام، کار و خونه جور می کنم. _به فقرا کمک می کنم. _یه صندوق باز می کنم و به همه وام می دم. _همه ی بیکارها رو توی کارخونه هام سر کار می گذارم. و.... خوب چون این مبحث ادامه داره ، ازتون می خوام این کار ها رو حتما" انجام بدین و این جواب ها رو نگه دارین و منتظر درس بعدی بشین که مطالب بسیار مهمی در مورد قواعد آرزو کردن براتون دارم..یادتون نره ها! زود زود می بینمتون. خدایا! به نام نامی تو ، جسم و روحم را آماده ی پذیرش بهترین هایی میکنم که تو برایم خواسته ای! آمین!
من می‏دانم که تمام هستی برای من خلق شده.. پس نگران نیستم و تمام هستی را یار و یاور خود می‏بینم.
بیاین با هم دعا کنیم
*****جذب گروهی******
http://www.ninisite.com/discussion/thread.asp?threadID=773511
کلاس جادوگری یک جادوگر (جلسه 18 _ سیستم آرزوها) سلام.به هجدهمین جلسه ی کلاس جادوگری خوش اومدین. خوب.بریم سر ادامه ی درس خودمون.یادتونه که توی درس قبل گفتم تصورات مثبتی رو که در مورد آرزوتون دارین و همین طور کارهای خوبی که بعد از تحقق اون آرزو می تونین انجام بدین، رو یادداشت کنین ؟ حالا به مر حله ی بعدی می رسیم که اسمش هست هدف گذاری. ما اول باید اصول این مبحث رو یاد بگیریم پس لطفا" یه کم حوصله به خرج بدین. هدف گذاری : این یک قانون کلیه که انسان دارای هیچ محدودیتی برای آرزو کردن نیست، مگر خودش، خودش را محدود کند! می دونین چرا؟ چون انسان ، خلیفه ی خدا در زمینه، پس مثل خداوند ، می تونه نامحدود باشه. مگه نه این که روح خداوند در ماست؟! پس این قانون رو ، همیشه به یاد خواهیم داشت: آن چه را که باور داریم، می تواند محدودیت یا عدم محدودیت ما باشد. اگر محدودیتی برای خودمان ایجاد می کنیم و خودمان را لایق خیلی چیزها نمی دانیم، خودمان مقصریم. مهمترین قانون در سیستم آرزوها : هیچ قانونی ، انسان و آرزوهایش را محدود نمی کند، به جز باورش. نکته: بعضی ها وقی این قانون رو می شنوند، می گند: پس قناعت چی می شه؟ آیا این عدم محدودیت انسان برای آرزو کردن، با قناعت منافات نداره؟ پاسخ اینه: هرگز! هیچ منافاتی نداره! قناعت یعنی رضایتمندی.رضایتمندی یعنی لذت از لحظه ی ابدی اکنون! ( قبلا" درسش رو یاد گرفتیم.)و هر آرزو یعنی : تمایلی برای بهتر کردن فردا. اما لذت از این لحظه، چرا باید با تمایل به بهتر بودن فردا منافات داشته باشه؟ مگه نه این که اصلا" اگه قرار بود ما اینقدر از 5 سالگیمون راضی باشیم که تمایلی برای بهتر کردن فردا نداشته باشیم، هرگز 10 ساله نمی شدیم!؟ پس این خواست خداونده که هر روز ما ، کامل تر از روز قبلمون باشه. خوب حالا من از شما می خوام بالای دفتر مراقبه تون آرزو تون رو بنویسید و زیرش بزرگ بنویسید: آرزو = هدف حالا باید قوانین رسیدن به هدف رو با هم مرور کنیم.برای رسیدن به هر آرزویی باید این قوانین جادویی رو انجام بدیم والا سیستم آرزوها مون درست عمل نمی کنه! قانون 1 _ ریز و کوچک کردن هدف ها: یعنی مثلا" اگه آرزوی ما رسیدن به دکتراست ، باید ببینیم چه مراحلی باید طی بشه تا به اون برسیم. مثلا" همه ی ما می دونیم که از مهد کودک و دبستان نمی شه مستقیما" به دکترا رسید! اول باید رفت دبستان، بعد راهنمایی و دبیرستان، دانشگاه و بعد دکترا. پس برای هر آرزویی بنویسید از نظر شما برای این که از موقعیت فعلی به اون هدف برسید، چه مراحلی باید طی بشه. قانون 2 _جعبه: همیشه باید فکر کنیم که آرزو یا همون هدف ما یک جعبه است که قراره ما از جایی بلندش کنیم و اون رو به مقصد برسونیم.( یعنی همون مسیری که در خرد کردن هدف بررسیش کردیم.) حالا اگه بین راه خسته بشیم و جعبه را بگذاریم زمین، به هدف نمی رسیم. مثلا" اگه آرزو و هدف ما خرید یه ماشین پرایده ، اگه وسط راه ناامید و خسته بشیم و به پیکان راضی بشیم یعنی جعبه مون رو زمین گذاشتیم! یادمون نره که هر وقت از حمل اون جعبه خسته شدیم ، به مقصد فکر کنیم تا شوق رسیدن به اون، بهمون انرژی دوباره بده ! اما اجازه نداریم جعبه رو زمین بگذاریم! قانون 3 _قسم خوردن:قسم بخوریم که تا به هدف و آرزومون نرسیدیم ، از اون دست بر نمی داریم و هرگز به کمتر از اون راضی نمی شیم! قانون 4 _در مسیر هدف قرار گرفتن: یعنی اگه آرزوتون باز کردن کارخونه ی لبنیاته ، توی نجاری چی کار می کنین؟!چرا دوستهاتون نجار های موفق هستند؟! باید با کسی که کارخونه ی لبنیات داره دوست باشید، اون هم با آدم موفق در این کار، نه با کسی که توی این کار شکست خورده! حالا دستتون به صاحب کارخونه ی لبنیات نمی رسه؟ عیبی نداره! یه درجه پائین تر! معاونش! نمی شه؟ کارمنده لبنیات! نمیشناسین؟ راننده ای که شیر رو از کارخونه می یاره بیرون! نمیشناسین؟ شیر فروش محل! ( باور کنین شوخی نمی کنم! این یه قانونه.در هاله ی هر کس رایحه هایی وجود داره که وقتی به اون آدم نزدیک می شیم ازش دریافت می کنیم. برای رسیدن به هدف و آرزومون، باید در نفحات هدف خودمون _ نه نفحات هدف های دیگه _ قرار بگیریم تا کائنات مجبور به پیروی و فرمانبرداری از ما بشن و اون آرزو رو برآورده کنن) قانون 5 _تیز کردن اره ها: این داستان زندگی یکی از بزرگترین کارخونه دارانه دنیاست.اون یه پسر جوون که بوده فکر می کنه که علاقه ی اصلیش کار با چوب جنگله.واسه همین کار اصلیش رو رها می کنه و به جنگل می ره و با جنگلبان آشنا میشه.اون می گه حاضره در تیز کردن اره های دستی که بی ارزش ترین کار اون جا به حساب می اومده، مجانی کمک کنه! بعد از یه مدت، اون در کندن درختها شروع به کمک می کنه، و کم کم با کسانی که برای خرید چوب می اومدن آشنا و دوست میشه و از طریق اون ها مسئول خرید یه کارخونه ی چوب میشه. در طی چند سال، اون اول کارمند یک کارخونه تولید چوب میشه و به خاطر ایده های خوبی که داشته به تدریج به مشاور رئیس تبدیل میشه. پنج سال بعد اون بزرگترین کارخونه ی تامین چوب کشورش رو با مشارکت رییس قبلی بنا می کنه.اون الان جزو بزرگترین کارخونه داران چوب دنیاست! این یعنی اون در مسیر هدف قرار گرفته و مدام اره هاش رو تیز تر کرده ، تا بالاخره به هدف اصلیش رسیده. حالا من از شما می خوام جلوی آرزوتون بنویسین: برای تیز کردن اره ها تون، چه کارهایی می تونین انجام بدین؟ قانون 6 _مصالحه نکردن: یعنی وقتی قسم خوردید تا به هدفتون برسید، دیگه کوتاه نیاین! هرگز بعدش مصالحه نکنین.اگه زمان به درازا کشید، نگید نمیشه و نمیتونم.به کمتر از هدف راضی نشین.اگه آرزوتون بنز بوده، تن به ژیان قراضه ندین! فقط آدم هایی که مستمرا" طالب هدفشون هستند، به اون می رسند. قانون 7 _صحبت نکردن در مورد اهداف و آرزوها:به هر کسی که می رسید در مورد آرزوهاتون توضیح ندید.چون ممکنه اون ها با افکار یا حرفهای منفیشون، مانع تحقق اون آرزو بشن. اما اگه مشاور اصلح پیدا کردین ، حتما" با اون درباره ی اهدافتون حرف بزنید. چون طبق انجیل " اگر دو نفر، بر روی زمین، بر چیزی اتفاق نظر کنند، آن، حتما" انجام خواهد شد! " نکته:مشاور اصلح کیه؟ 1 _ کسی که مثبت اندیش باشد. 2 _ در مورد موضوع مشاوره، دانا باشد. 3 _ سوئ نیت نداشته باشد. فراموش نکنید ویژگی افراد بزرگ، در راز داری اون هاست. افراد موفق، یک راز بزرگ دارند و اون هم، ذهنشونه. دانشمندان ذهنی، ذهن را به یک اتوبوس بزرگ تشبیه کرده اند، که ما راننده ی اون هستیم و باید اون رو به مقصد برسونیم. اگه جلوی هر مسافری بایستیم و بپرسیم که سوار میشه یا نه؟ و بعد بر طبق نظر اون ، راهمون رو تغییر بدیم، ساعتها طول می کشه تا به مقصد برسیم و شاید هم اصلا" نرسیم! افراد موفق، که برای رسوندن اتوبوس ذهنشون به مقصد عجله دارند، هیچ کسی رو سوار اتوبوسشون نمی کنند، به جز مشاور اصلح. پس فراموش نکنین، هیچ آرزو، هدف و تصویر ذهنی و ... را با کسی غیر از مشاور اصلح در میان نگذارید. فراموش نکنین همون قدر که در میون نگذاشتن افکارتون با دیگران مهمه، در میون گذاشتنش با مشاور اصلح هم مهمه! حتی خیلی مهم تر! چون مشاور اصلح، برای شما تصویر سازی ذهنی می کنه و شما رو در آرزوتون ، به صورت یک آدم پیروز مجسم می کنه و این خودش باعث ساخت اون آرزو میشه! قانون 8 _چگونگی به دست آمدن این هدف، هیچ ربطی به ما ندارد! بعضی ها، وقتی به هدف و آرزوی بزرگی فکر می کنند، بلافاصله به این هم فکر می کنند که " آخه چه جوری امکان داره؟ " و همین جا، با این فکر منفی ، سیستم آرزوها رو از کار می اندازن.این یه قانون مهم ذهنیه که وقتی به چیزی مثلا" به داشتن یک خونه ی بزرگ فکر می کنید، بعدش دیگه به خودتون نگید " آخه چه جوری؟ من که پول ندارم! " (در این مورد بعدا" توضیح میدم که چه کار باید بکنیم.) نکته: بهتره وقتی مثلا" دلتون خانه ی بزرگ، ماشین بهتر و ....می خواد، یعنی چیزهایی که مستقیما" با پول ارتباط دارند، به جای این که بگید من می خوام فلان چیز را بخرم، بگید که من می خواهم صاحب فلان چیز بشوم . چون وقتی از خرید حرف می زنیم یعنی فقط دادن پول ، اما صاحب چیزی شدن یعنی دریافت اون از هر راه خوبی مثل هدیه گرفتن، بردن در یک قرعه کشی، گرفتن جایزه و پاداش و ..... قانون 9 _هدف های متضاد؟ هرگز!هیچ وقت هدف های متضاد رو با هم سوار اتوبوس ذهنتون نکنین! این کار مثل این می مونه که شما چند تا راننده رو ، که هر کدوم می خوان به یه مسیری برن، رو بگذارین واسه رانندگی اتوبوس ذهنتون! فکر می کنین این جوری اتوبوس اصلا" موفق میشه از جاش تکون بخوره؟! هدف های متضاد، ذهن رو این طرف و اون طرف می برن.وقتی در مورد هدف و آرزوتون ، تصویر سازی ذهنی می کنین، فقط یک آرزو رو مد نظر داشته باشین و براش تصویر سازی ذهنی کنین. وقتی این آرزو برآورده بشه، اون وقت با اعتماد به نفس بیشتر بیشتر می تونین برین سراغ تصویر سازی برای آرزوی بعدی. ( تصویر سازی رو در درس تجسم خلاق توضیح دادم.) قانون 10 _ به پیام ها و نشانه ها دقت کنید . من بعدا" مفصلا" در این مورد صحبت می کنم اما فعلا، فقط این رو بدونین که خداوند در مورد همه چیز مدام به ما شهود و نشانه هایی رو می رسونه تا بفهمیم داریم درست حرکت می کنیم یا نه. اما فقط کسانی که در" لحظه ی ابدی اکنون " زندگی می کنند، این پیام ها و نشانه ها رو دریافت می کنند.آدمی که در لحظه زندگی می کنه و شاخک هاش رو بر افراشته، پیام ها رو می شنوه و می فهمه که این پیام ، جوابی برای سوالات اونه! قدیمی ها چهارشنبه سوری، برای چیزی نیت می کردند و فالگوش می ایستادند، و اولین چیزی رو که می شنیدند، به عنوان پاسخ خودشون از طرف خداوند، به حساب می آوردند! این از باور اون ها به شهود و نشانه ها، نشات می گرفته! یه خاطره از خودم: مدتها بود که می خواستیم ماشین بخریم، اما پولمون خیلی کم بود و فقط به اندازه ی قسط اول برای ثبت نام پراید پول داشتیم. اما من چون هدف اصلیم خرید پژو بود، مدام به همسرم می گفتم " ما نباید با آرزومون ، مصالحه کنیم! باید پژو بخریم!"یه روز شنبه که من فقط چند ساعت دیگه ، فرصت داشتم برای ثبت نام پژو اقدام کنم به همسرم گفتم " من طبق اصول سیستم آرزوها ، به خدا اعتماد می کنم و " گودال هام رو می کنم " و پژو ثبت نام می کنم.( قانون گودال ها رو بعدا" می گم.) اما همسرم معتقد بود باید پراید ثبت نام کنیم و مدام حساب می کرد که تا یک ماه بعد که سر رسید قسط بعدی بود ؛ امکان نداشت اون همه پول دستمون بیاد! اما من تصمیم گرفتم به " قانون گودالت را بکن ! " پایبند بمونم! فقط یه کم تردید داشتم که از نظر کیفیت و کار بردش برای ما، پژو بهتره یا پراید .بعد از تمرین های مراقبه، از خدا خواستم پاسخ تردید من رو ، به صورت نشانه و پیام شنیداری به من بده. از خونه رفتم بیرون تا خودم رو به محل ثبت نام ماشین برسونم فقط یک ساعت فرصت داشتم تا جوابم رو بگیرم! پس تصمیم گرفتم که در لحظه زندگی کنم یعنی آگاهانه، کاملا" ببینم و بشنوم تا جوابم رو از روی نشونه ها دریافت کنم. ( لحظه ی ابدی اکنون که قبلا" با هم یاد گرفتیمش.) به محض این که سوار تاکسی شدم راننده به کناریش گفت" می دونی چرا ، واسه ی تو، پژو بهتر از پرایده؟! یکی به خاطر این که از اول دلت پژو می خواست! دوم این که تو می خوای ماشین بخری تا باهاش بری مسافرت و گردش. و پژو واسه این کار بهتره. سوم این که اگه پراید بگیری، یه مدت بعد که پول دستت بیاد فکر می کنی حالا نوبت عوض کردن ماشینه! اما چون کلا" حوصله ی خرید و فروش مجدد رو نداری، کفرت در می یاد که چرا از اول پژو نخریدی! خیلی جالب بود چون دقیقا" این من بودم که ماشین رو برای مسافرت می خواستم ومن بودم که همیشه از خرید و فروش ماشین بدم می اومد! و من بودم که از اول دلم پژو می خواست نه پراید! من پیامم رو گرفته بودم .بی تردید رفتم و پژو ثبت نام کردم. بعدا" وقتی " قانون کندن گودال" رو توضیح دادم، می گم که چه طوری پول قسط های بعدی این پژو از غیب رسید!(به همه ی دوستانی که این مثال رو می خوننتوصیه می کنم هر چی رو که شنیدن یا خواب دیدن به عنوان شهود حساب نکنند.دریافت شهود شرایط خاص داره و من هنوز به درسهای اون نرسیده ام و در اینجا هم بیشتر نمی تونم در این باره توضیح بدهم.) خوب! این قوانین همچنان ادامه داره پس بقیه شون رو می گذاریم برای پست بعدی. یادتون نره همه ی این کار هایی رو که گفتم، برای آرزوتون انجام بدین و در موردشون توی دفتر مراقبه تون ، یادداشت بنویسین! این درس رو با دعای امام سجاد (ع) به پایان می رسونم. خدایا!به من قدرتی بده تا تغییر دهم آنچه را که می توانم تغییر بدهم! و شهامتی، تا بپذیرم آنچه را که نمی توانم تغییر بدهم! و دانایی و بینشی تا فرق این دو را بدانم! آمین! کلاس جادوگری یک جادوگر (جلسه 18 _ سیستم آرزوها) سلام.به هجدهمین جلسه ی کلاس جادوگری خوش اومدین. خوب.بریم سر ادامه ی درس خودمون.یادتونه که توی درس قبل گفتم تصورات مثبتی رو که در مورد آرزوتون دارین و همین طور کارهای خوبی که بعد از تحقق اون آرزو می تونین انجام بدین، رو یادداشت کنین ؟ حالا به مر حله ی بعدی می رسیم که اسمش هست هدف گذاری. ما اول باید اصول این مبحث رو یاد بگیریم پس لطفا" یه کم حوصله به خرج بدین. هدف گذاری : این یک قانون کلیه که انسان دارای هیچ محدودیتی برای آرزو کردن نیست، مگر خودش، خودش را محدود کند! می دونین چرا؟ چون انسان ، خلیفه ی خدا در زمینه، پس مثل خداوند ، می تونه نامحدود باشه. مگه نه این که روح خداوند در ماست؟! پس این قانون رو ، همیشه به یاد خواهیم داشت: آن چه را که باور داریم، می تواند محدودیت یا عدم محدودیت ما باشد. اگر محدودیتی برای خودمان ایجاد می کنیم و خودمان را لایق خیلی چیزها نمی دانیم، خودمان مقصریم. مهمترین قانون در سیستم آرزوها : هیچ قانونی ، انسان و آرزوهایش را محدود نمی کند، به جز باورش. نکته: بعضی ها وقی این قانون رو می شنوند، می گند: پس قناعت چی می شه؟ آیا این عدم محدودیت انسان برای آرزو کردن، با قناعت منافات نداره؟ پاسخ اینه: هرگز! هیچ منافاتی نداره! قناعت یعنی رضایتمندی.رضایتمندی یعنی لذت از لحظه ی ابدی اکنون! ( قبلا" درسش رو یاد گرفتیم.)و هر آرزو یعنی : تمایلی برای بهتر کردن فردا. اما لذت از این لحظه، چرا باید با تمایل به بهتر بودن فردا منافات داشته باشه؟ مگه نه این که اصلا" اگه قرار بود ما اینقدر از 5 سالگیمون راضی باشیم که تمایلی برای بهتر کردن فردا نداشته باشیم، هرگز 10 ساله نمی شدیم!؟ پس این خواست خداونده که هر روز ما ، کامل تر از روز قبلمون باشه. خوب حالا من از شما می خوام بالای دفتر مراقبه تون آرزو تون رو بنویسید و زیرش بزرگ بنویسید: آرزو = هدف حالا باید قوانین رسیدن به هدف رو با هم مرور کنیم.برای رسیدن به هر آرزویی باید این قوانین جادویی رو انجام بدیم والا سیستم آرزوها مون درست عمل نمی کنه! قانون 1 _ ریز و کوچک کردن هدف ها: یعنی مثلا" اگه آرزوی ما رسیدن به دکتراست ، باید ببینیم چه مراحلی باید طی بشه تا به اون برسیم. مثلا" همه ی ما می دونیم که از مهد کودک و دبستان نمی شه مستقیما" به دکترا رسید! اول باید رفت دبستان، بعد راهنمایی و دبیرستان، دانشگاه و بعد دکترا. پس برای هر آرزویی بنویسید از نظر شما برای این که از موقعیت فعلی به اون هدف برسید، چه مراحلی باید طی بشه. قانون 2 _جعبه: همیشه باید فکر کنیم که آرزو یا همون هدف ما یک جعبه است که قراره ما از جایی بلندش کنیم و اون رو به مقصد برسونیم.( یعنی همون مسیری که در خرد کردن هدف بررسیش کردیم.) حالا اگه بین راه خسته بشیم و جعبه را بگذاریم زمین، به هدف نمی رسیم. مثلا" اگه آرزو و هدف ما خرید یه ماشین پرایده ، اگه وسط راه ناامید و خسته بشیم و به پیکان راضی بشیم یعنی جعبه مون رو زمین گذاشتیم! یادمون نره که هر وقت از حمل اون جعبه خسته شدیم ، به مقصد فکر کنیم تا شوق رسیدن به اون، بهمون انرژی دوباره بده ! اما اجازه نداریم جعبه رو زمین بگذاریم! قانون 3 _قسم خوردن:قسم بخوریم که تا به هدف و آرزومون نرسیدیم ، از اون دست بر نمی داریم و هرگز به کمتر از اون راضی نمی شیم! قانون 4 _در مسیر هدف قرار گرفتن: یعنی اگه آرزوتون باز کردن کارخونه ی لبنیاته ، توی نجاری چی کار می کنین؟!چرا دوستهاتون نجار های موفق هستند؟! باید با کسی که کارخونه ی لبنیات داره دوست باشید، اون هم با آدم موفق در این کار، نه با کسی که توی این کار شکست خورده! حالا دستتون به صاحب کارخونه ی لبنیات نمی رسه؟ عیبی نداره! یه درجه پائین تر! معاونش! نمی شه؟ کارمنده لبنیات! نمیشناسین؟ راننده ای که شیر رو از کارخونه می یاره بیرون! نمیشناسین؟ شیر فروش محل! ( باور کنین شوخی نمی کنم! این یه قانونه.در هاله ی هر کس رایحه هایی وجود داره که وقتی به اون آدم نزدیک می شیم ازش دریافت می کنیم. برای رسیدن به هدف و آرزومون، باید در نفحات هدف خودمون _ نه نفحات هدف های دیگه _ قرار بگیریم تا کائنات مجبور به پیروی و فرمانبرداری از ما بشن و اون آرزو رو برآورده کنن) قانون 5 _تیز کردن اره ها: این داستان زندگی یکی از بزرگترین کارخونه دارانه دنیاست.اون یه پسر جوون که بوده فکر می کنه که علاقه ی اصلیش کار با چوب جنگله.واسه همین کار اصلیش رو رها می کنه و به جنگل می ره و با جنگلبان آشنا میشه.اون می گه حاضره در تیز کردن اره های دستی که بی ارزش ترین کار اون جا به حساب می اومده، مجانی کمک کنه! بعد از یه مدت، اون در کندن درختها شروع به کمک می کنه، و کم کم با کسانی که برای خرید چوب می اومدن آشنا و دوست میشه و از طریق اون ها مسئول خرید یه کارخونه ی چوب میشه. در طی چند سال، اون اول کارمند یک کارخونه تولید چوب میشه و به خاطر ایده های خوبی که داشته به تدریج به مشاور رئیس تبدیل میشه. پنج سال بعد اون بزرگترین کارخونه ی تامین چوب کشورش رو با مشارکت رییس قبلی بنا می کنه.اون الان جزو بزرگترین کارخونه داران چوب دنیاست! این یعنی اون در مسیر هدف قرار گرفته و مدام اره هاش رو تیز تر کرده ، تا بالاخره به هدف اصلیش رسیده. حالا من از شما می خوام جلوی آرزوتون بنویسین: برای تیز کردن اره ها تون، چه کارهایی می تونین انجام بدین؟ قانون 6 _مصالحه نکردن: یعنی وقتی قسم خوردید تا به هدفتون برسید، دیگه کوتاه نیاین! هرگز بعدش مصالحه نکنین.اگه زمان به درازا کشید، نگید نمیشه و نمیتونم.به کمتر از هدف راضی نشین.اگه آرزوتون بنز بوده، تن به ژیان قراضه ندین! فقط آدم هایی که مستمرا" طالب هدفشون هستند، به اون می رسند. قانون 7 _صحبت نکردن در مورد اهداف و آرزوها:به هر کسی که می رسید در مورد آرزوهاتون توضیح ندید.چون ممکنه اون ها با افکار یا حرفهای منفیشون، مانع تحقق اون آرزو بشن. اما اگه مشاور اصلح پیدا کردین ، حتما" با اون درباره ی اهدافتون حرف بزنید. چون طبق انجیل " اگر دو نفر، بر روی زمین، بر چیزی اتفاق نظر کنند، آن، حتما" انجام خواهد شد! " نکته:مشاور اصلح کیه؟ 1 _ کسی که مثبت اندیش باشد. 2 _ در مورد موضوع مشاوره، دانا باشد. 3 _ سوئ نیت نداشته باشد. فراموش نکنید ویژگی افراد بزرگ، در راز داری اون هاست. افراد موفق، یک راز بزرگ دارند و اون هم، ذهنشونه. دانشمندان ذهنی، ذهن را به یک اتوبوس بزرگ تشبیه کرده اند، که ما راننده ی اون هستیم و باید اون رو به مقصد برسونیم. اگه جلوی هر مسافری بایستیم و بپرسیم که سوار میشه یا نه؟ و بعد بر طبق نظر اون ، راهمون رو تغییر بدیم، ساعتها طول می کشه تا به مقصد برسیم و شاید هم اصلا" نرسیم! افراد موفق، که برای رسوندن اتوبوس ذهنشون به مقصد عجله دارند، هیچ کسی رو سوار اتوبوسشون نمی کنند، به جز مشاور اصلح. پس فراموش نکنین، هیچ آرزو، هدف و تصویر ذهنی و ... را با کسی غیر از مشاور اصلح در میان نگذارید. فراموش نکنین همون قدر که در میون نگذاشتن افکارتون با دیگران مهمه، در میون گذاشتنش با مشاور اصلح هم مهمه! حتی خیلی مهم تر! چون مشاور اصلح، برای شما تصویر سازی ذهنی می کنه و شما رو در آرزوتون ، به صورت یک آدم پیروز مجسم می کنه و این خودش باعث ساخت اون آرزو میشه! قانون 8 _چگونگی به دست آمدن این هدف، هیچ ربطی به ما ندارد! بعضی ها، وقتی به هدف و آرزوی بزرگی فکر می کنند، بلافاصله به این هم فکر می کنند که " آخه چه جوری امکان داره؟ " و همین جا، با این فکر منفی ، سیستم آرزوها رو از کار می اندازن.این یه قانون مهم ذهنیه که وقتی به چیزی مثلا" به داشتن یک خونه ی بزرگ فکر می کنید، بعدش دیگه به خودتون نگید " آخه چه جوری؟ من که پول ندارم! " (در این مورد بعدا" توضیح میدم که چه کار باید بکنیم.) نکته: بهتره وقتی مثلا" دلتون خانه ی بزرگ، ماشین بهتر و ....می خواد، یعنی چیزهایی که مستقیما" با پول ارتباط دارند، به جای این که بگید من می خوام فلان چیز را بخرم، بگید که من می خواهم صاحب فلان چیز بشوم . چون وقتی از خرید حرف می زنیم یعنی فقط دادن پول ، اما صاحب چیزی شدن یعنی دریافت اون از هر راه خوبی مثل هدیه گرفتن، بردن در یک قرعه کشی، گرفتن جایزه و پاداش و ..... قانون 9 _هدف های متضاد؟ هرگز!هیچ وقت هدف های متضاد رو با هم سوار اتوبوس ذهنتون نکنین! این کار مثل این می مونه که شما چند تا راننده رو ، که هر کدوم می خوان به یه مسیری برن، رو بگذارین واسه رانندگی اتوبوس ذهنتون! فکر می کنین این جوری اتوبوس اصلا" موفق میشه از جاش تکون بخوره؟! هدف های متضاد، ذهن رو این طرف و اون طرف می برن.وقتی در مورد هدف و آرزوتون ، تصویر سازی ذهنی می کنین، فقط یک آرزو رو مد نظر داشته باشین و براش تصویر سازی ذهنی کنین. وقتی این آرزو برآورده بشه، اون وقت با اعتماد به نفس بیشتر بیشتر می تونین برین سراغ تصویر سازی برای آرزوی بعدی. ( تصویر سازی رو در درس تجسم خلاق توضیح دادم.) قانون 10 _ به پیام ها و نشانه ها دقت کنید . من بعدا" مفصلا" در این مورد صحبت می کنم اما فعلا، فقط این رو بدونین که خداوند در مورد همه چیز مدام به ما شهود و نشانه هایی رو می رسونه تا بفهمیم داریم درست حرکت می کنیم یا نه. اما فقط کسانی که در" لحظه ی ابدی اکنون " زندگی می کنند، این پیام ها و نشانه ها رو دریافت می کنند.آدمی که در لحظه زندگی می کنه و شاخک هاش رو بر افراشته، پیام ها رو می شنوه و می فهمه که این پیام ، جوابی برای سوالات اونه! قدیمی ها چهارشنبه سوری، برای چیزی نیت می کردند و فالگوش می ایستادند، و اولین چیزی رو که می شنیدند، به عنوان پاسخ خودشون از طرف خداوند، به حساب می آوردند! این از باور اون ها به شهود و نشانه ها، نشات می گرفته! یه خاطره از خودم: مدتها بود که می خواستیم ماشین بخریم، اما پولمون خیلی کم بود و فقط به اندازه ی قسط اول برای ثبت نام پراید پول داشتیم. اما من چون هدف اصلیم خرید پژو بود، مدام به همسرم می گفتم " ما نباید با آرزومون ، مصالحه کنیم! باید پژو بخریم!"یه روز شنبه که من فقط چند ساعت دیگه ، فرصت داشتم برای ثبت نام پژو اقدام کنم به همسرم گفتم " من طبق اصول سیستم آرزوها ، به خدا اعتماد می کنم و " گودال هام رو می کنم " و پژو ثبت نام می کنم.( قانون گودال ها رو بعدا" می گم.) اما همسرم معتقد بود باید پراید ثبت نام کنیم و مدام حساب می کرد که تا یک ماه بعد که سر رسید قسط بعدی بود ؛ امکان نداشت اون همه پول دستمون بیاد! اما من تصمیم گرفتم به " قانون گودالت را بکن ! " پایبند بمونم! فقط یه کم تردید داشتم که از نظر کیفیت و کار بردش برای ما، پژو بهتره یا پراید .بعد از تمرین های مراقبه، از خدا خواستم پاسخ تردید من رو ، به صورت نشانه و پیام شنیداری به من بده. از خونه رفتم بیرون تا خودم رو به محل ثبت نام ماشین برسونم فقط یک ساعت فرصت داشتم تا جوابم رو بگیرم! پس تصمیم گرفتم که در لحظه زندگی کنم یعنی آگاهانه، کاملا" ببینم و بشنوم تا جوابم رو از روی نشونه ها دریافت کنم. ( لحظه ی ابدی اکنون که قبلا" با هم یاد گرفتیمش.) به محض این که سوار تاکسی شدم راننده به کناریش گفت" می دونی چرا ، واسه ی تو، پژو بهتر از پرایده؟! یکی به خاطر این که از اول دلت پژو می خواست! دوم این که تو می خوای ماشین بخری تا باهاش بری مسافرت و گردش. و پژو واسه این کار بهتره. سوم این که اگه پراید بگیری، یه مدت بعد که پول دستت بیاد فکر می کنی حالا نوبت عوض کردن ماشینه! اما چون کلا" حوصله ی خرید و فروش مجدد رو نداری، کفرت در می یاد که چرا از اول پژو نخریدی! خیلی جالب بود چون دقیقا" این من بودم که ماشین رو برای مسافرت می خواستم ومن بودم که همیشه از خرید و فروش ماشین بدم می اومد! و من بودم که از اول دلم پژو می خواست نه پراید! من پیامم رو گرفته بودم .بی تردید رفتم و پژو ثبت نام کردم. بعدا" وقتی " قانون کندن گودال" رو توضیح دادم، می گم که چه طوری پول قسط های بعدی این پژو از غیب رسید!(به همه ی دوستانی که این مثال رو می خوننتوصیه می کنم هر چی رو که شنیدن یا خواب دیدن به عنوان شهود حساب نکنند.دریافت شهود شرایط خاص داره و من هنوز به درسهای اون نرسیده ام و در اینجا هم بیشتر نمی تونم در این باره توضیح بدهم.) خوب! این قوانین همچنان ادامه داره پس بقیه شون رو می گذاریم برای پست بعدی. یادتون نره همه ی این کار هایی رو که گفتم، برای آرزوتون انجام بدین و در موردشون توی دفتر مراقبه تون ، یادداشت بنویسین! این درس رو با دعای امام سجاد (ع) به پایان می رسونم. خدایا!به من قدرتی بده تا تغییر دهم آنچه را که می توانم تغییر بدهم! و شهامتی، تا بپذیرم آنچه را که نمی توانم تغییر بدهم! و دانایی و بینشی تا فرق این دو را بدانم! آمین!
من می‏دانم که تمام هستی برای من خلق شده.. پس نگران نیستم و تمام هستی را یار و یاور خود می‏بینم.
بیاین با هم دعا کنیم
*****جذب گروهی******
http://www.ninisite.com/discussion/thread.asp?threadID=773511
کلاس جادوگری یک جادوگر (جلسه 19 _ سیستم آرزوها ) سلام سلام سلام سلام سلام. همگی به نوزدهمین جلسه از کلاس جادوگری خوش اومدین. خوب! بی مقدمه می ریم سراغ بقیه ی قوانین سیستم آرزوها. قانون 11 _ پذیرفتن طبیب برای درمان! ( معنای واقعی توکل ) شنیدین وقتی آرزویی بر آورده نمیشه بعضی ها می گن: شاید خدا چیز بهتری برای تو خواسته واسه ی همینه که الان این آرزویی که داری برآوره نمیشه چون خیر و صلاحت در خیر بزرگ تریه؟ واقعا" همین طوره.به گذشته و آرزو های دورتون توجه کنین. مطمئنم لااقل چند تا آرزو پیدا می کنین که با تمام وجودتون یه روزی اونهارو می خواستین اما گذشت زمان اون ها رو تغییر داده یا حتی به این نتیجه رسیدین که چقدر خدا دوستتون داشته که توی اون زمان ، اون آرزو برآورده نشده! دوستی رو میشناسم که نامزدی داشت و همه ی فکرش رسیدن به اون بود.همه ی آرزوهاش هم در همین مورد بود. یک سری اتفاقات باعث به هم خوردن این نامزدی شد. دوستم به شدت افسرده بود و مدام به من می گفت: دیگه با خدا قهرم! همه ی آرزوهای من بر باد رفت! من مدام بهش می گفتم: اون آدم به درد تو نمی خورده. و این رنج برای تو، مثل خوردن دوای تلخیه که به مریض میدن! با گذشت زمان، و ایجاد بهبودی، می بینی که خداوند شری رو از تو برگردونده! تو نمی تونی با طبیبی که اصرار داره دوای تلخ و بدمزه بخوری تا شفا پیدا کنی، قهر کنی! چند سال گذشت.دوستم ازدواج بسیار موفقی کرد با همسری که با تمام وجود اون رو دوست داشت.اما نامزد قبلیش، همسرش رو رها کرد و رفت خارج از کشور.اون آدم لاابالی و بی مسئولیتی بود و واقعا" آدم زندگی مشترک نبود.وقتی دوستم رو دیدم می گفت نمی دونم چه طوری خدا رو شکر کنم که چند سال پیش وقتی بهش التماس می کردم تا آرزوم رو برآورده کنه به حرفم گوش نکرد! پس وقتی چیزی رو میخوای_ هر چی که هست_ باید بگی: خدایا این آرزو یا چیزی بهتر از آن ، به من عطا کن! در جهت خیر و صلاح همگان. این یعنی توکل به خدا و پذیرفتن این که خداوند بهترین خیر را برای ما می خواهد. خداوند همون طبیبیه که میدونه ما در هر زمان به چه دارویی نیاز داریم. قانون 12 _در جهت خیر و صلاح همگان خواستن. ته هر آرزویی از خدا بخواه اون آرزو رو پر منفعت برای همه قرار بده! یعنی در جهت خیر و صلاح خودت و دیگران! این به خاطر قانون " کارما" ست. اگر برای همه خیر و صلاح بخواهی، خیر دریافت می کنی اما اگه آرزویی که داری، در جهت ضرر زدن به دیگران باشه، در این صورت قطعا" شر و بدی دریافت می کنی! پس دقت کنین! سراغ آرزوهایی نرین که توی اون ضرر دیگران نهفته است چون حتما" کارمای بدی دریافت می کنین! به عنوان مثال اگه عاشق خونه ی همسایه هستین نگین خدایا این خونه رو بده به من! بلکه بگین خدایا این خونه و یا برتر از اون رو که حق الهی منه، به من عطا کن در حالی که در جهت خیر و صلاح همگان باشه! و مثلا" خود همسایه خیرو برکت بزرگتری رو دریافت کنه. استاد من از کسی حرف میزد که همیشه آرزو داشت هر جوری که شده صاحب خونه ی همسایه بشه! همسایه ورشکست شد و مجبور شد خونه اش رو فوری به پول تبدیل کنه و به همین دلیل اون زن تونست خونه ی همسایه رو به قیمت ارزونی بخره. اون زن می تونست اون خونه رو بخواد و آرزو کنه اما به همون شیوه ای که گفتم ، یعنی در جهت خیر و صلاح دیگران نه فقط در جهت خیر و برکت خودش. و چون این کار رو نکرد، "کارما"ی بزرگی دریافت کرد. به محض رفتن به خونه ی جدید، خونه آتش گرفت !و همه ی زندگی اون زن سوخت! پس فراموش نکنید اگه آرزوتون در جهت خیر دیگران نباشه، حتی اگه برآورده بشه، براتون کارمای بزرگی رو به همراه می آره. قانون 13 – زنجیر ها رو از پای قوه ی تخیلتون بکنید! یعنی موقع آرزو کردن بگذارید که تخیلتون نا محدود پیش بره.مثلا" نگید فقط پنج میلیون تومن برای من کافیه! نگید " من همین یه پیکان رو دارم و همین برای من کافیه!" وقتی قوه ی تخیلتون رو در آرزو کردن _ به کم _ محدود می کنید، فقط همون رو دریافت می کنید نه بیشتر از اون رو! بعضی ها فکر می کنن معنی شکر کردن خدا و راضی بودن اینه که بگن :"همین هایی که دارم برام کافیه! خدا رو شکر! " بعدش هم تعجب می کنن چرا در های خیر و برکت به روشون بسته است!!! نه! راضی بودن یعنی لذت بردن از هر چی که الان داری و در عین حال آماده بودن برای دریافت خیر های بزرگتر! چون خداوند برای ما بهترین را خواسته است. پس فراموش نکنین موقع آرزو کردن نا محدود فکر کنید! قانون 14 _ هدف باید مشخص و حقیقی باشد.اهداف و آرزوها دو دسته اند: اهداف حقیقی و اهداف مجازی. اهداف حقیقی اون هایی هستند که شبانه روز بهشون فکر می کنیم.با یاد اون ها می خوابیم و با فکر اون ها بیدار میشیم. اما اهدافی که هر از چند گاهی به خاطرمون می یایند و بعد دوباره برای مدتی از ذهنمون می روند، اهداف واقعی نیستند. هدفی که در موردش به خودتون می گید: "ولش کن! من که بهش نمی رسم!پس ارزشش رو نداره که بهش فکر کنم! " جزو اهداف مجازیه نه حقیقی. این که هدف برای خود ما حقیقی باشه ، کافیه.چون ما به هر چیزی که باور کنیم می تونیم بهش برسیم، می رسیم.پس اگه دیگران هدف شما رو باور ندارند، هیچ اهمیتی نداره! فقط خود ما تعیین می کنیم که " حقیقی " چیست. اما فراموش نکنین هدف و آرزوی واقعی چیزیه که همیشه همراهمونه نه یه آرزویی که سریع تغییر می کنه یا فراموش میشه. قانون 15 _ باید بتوانیم آن هدف را ، با جزئیات، تعریف کنیم. ما باید همه ی جزئیات آرزومون رو بدونیم. فرض کنید آرزوتون داشتن یک خونه است .اگه همین الان غول چراغ جادو ، جلوی شما ظاهر بشه و ازتون بپرسه " اون خونه ای که می خواین، چند متره؟ تو چه شهریه؟ چند تا اتاق داره؟ و ..... اگه شما خودتون هم جزئیات خونه ی رویاهاتون رو ندونین، اون وقت باید به غول چراغ جادوتون چی بگین؟! تا خودمون دقیق ندونیم که چی می خوایم، نمی تونیم به ضمیر نا خود آگاهمون بگیم که چی می خواهیم تا اون به شعور حاکم بر هستی و کائنات اطلاع بده و اون رو خلق کنه. تا ما پیام درستی به بچه غول جادویی درونمون ندیم ( ضمیر ناخود آگاه ) ، اون چه طوری بفهمه که چه پیامی رو از ما به خدا و کائنات برسونه؟ (اگه یادتون باشه توی درسهای قبلی ارتباط خدا و کائنات و بچه غول درون رو توضیح دادم. ) اگه ماشین می خوایم باید بدونیم چه مدلی، چه رنگی و چه شکلی باشه .حتی باید بدونیم تو دوزی های ماشین باید چه رنگی و چه جنسی باشه! اگه خونه می خوایم باید بدونیم کجا باشه؟ چند خوابه باشه؟ پرده هاش چه رنگی باشه؟دیوارهاش رنگ باشه یا کاغذ دیواری؟ معماریش چه طوری باشه؟و... اگه همسری برای ازدواج می خوایم باید بدونیم چشمش چه رنگی باشه؟ قدش چقدر ؟ تحصیلاتش چی باشه؟سطح خانوادگیش چه طوری باشه؟ و .... همه ی جزئیات آرزوی مورد نظرتون رو توی دفتر مراقبه تون بنویسید. فقط دانستن اون کافی نیست! هر چقدر واضح تر اون رو و جزئیاتش رو بنویسید ، به نتیجه ی بهتری می رسید. نکته ی خیلی مهم در سیستم آرزوها _ اگه جزئیات آرزوتون رو ندونید، بعد از برآورده شدن اون متوجه میشین که هر جزئی که بهش فکر نکردین، به شکل بدی نمود پیدا کرده! یعنی جزئیات نا مطلوب! استاد من از دوستش صحبت می کرد که همیشه آرزو داشت زن یک میلیونر بشه! استاد من به دوستش می گفته باید جزئیات رو هم بدونه. اما اون خانم می گفته : جزئیات مهم نیست.فقط میلیونر باشه! " استادم می گفت اون اینقدر به میلیونر بودن شوهر آینده اش فکر کرد که بالاخره خیلی عجیب با یه مرد خیلی میلیونر ازدواج کرد.اما شوهر اون به شدت خسیس بود.اون نمی گذاشت حتی یک قرونش رو کسی غیر از خودش خرج کنه! این همون جزئیات نامطلوبه که اگه شما جزئیات آرزوتون رو معین نکنین ، خدای نکرده گرفتارش میشین! یک خاطره از خودم: نمونه ی این برای خود من هم پیش اومده. مدتها بود دلم یه حیوان خانگی می خواست. همه اش می گفتم: سگ من، خودش با پای خودش، می آد توی خونه ی ما و احتیاجی نیست که من دنبالش برم. همسرم می گفت : بیا بریم سگ مورد علاقه ات رو بخر. و من پا فشاری می کردم که " اون خودش می یاد! دلم نمی خواد بخرمش! یه روز که من خونه ام تو در رو باز می کنی و میگی: این سگ مائه! هدیه است! "من مدام به یه سگ پشمالو که موهاش تا روی زمین باشه و فرفری هم باشه فکر میکردم. اما هیچ وقت به اندازه ی اون و رفتارهاش فکر نمی کردم. ( اهمیت ندادن به جزئیات) مدام می گفتم من یه سگ با قیافه ی کارتونی می خوام که فقط دماغ و دو تا چشمش سیاه باشه و از لای موهاش زده باشه بیرون.فقط همین! دیگه هیچ چیش مهم نیست! بالاخره یه روز همسرم در خونه رو باز کرد و یه سگ پشمالو با موهای فر که فقط سیاهی دماغ و چشمهاش معلوم بود ، آورد توی خونه! قیافه اش با اونی که توی ذهن من بود مو نمی زد! واقعا" چند لحظه مبهوت بودم که چه جوری خیال من شکل واقعیت گرفته. موهاش هم تا زمین بود! همون جوری که خواسته بودم! در ضمن با وجود این که قیمت بالایی داشت، کسی اون رو به همسرم هدیه داده بود و همسرم پولی بابت اون پرداخت نکرده بود! یعنی همه ی خصوصیاتی که بهش فکر کرده بودم تحقق پیدا کردند اما اون جزئیاتی که بهش فکر نکرده بودم سیصد و شصت درجه متفاوت با میل من بود و کسی هم غیر از من مقصر نبود! من اندازه ی سگم رو برای غول چراغ جادو توضیح نداده بودم! اون گنده تر از یه پودل خونگی بود. موهاش تا روی زمین بود اما اینقدر شونه نشده بود که پر گره بود و وقتی بردیمش دکتر گفت باید موهاش رو از ته ته بزنه! وقتی موهاش رو زدیم ماهها طول کشید تا به شکل اولش برگشت. و از اولش عاشق همسرم بود نه من! با من ارتباطش خوب بود اما وقتی همسرم می اومد فقط اون رو ترجیح میداد و به من غرش می کرد! و این خیلی عجیبه چون من حتی با سگ های وحشی توی خیابون در عرض چند دقیقه دوست میشم در حالی که همسرم از سگ ها می ترسیدو هیچ وقت هیچ حیوانی بااون ارتباط خوبی برقرار نمی کرد! من هرگز موقع آرزو کردن به این فکر نکرده بودم سگی که می یاد توی خونمون، من رو صاحب خودش بدونه نه همسرم رو! ( دقت نکردن به جزئیات) تمرین: جرئیات آرزوتون رو در دفتر مراقبه بنویسید.حتی اگه می تونید، اون رو نقاشی کنید. بعد اون رو آتش بزنید تا به " انرژی برتر" تبدیل بشه.هرگز مطالبی رو که در مورد آرزوهاتون می نویسید، دور نریزید. چون دست نوشته ها به خاطر انرژی کلمات که پشتشون مخفیست، مقدس هستند و ما با پاره کردن اون ها، در واقع به عزت نفس خودمون توهین می کنیم و این پیام بسیار بدی برای ناخودآگاه ماست. قانون 16 _سپردن این بار به خداوند! آرزو مثل یک "بار " می مونه که ما باید در شبی تاریک، حملش کنیم تا به مقصد برسه. اگه خودمون بخوایم حملش کنیم، مدام سنگینی اون رو ،احساس می کنیم و چنان دست هامون پره که حتی نمی تونیم شمعی روشن کنیم تا جلوی پامون رو ببینیم! حتی اگه از دور دست نوری بیاد، اون بار چنان جلوی دیدمون رو گرفته که چیزی رو نمی بینیم! بعلاوه باید تمام راه نگران سالم به مقصد رسوندن اون باشیم و از کجا معلوم که راهزنها اون رو از ما ندزدند؟ آیا شما باید با راهزنها بجنگید؟ آیا در اثر حوادث مختلف، اون رو از دست نمی دید؟ فراموش نکنید" جنگ از آن خداست نه انسان! " پس فقط یک راه وجود داره! این بار رو به خدا بسپرید! توی قوانین قبلی هم گفتم که چگونگی به انجام رسیدن آرزو ربطی به ما نداره! شما فقط اون آرزو رو در جهت خیر همگان، از خدا بخواهید و بعد از اون ، آروم و شاد، بدون دغدغه و نگرانی، منتظر دریافت اون آرزو باشید. "اسکاول شین" "سپردن بار " را این گونه تعریف می کند: "در طبیعت، تنهاچیزی که به یک جسم وزن می بخشد، قانون جاذبه است.اگر بشود سنگریزه ای را به اندازه ای که باید، بالابرد و از این سیاره ، دور کرد، به بی وزنی می رسد! " او می گوید وقتی عیسی مسیح می گفت ((بیایید نزد من ای همه ی گران باران! و یوغ مرا بر خود گیرید، زیرا یوغ من خفیف است و بار من، سبک! من شما را آرامش خواهم بخشید. )) منظور همین سپردن بار به خداوند بوده است.سپردن بار به هشیاری برتر (خدا )یعنی رساندن بار به عرصه ای که " بار سبک شده است! " یعنی به بی وزنی رسیده است. در "مزمور 55" می خوانیم:"نصیب خود را به خداوند بسپار و تو را رزق خواهد داد."جنگ از آن خداست نه انسان! تنها وظیفه ی انسان این است که آرام بگیرد.در انجیل آمده: "بایستید و نجات خداوند را ببینید.خداوند برای شما جنگ خواهد کرد و شما خاموش باشید." تمرین :بارها و بارها تکرار کنید"این بار را به الوهیت باطنم ( خدا ) می سپارم تا خودم شاد و هماهنگ و متعالی باقی بمانم." می تونید بعد از آرزوتون، بارها و بارها این جمله رو در دفتر مراقبه تون بنویسید. نکته ی مهم: همیشه سحر بعد از تاریک ترین زمان شب از راه می رسه! اغلب، قبل از موفقیت عظیم، شکست ظاهری رخ می ده.گویی که همه ی جریان ها، بر خلاف مسیر طبیعی خودشون، پیش میرن و همه چی خلاف میل ما میشه! و افسردگی و ناامیدی بر هشیاری انسان سایه می اندازه.در این زمان، همه ی ترس هایی که در نیمه ی تاریکمون پنهان کردیم، آشکار میشند. توی این شرایط، به یاد داشته باشید این ترسها دارن آشکار میشن تا از درون ما، به سطح بیان و بیرون ریخته بشن!در این زمان بیشتر از همیشه باید بارها رو به خدا بسپرید و سعی کنید آروم باقی بمونید. در عهد عتیق _کتاب دوم تواریخ _باب بیستم آمده:" یهوشافاط که در محاصره ی دشمن ( دشمن یعنی تنگدستی، بیماری، یا هر وضعیت ناخوشایند دیگر) گرفتار شد، سنجهایش را به هم کوبید و خدا را شکر کرد که نجات یافته است! " فلورانس اسکاول شین" به شاگردی که از او پرسید "آخر چقدر بایددر تاریکی ماند؟" پاسخ داده :"آنقدر که بتوان در تاریکی دید. و سپردن بار، این توانایی را به آدمی می دهد که در تاریکی ببیند. " خوب! قوانین سیستم آرزوها همچنان ادامه داره ! پس حتما" این تمرین ها رو انجام بدید و منتظر پست بعدی باشین! خدایا!همه ی بارها را به تو می سپارم تا در تاریکی ها، سحری را که از راه می رسد، ببینم! یاریم کن! آمین!
من می‏دانم که تمام هستی برای من خلق شده.. پس نگران نیستم و تمام هستی را یار و یاور خود می‏بینم.
بیاین با هم دعا کنیم
*****جذب گروهی******
http://www.ninisite.com/discussion/thread.asp?threadID=773511
کلاس جادوگری یک جادوگر (جلسه 20 _ سیستم آرزوها) سلام سلام سلام سلام سلام.به بیستمین کلاس جادوگری خوش اومدین! بی مقدمه می ریم سراغ قانون 17 آرزوها. آماده این؟ پس لطفا" حسابی با دقت بخونین و بهش عمل کنین. قانون 17_جادوی کلام را فراموش نکن! بعد از آرزو کردن باید از یه سری ورد های جادوگری برای برآورده شدن آرزوها استفاده کرد! جملاتی مثل " من هر چی که می خوام ، از راه های عالی، فوری بهش می رسم! خدا همیشه دعاهای من رو به بهترین شکل ممکن اجابت می کنه ! و ... " از نمونه های این ورد ها هستند. ما با کلاممون برای خودمون دو جور قانون ، وضع می کنیم : 1 _ قانون شکست. 2 _ قانون موفقیت. کسی که جادوی کلام رو میشناسه، بسیار مواظبه که با کلامی که بر زبان می یاره، برای خودش قوانین شکست وضع نکنه! من این مبحث رو در درسهای پیش مفصلا" توضیح دادم که بچه غول بیشعور چه طوری کلام ما رو برامون میسازه بدون اینکه به خیر یا شر بودن اون فکر کنه. حالا فقط می خوام یه بار دیگه بگم لطفا" مراقب کلامتون باشین! چون طبق گفته ی انجیل " از سخنان خود عادل شمرده خواهی شد و از سخن های تو بر تو حکم رانده خواهد شد! " مراقب باشین امثال این جملات رو که " من که هر چی بخوام ، خدا بهم نمی ده! ای بابا! ما که از این شانس ها نداریم! اووه! حالا کو تا من به این آرزوها برسم! و ...." رو برای همیشه از فهرست جملاتتون حذف کنین! قانون 18 _ کندن گودال برای آمدن باران. ( یعنی داشتن ایمان فعال) در کتاب مقدس ، حکایت سه پادشاه که بدون ذره ای آب برای افراد و اسبهایشان مانده بودند، ذکر شده است. مدتها بود باران نیومده بود و اثری از هیچ ابری در کار نبود. آنها با الیاس نبی مشورت کردند و او این پیام حیرت انگیز رو به آنها دادکه: "خداوند می فرماید آنگاه که اثری از باد و باران نمی بینید، این دره را از گودالها پر کنید. " اونها به حرف الیاس نبی برای آمدن باران ، ایمان واقعی داشتند، و برای همین ، برای جمع شدن آب باران ، مشغول کندن گودال شدند و دقایقی بعد، گودالهای اونها با آب باران پر شد! کندن گودالها یعنی انسان درست لحظه ای که کوچکترین نشانه ای از آنچه طلبیده، نمی بیند، باید برای دریافت آن تدارک ببیند! شاید این رو شنیده باشین که می گن " از بین اون کسانی که برای آمدن باران به بیابان میرن و دعا می کنند فقط اون هایی که با خودشون چتر بردن ، به اثر دعا و آمدن باران، ایمان دارند! آوردن چتر، علامت " ایمان فعال " اونها ست! این جمله رو به خاطر بسپرین : انسان تنها آن چیزی را می تواند به دست آورد که خود را در حال ستاندن آن ببیند! ایمان فعال : فقط این که ما بگیم دعا کردیم تا آرزو مون رو به دست بیاریم و به سیستم آرزوها ایمان داریم ، کافی نیست! ما باید باور داشته باشیم که اگه چیزی رو می خوایم، کائنات موظفند اون رو در اختیار ما قرار بدهند. اما ما باید این باور رو به صورت یه کار عملی به منصه ی ظهور برسونیم .به انجام کاری که علامت ایمان و باور واقعی ما به انجام شدن یه آرزوئه، می گن : " داشتن ایمان فعال " . هیچ آرزویی بدون داشتن ایمان فعال برآورده نمیشه! .( یعنی اگه بگیم به اومدن بارون ایمان داریم اما چتر با خودمون نبریم، یعنی ته قلبمون ایمان و باور نداریم که بارون می یاد! و این یعنی که ایمان فعال نداریم.) فراموش نکنین هر آرزو مثل یک آتشفشان خاموشه. اگه بخوایم یه آتشفشان واقعی ببینیم ، باید آتشفشان خاموش رو به آتشفشان فعال تبدیل کنیم! قانون 19 _ ذهن استدلالی را زندانی کنید! وقتی الیاس نبی به اون سه پادشاه گفت که اگه بارون می خواید اول گودالتون رو بکنید، اونها چی فکر کردند؟ مجسم کنین توی شرایط آب و هوایی خشک و داغ که ماهها بارون نیومده، در حالی که هزاران نفر از افراد و زیر دستان دارن از تشنگی هلاک میشند و توانایی کار کردن هم ندارند، سه پادشاه شروع به کندن گودال کردند و به همه هم گفتند گودال بکنین تا بارون بیاد! حتما" خیلی از اون ها توی دلشون گفتن: بارون از کجا؟ حتی یه ابر هم توی آسمون نیست! "اما به اون فکر اهمیتی ندادند. به نبود ابر ها فکر نکردند و گفتند: گودال می کنیم تا آب بارونی که قراره بیاد، توی اون ذخیره بشه! هر وقت که ما می خوایم گودالی بکنیم، اون قسمت از ذهن ما که مدام دنبال دلایل منطقی و استدلال می گرده، شروع میکنه به آیه ی یاس خوندن! " از کجا معلوم که بشه؟! معلومه که نمیشه! اگه می خواست بشه ، تا حالا شده بود! و .... "به این قسمت از وجود ما میگن : " ذهن استدلالی " حتما" موقع انجام دادن قوانین سیستم آرزوها، ذهن استدلالیتون رو زندانی کنین و تحت هیچ شرایطی به حرف اون گوش ندین! نکته ی مهم – گاهی اطرافیان ما مثل ذهن استدلالی عمل می کنند! یعنی مدام دلیل می یارن که چرا امکان نداره ما به آرزومون برسبم! لطفا" تحت تاثیر اون ها قرار نگیرین. چون این مبحث در سیستم آرزوها خیلی مهمه من سه تا مثال براتون می زنم. مثال اول _ ازچهار کتاب فلورانس اسکاول شین : یه زنی که صاحب خانه اش جوابش کرده بود در سالی که مردم در نیویورک دچار مشکل تامین مسکن بودند، دعا می کرد که بتونه با پول اندکش خونه ی مورد نیازش رو پیدا بکنه. اون آرزوی به دست آوردن خونه ای رو داشت که آدمهای زیادی ، برای به دست آوردن اون با هم رقابت می کردند. اون مدتها بود که دوست داشت اگه به خونه ی جدید میره ، پتوهاش رو عوض کنه و پتوهای نو بخره. اما ذهن استدلالیش مدام بهش می گفت که " پتوها رو نخر! اول بگذار خونه رو به دست بیاری ، بعد! شاید نتونی خونه رو بگیری و این پتوها روی دستت بمونه! " اون تصمیم گرفت که از قوانین ذهنی برای رسیدن به آرزوش استفاده کنه، واسه ی همین به خودش نهیب زد که " من با خریدن این پتوها، گودالهام رو حفر می کنم! چون تا وقتی پتوها رو نخرم، یعنی ته دلم ایمان ندارم که خونه ای رو که می خوام پیدا می کنم! " اون با خرید اون پتوها جوری رفتار کرد که انگار پیشاپیش صاحب خونه ی جدید شده! پتوها نمایانگر ایمان فعال اون بودند. بعد از خرید پتوها از بین دویست متقاضی به گونه ای معجزه آسا، خونه به اون داده شد! مثال دوم _ یه مثال از دوست خوبم ( جادوگر 14 ) اون دوست داشت به سفر های گردشی و دیدن جاهای دیدنی بره.اما ظاهر امر این جوری نشون می داد که نه از نظر خانواده و نه شرایط دیگه امکان این موضوع فراهم نیست. اما اون ایمان فعال داشت! چه جوری؟ در شرایطی که هرگز زمینه برای این آرزوی اون فراهم نبود، اون جوری رفتار می کرد که انگار همین الان یه گروه منتظرن که اون باهاشون به سیاحت بره! یادمه که اون اومده بود پیش من و با جدیت تمام دنبال یه کوله پشتی خیلی بزرگ می گشت تا در این سفر های تفریحی از اون استفاده بکنه. من می دیدم که دیگران ، مدام در موردش می گفتن : "آخه حالا چه عجله ایه واسه خرید وسایل سفر؟! کو شرایط سفر؟! این کار الان یعنی حروم کردن پول! " اما اون با جدیت دنبال کوله پشتیش گشت و بالاخره اون رو خرید. ( اطرافیان اون مثل ذهن استدلالی عمل می کردند. ) دفعه ی بعد که دیدمش، داشت کوله پشتی بزرگش رو می بست چون قرار بود با یه گروه برای دیدن یه مکان سیاحتی برن! همه ی شرایط و حتی شرایط خانواده اش ، فوری، برای این موضوع درست شده بود!کوله پشتی بزرگ ، ایمان خاموش اون رو به ایمان فعال تبدیل کرده بود! مثال سوم _ ( یه ماجرای واقعی درباره ی خودم ) من توی خونه ام یه اتاق سنتی دارم که توش از وسایل سنتی استفاده کردم. به همسرم گفتم : " من هشت تا کوسن می خوام که پارچه اش عین طرح سنتی روی مبل ها باشه. شبیه پارچه ی مبل قدیمی خانه ی پدریم! اگه یه پارچه پیدا بشه که توش هشت تا مربع باشه با طرح قدیمی میشه این کوسن ها رو از توش درست کرد!" اما پیدا کردن همچین پارچه ای مستلزم وقت و جستجوی زیاد بود و من اصلا" زمان و حوصله اش رو نداشتم. از طرفی داشت از شهرستان برامون مهمون می رسید. من به همسرم گفتم " باید چرخ خیاطی رو برای دوختن این کوسن آماده کنیم! " همسرم متعجب گفت : " کو پارچه اش؟! اصلا" از کجا معلوم همچین پارچه ای تا حالا بافته شده باشه؟! آوردن چرخ خیاطی و تعمیرش در این شرایط، خنده دار نیست؟! " ( این جا همسر من داشت مثل ذهن استدلالی عمل می کرد.) اما من می خواستم ایمان خفته رو به ایمان فعال تبدیل کنم.برای همین چرخ خیاطی رو که دم دست نبود بیرون آوردم و چرخ خراب رو تعمیر کردم . دو روز بعد مادرم رو دیدم. اون که در شهر دیگه ای بود بدون این که از ماجرای کوسن خبری داشته باشه یه پارچه برای من هدیه گرفته بود! یه پارچه که توش دقیقا" هشت مربع با طرح مبل های قدیمی داشت! خودش می گفت : " داشتم از توی بازار رد می شدم وقتی این پارچه رو دیدم احساس کردم باید برای تو بخرمش. اما هر کسی اون رو دید گفت آخه این به چه دردی می خوره! نه میشه برای لباس ازش استفاده کرد نه کاربرد دیگه ای داره اما نمی دونم چرا فکر کردم باید اون رو برای تو بگیرم! " ( در واقع مادرم بدون اینکه بدونه، از شهودش پیروی کرده بود.) باور می کنین؟ دقیقا: هشت تا مربع با همون رنگ و طرحی که خواسته بودم! آماده کردن چرخ خیاطی ایمان فعال رو ساخته بود! اما ماجرا تموم نشد! دور و بر خونه ی ما جایی نبود که ابر خورده بفروشند. همسرم خندید و گفت : "دیگه چه جادوگری ای می خوای بکنی؟ حالا مجبوری یه روز سر کار نری تا دنبال ابر خورده بگردی! ابر خورده که نمی تونه با پای خودش بیاد! ناسلامتی مهمون داریم، بهتره چرخ خیاطی رو از جلوی دست و پا جمع کنیم!" (باز هم داشت نقش ذهن استدلالی رو بازی می کرد! ) اما من باور داشتم که " برای یه کیسه ابر خورده که نباید یک روز از کارم بیفتم! به همسرم گفتم" نخ همرنگ کوسن رو باید توی چرخ گذاشت! من وقت ندارم از کارم بزنم پس چه اشکالی داره ابر خورده خودش با پای خودش بیاد بدون این که من دنبالش برم؟! " و با خودم گفتم : "خدا رو شکرمیکنم که ابر خورده ی مورد نیاز من از راه عالی به من می رسه در جهت خیر و صلاح همگان! (این یعنی جادوی کلام ) شاید باور نکنین اما فرداش که داشتم از سر کار به خونه بر می گشتم دیدم خانم همسایه یه گونی ابر خورده رو گذاشت جلوی در ! درست همون اندازه ای که من نیاز داشتم! ابر خورده با پای خودش اومده بود! همسایه مون، مونده بود که تا شب که ماشین شهرداری نمی یاد اون رو چی کار کنه؟! واقعا" ابر خواستن من در جهت خیر همگان بود! هم من به ابرم رسیدم و هم اون از شر ابر خورده ها راحت شد! نکته ی مهم _ ما به اندازه ی باورمون دریافت می کنیم! باور من این بود که یه کیسه ابر خورده اینقدر مهم نیست که من برای به دست آوردنش اذیت بشم! برای همین هم راحت به دست آوردمش. استادم می گفت اگه کسی باور واقعی داشته باشه که یه کیسه پول با پای خودش می یاد این اتفاق می افته! هیچ چیز آرزوهای ما رو محدود نمی کنه به جز باور هامون. ( فراموش نکنین این به معنی هیچ کاری نکردن و منتظر رسیدن پول از غیب بودن نیست. داشتن ایمان فعال یعنی همان " از تو حرکت از خدا برکت! ) نکته ی مهم _ اگه دنبال موفقیت باشین اما خودتون رو برای شکست آماده کنین، دچار همون وضعی می شین که برای اون تدارک دیدین. مثلا" کسی که می گه :" من منتظرم پولی به دست بیارم تا قرض هام رو بدم و اگه این جوری بشه یه پولی هم به فلان فقیر کمک می کنم." اما مدام نقشه می کشه که اگه نتونه قرضهاش رو بده ، چه بلایی سرش می یاد؟اون در واقع داره برای شکست تدارک می بینه . اما اگه این آدم ، خودش رو در حال پرداخت دیونش ببینه ( یعنی پیشاپیش وانمود کنه که چیزی رو که می خواد دریافت کرده ) و مثلا" زودتر اون کمکی رو که می خواد به اون آدم فقیر بکنه ، یعنی ایمان خاموشش رو به ایمان فعال تبدیل کرده و برای اومدن بارون گودال کنده. تمرین _ جلوی آرزوتون توی دفتر مراقبه بنویسین که اگه اون رو به دست بیارین، چه کارهایی می کنین. حالا باید تصور کنین که اون رو پیشاپیش ستانده اید! پس اون کارها رو انجام بدید! ببینید چه کارهایی می تونید انجام بدید که ایمان خاموش درباره ی آرزوتون رو به " ایمان فعال " تبدیل بکنید. خوب! من مجبورم به خاطر کمی وقت این مبحث رو باز نیمه تموم بگذارم . در واقع الان فقط به خاطر این که به آف های پر محبتتون پاسخی داده باشم آپ کردم اما قول می دم این دفعه خیلی زودتر آپ کنم پس من رو به خاطر تاخیرم که به خاطر شرایط بود ببخشید. لطفا" حتما" به راههایی که می تونین به وسیله ی اون ایمان خاموش در باره ی یک آرزو رو به ایمان فعال تبدیل کنین ، فکر کنید.چون این راه برای هر آرزویی فرق میکنه و خودتون باید راهش رو پیدا بکنید. خدایا! به نام نامی تو، گذشته را به دور می اندازم و در اکنون شگفت انگیز زندگی می کنم.آنجا که هر روز، شادمانیهایی شگفت انگیز و دور از انتظار در بر دارد! آمین!
من می‏دانم که تمام هستی برای من خلق شده.. پس نگران نیستم و تمام هستی را یار و یاور خود می‏بینم.
بیاین با هم دعا کنیم
*****جذب گروهی******
http://www.ninisite.com/discussion/thread.asp?threadID=773511
کلاس جادوگری یک جادوگر ( جلسه ی 21 _ سیستم آرزوها ) سلام سلام سلام سلام سلام. زود زود زود بریم سر ادامه ی مبحث سیستم آرزوها.باشه؟...خوب! پس به بیست و یکمین جلسه ی کلاس جادوگری خوش اومدین! قانون 20 _ هر چیزی را که آرزو داریم دریافت کنیم باید مثل همان را به دیگران ببخشیم ، چون آدمی تنها آنچه را که می دهد می تواند باز ستاند. (قانون کارما) یادتون که هست من قبلا" قانون کارما رو مفصل تو یکی از پستهام توضیح دادم. کارما یعنی بومرنگ. یعنی هر کار که یک زمان در حق کسی انجام می دیم به شکل دیگه ای به ما بر می گرده . یعنی اگه به دیگران عشق بدیم عشق دریافت می کنیم و برعکسش هم صادقه. حالا فرض می کنیم شما دنبال به دست آوردن محبت آدمی به اسم الف هستید و می گید من که همه اش به الف عشق می دم پس چرا از اون محبت در یافت نمی کنم؟ فراموش نکنین که قانون کارما در سیستم آرزوها خیلی همه گیر و چند جانبه عمل می کنه. یعنی شاید شما محبت خودتون رو از آدمی به اسم ب دریغ کردین و حالا کارمای اون رو دارین از طریق الف دریافت می کنین. ساده تر بگم؟ اگه من به دوستم بگم : "حو صله ات رو ندارم. " کارمای من حتما" این نیست که اونم به من بگه حوصله ی من رو نداره! نه! من همون حرف رو از دهن کسی _ مثلا" همسرم _ خواهم شنید که اگه به من بگه حوصله ام رو نداره ، خیلی بیشتر می رنجم تا این که از زبون همون دوست بشنوم. پس برای دریافت آرزوتون یه کار مهم باید بکنین. اونم اینه که زیر آرزوتون بنویسین " آیا کسی هست که شما همون چیز رو از اون دریغ کرده باشین؟ " اون وقت طبق قانون کارما برای دریافت چیزی که آرزوش رو دارین از همون شروع به بخشیدن به دیگران کنین. پس اگه مثلا" آرزوی ما دریافت محبته، باید به دیگران محبت ببخشیم. اگه می خوایم پول زیادی به دست بیاریم باید از پولی که داریم به دیگران ببخشیم و.... قانون 21 _ فرا خواندن قانون عفو و بخشایش الهی (فیض و رحمت الهی) برای رهایی از عقوبت کارماها. " فلورانس اسکاول شین" در " چهار اثر" از زنی مثال می زنه که توی بانک یک نفر کارمندبانک، بهش اسکناس بیست دلاری جعلی می ده! اون به اسکاول شین می گه حالا بعد از چندین ساعت امکان نداره مسئولین بانک قبول کنن که اون ها اشتباهی پول جعلی به اون دادن! اسکاول شین می پرسه به نظرت این کارمای کدوم کارته؟ زن به یاد می آره که یک بار به شوخی برای دوستش اسکناس جعلی فرستاده! اسکاول شین به اون می گه " تو با این شوخی، قانون کارما رو فعال کردی چون قانون کارما شوخی و غیر شوخی نمی شناسه! اون از زن می خواد تا قانون عفو و بخشایش خدا رو فرا بخونه و بعد به مسئول بانک موضوع رو بگه. زن کارمند همین کار رو می کنه و بر خلاف تصورش رئیس بانک خیلی راحت می پذیره و اسکناس اون رو تعویض می کنه! خیلی وقتها آرزوهای ما به خاطر شوخی هایی که با دیگران کردیم واقعی نمی شن چون ما قانون کارما رو که شوخی سرش نمی شه فعال کردیم. پس اگه آرزویی داریم که نمی دونیم چرا گره توی اون افتاده و برآورده نمی شه باید از عفو و بخشش خدا کمک بخوایم تا کارماهایی رو که نمی دونیم یا فراموش کردیم یا دیگه به اون آدم دسترسی نداریم تا جبران کنیم ، رو ببخشه و از ما برداره. برای این کار باید مدام تکرار کنیم که " خدایا!من قانون عفو و بخشایش تو را فرا می خوانم و سپاس می گذارم که در پرتو لطف الهی تو هستم و نه در لوای قانون کارما.من از خداوند می خواهم من را ببخشد و از عواقب خطاهایم آزاد کند.خدا را برای دریافت عالی آرزوهایم شکر می کنم چون خدا برای من بهترین را خواسته است پس من نمی توانم آرزویی را که حق الهی من است از دست بدهم." فراموش نکنیم که قانون عفو و بخشایش الهی تنها قانونیه که از قانون کارما قویتر عمل می کنه و می تونه اون رو جبران کنه یا جلوش رو بگیره.( من که فکر می کنم اگه خداوند در توبه را برای انسان باز گذاشته برای همینه تا انسان از دست کارمای اعمال بدش به خداوند پناه ببره! ) در انجیل آمده: "بیایید ای برکت یافتگان و از پدر من، ملکوتی را که از ابتدای عالم برای شما آماده شده است، به میراث گیرید. " و آمده که : " از جایی که نکاشته ای می دروی و از جایی که نیفشانده ای، گرد می آوری. " (این یعنی قانونی که خلاف کارما عمل می کنه! ) و همچنین آمده "....خاطر جمع دارید که من بر جهان غالب شده ام. ..پس از آن مرگ نخواهد بود و ماتم و ناله و درد ، دیگر رو نخواهد کرد، زیرا که چیز های دیگر گذشت. " منظور از جهان یعنی گناه و بیماری و مرگ. یعنی عیسی مسیح به انسان ها بشارت داده که تنها راه برای رهایی از عقوبت کارماها پناه بردن به خداوند است. یک مثال از خودم : ( در مورد دریافت کارمای خوب ) من اهل چت کردن از طریق کامپیوتر نیستم اما چند وقت قبل خانمی از دوستان وبلاگی که حال روحیش خیلی بد بود از من خواسته بود که کمکش کنم. من شبهای زیادی رو با اون از طریق سیستم صحبت کردم تا در حد توانم بهش کمک کرده باشم.همسرم که می دید من انرژی زیادی صرف این موضوع می کنم و خودم هم خیلی اذیت می شم، تعجب می کرد و می گفت چرا برای کسی که هیچ آشنایی با اون نداری اینقدر وقت می گذاری؟ چند وقت بعد قبض تلفنم اومد و دقیق مبلغ پنجاه هزار تومن پول استفاده ی من از اینترنت به خاطر صحبت با اون خانوم اومد. همسرم گفت " اون خانوم حتی نمی دونه تو پنجاه هزار تومن رو به خاطر اون میدی! من با قطعیت و ایمان گفتم " من لطفی به اون خانم نکردم چون مطمئنم کارمای خوبی رو از جای دیگه ای دریافت خواهم کرد پس در واقع در حق خودم خوبی کردم نه اون! اما در مورد قبض تلفن یقینا" ظرف همین چند روز همین پنجاه هزار تومن از طریق همین کامپیوتر به من بر می گرده! طبق قانون کارما! همسرم ناباورانه خندید و گفت " من که واسه پول تلفن نمی گم. فقط گاهی به این قوانین شک می کنم! تازه دلم از این همه انرژی گذاشتنت می سوزه. فقط همین! اما من به چیزی که گفته بودم یقین داشتم.هنوز چند روز بیشتر نگذشته بود که یکی از دوستان وبلاگی به نام فرشته ی مهر برام پیغام گذاشت که چون شما جواب سوالی رو که من در وبلاگم پرسیده بودم درست جواب دادین پس برنده ی پنجاه هزار تومن پول شدین! اول می خواستم جایزه رو نگیرم واسه ی همین جوابش رو ندادم اما بعد یادم افتاد که یه قانون توانگری می گه وقتی هدیه ای دریافت می کنی باید با شادی اون رو بگیری و اگه پوله از روش عشریه بدی. در این صورت درهای توانگری بیشتری به روی تو و پرداخت کننده ی هدیه، باز خواهد شد. به همین دلیل جایزه رو ، _ به عنوان اعلام آمادگی برای دریافت توانگری های بعدی _ گرفتم . حالا یه بار دیگه از دوست خوبم فرشته ی مهر تشکر می کنم . جایزه ی اون واقعا" برای من آغاز چند توانگری بزرگ شد.امیدوارم برای خود اون هم توانگری به همراه داشته باشه خصوصا" که عشریه ی این جایزه رو به آدم بسیار مستحقی پرداخت کردم تا دعای خیرش شامل حال فرشته ی مهر بشه. خوب ! این مثال رو زدم چون هم به فرشته ی مهر قول داده بودم بگم چه قصه ای پشت این جایزه بوده و هم برای اینکه بگم از قانون کارماها غافل نشین! همون طور که ممکنه گرفتار کارماهای بد اعمالمون بشیم، می تونیم از طریق دریافت کارماهای خوب به برآورده شدن آرزوهامون هم کمک بکنیم. تمرین: جلوی لیست آرزوهاتون بنویسید که چه طوری می تونید از همون چیزی که آرزوش رو دارید، به دیگران ببخشید تا عین اون رو دریافت کنید. یادتون باشه همیشه چیزی برای بخشیدن وجود داره. اگه دلتون پول می خواد و هیچ پولی برای بخشش ندارید،(که من فکر می کنم بالاخره چند سکه پول خرد که میشه بخشید، نه؟ ) به جای اون لبخند، عشق، مهربونی و دوست داشتن که می شه بخشید.مگه نه؟ تمرین : جلوی لیست آرزوهایی که هر کار می کنید برآورده نمی شن، بنویسید که آیا همون رو از کسی دریغ کردین یا نه؟ لطفا" درباره ی این موضوع راجع به خودتون سختگیر باشین. تمرین: برای رفع کارماهایی که در اثر شوخی ها و اشتباهاتمون به خودمون جلب کردیم، یا کارماهایی که دیگه نمیشه جبرانش کرد، به بقیه ی مردم نیکی کنیم و حتما" به قانون عفو و بخشایش الهی پناه ببریم. خدایا! کمکمان کن تا به دور از هر جانبداری خودمان را قضاوت کنیم تا نور تو در درونمان تجلی کند و هر چه ترس و تردید و خشم و نفرت را بزداید.آمین!
من می‏دانم که تمام هستی برای من خلق شده.. پس نگران نیستم و تمام هستی را یار و یاور خود می‏بینم.
بیاین با هم دعا کنیم
*****جذب گروهی******
http://www.ninisite.com/discussion/thread.asp?threadID=773511
کلاس جادوگری یک جادوگر (جلسه ی 22 _ سیستم آرزوها) سلام سلام سلام سلام سلام. مثل همیشه با آرزوی توانگری برای همه ی شما شروع می کنم. خوب! می ریم سراغ قانون بعدی از سیستم آرزوها. توی این پست ما از سخنان " فلورانس اسکاول شین " زیاد استفاده می کنیم. قانون 22 _ ریختن حصارها و باز کردن در مخفی شهر توفیق، با ایجاد حالتی خوشایند یا یک لبخند یا کلامی مناسب. در کتاب مقدس، (صحیفه ی یوشع: 20:6) آمده : " آنگاه قوم صدا زدند و کرناها را نواختند و چون قوم آواز کرنا را شنیدند و قوم به آواز بلند صدا زدند شهر به زمین افتاد و قوم یعنی هر کس پیش روی خود به شهر بر آمد و شهر را گرفتند. " در کتاب مقدس حکایت اعجاب انگیز به زمین افتادن حصار شهر اریحا را می خوانیم. البته همه ی داستانهای کتاب مقدس تفسیری مابعدالطبیعه دارند. شهر اریحا شهری بوده پر از گنج های عظیم و دور تا دور اون حصاری بوده که نمی گذاشته کسی وارد اون شهر بشه و به گنجها دست پیدا کنه. وقتی قوم به آواز بلند صدا زدند، حصار شهر اریحا فرو ریخت.آواز بلند یعنی " تاکید بر عبارت حاوی حقیقت " شهر اریحا سمبل "توفیق" است. توفیقی که هر انسانی آن را می خواهد. هر چند که انگار این توفیق در پس در یا دیواری پنهان شده است. ( حصارهای شهر اریحا ) تقریبا" همه ی ما بین خودمان با توفیقی که آرزوی اون رو داریم، حصاری بنا کردیم. اغلب این حصار ، حصار نفرته. نفرت از کسی یا از اوضاع و شرایطی ، راه خیر و خوشی رو سد می کنه.اگه در چیزی شکست خورده باشیم و به آرزویی نرسیده باشیم و این باعث بشه که به موفقیت آدم های دیگه نفرت بورزیم، راه موفقیت خودمون رو سد می کنیم. نکته ی اول _پس اولین کاری که باید بکنیم تا حصارهایی که مانع رسیدن ما به شهر توفیقه، فرو بریزه، اینه که رشک و نفرتی رو که از موفقیت دیگران داریم با " بیان عبارت حاوی حقیقت " از بین ببریم."اسکاول شین" برای از بین بردن رشک و نفرت تکرار این عبارت رو توصیه می کنه: اکنون خدا نه تنها آنچه را برای دیگران کرده ، بلکه بیش از آن را نیز برای من انجام می دهد. نکته ی دوم _معمولا" ایجاد حالتی خوشایند یا یک لبخند، در مخفی توفیق را می گشاید. لبخند زدن و ایجاد حالت خوشایند یعنی دلسرد نشدن از بر آورده شدن آرزو ها ، یعنی با شاد بودن و ایجاد حالات خوشایند نشون بدیم ( گودال بکنیم ) که مطمئنیم آرزومون در حال برآورده شدنه. زندگی در گذشته و ناله و مویه از بداقبالیها ، پیرامون اریحایمان حصاری بلند می کشه. نکته ی سوم _ "تنها آن چیزی را به خود جذب می کنیم که بی نهایت به آن می اندیشیم." اگه مدام به برآورده نشدن آرزومون فکر کنیم مانع برآورده شدن اون می شیم. پس اگه مدام درباره ی این که آرزومون برآورده نمیشه صحبت کنیم، این خود ما هستیم که بین خودمون و آرزومون حصار های اریحا رو کشیدیم و مانع رسیدنمون به اون آرزو می شیم. نکته ی چهارم _توی داستان " علی بابا و چهل دزد بغداد " که از قصه های هزار و یکشبه ، می خونیم که علی بابا صاحب مخفی گاهیه مرموز و پنهان در پس کوه ها و صخره ها که فقط با کلمه ی رمز " باز شو سی زم! " میشه داخل اون شد. این همون به کار بردن کلامیه که حصار ها ی بین ما و بر آورده شدن آرزوهامون رو فرو می ریزه. کلامی که بارقه ای از تحقق آرزو در آن باشد ، امور را دگرگون می کنه. زیرا واژه ها و اندیشه ها مثل نوعی رادیو اکتیویته هستند. شور و شوق نسبت به هر کاری که انجام می دهیم در مخفی توفیق را باز می کند. اگه آرزویی دارید که بهش نمی رسید و فکر می کنید مدام در ایجاد اون تاخیر به وجود می آد ، از تکرار این کلام برای ریخته شدن حصار های شهر اریحای آرزوتون استفاه کنید " اکنون حصار های تنگدستی و تاخیر فرو می ریزند و در پرتو لطف الهی به ارض موعود خود وارد می شوم. قانون 23 – باور کنیم که در برآورده کردن آرزوی ما، خدا هرگز شکست نمی خورد. خیلی وقتها ما از زبون مردم می شنویم که می گند " " باید منتظر بدتر از این ها هم باشم. " یا " آرزوهام که انجام نمیشه ، هیچ! هی بد بیاری هم می آرم و اوضاعم بد تر و بد تر هم میشه. " یا " من بیچاره کجا و رسیدن به این آرزوها کجا؟ " یا " واقعا" ممکنه خدا این آرزو رو برآورده کنه؟ آخه چه طوری ممکنه؟ "و امثال این جملات. قبلا" گفته بودم که " فقط آنچه که انتظارش را داریم، تحقق می یابد. در انجیل ( متی : 9 :29 ) آمده : "بر وفق ایمانتان به شما بشود ." من قبلا" توضیح دادم که جادوی کلام چیه و همین طور هم توضیح دادم که چه طوری برای انجام شدن یک آرزو باید گودال بکنیم و بعد چه طوری بارها رو به خدا بسپریم. چون این که ما منتظر دریافت چی باشیم ، تعیین می کنه که چی رو به دست بیاریم . بی درنگ چنان رفتار کنین که انگار منتظر خیر و صلاح و شادمانی و فراوانی ای هستین که خداوند برای شما می خواهد. شروع کنید به کندن گودال ها. بهترین ها رو از خدا بخواهید اما برای خدا تعیین تکلیف نکنید یعنی نگید از کدام راه می خواهید به آرزوتون برسید. ( راه رو خدا تعیین می کنه. پس با تعیین راه، راههای غیر منتظره ی برآورده شدن آرزو ها رو به روی خودتون نبندین. ) فراموش نکنیم که : 1 _خدا اینقدر قدرتمند هست که تدابیر حیرت انگیز بیافرینه. 2_اون هیچ وقت در برآورده کردن آرزوهای ما کم نمی آره و شکست نمی خوره. 3_ اون برای ما بهترین ها رو می خواد. اگه معتقد و منتظر باشیم تا خدا برای ما بهترین ها رو به وجود بیاره حتما" همین طور می شه. در کتاب مقدس سه هزار وعده وجود داره.بیاین از همین حالا در انتظار تحقق این وعده ها و تحقق این برکت ها باشیم.به همه ی موهبت هایی که آرزوشون رو دارید، فکر کنید. حتی اگه دوردست به نظر می آن. و منتظر باشین تا در پرتو لطف الهی ، به گونه ای غیر منتظره به سراغتون بیان چون خدا معجزات خودش رو از راههای عجیب به انجام می رسونه. هر وقت در این مورد دچار شک شدین تکرار کنین که " خدا هرگز دیر نمی کند. خدا هرگز شکست نمی خورد. خدا برای من بهترین ها را می خواهد. " تمرین _این رو روی یه ورق کاغذ بنویسین و بگذاریدش توی کیفتون یا یه جایی که مدام چشمتون بهش بخوره. در حالت عادی و آلفای قبل خواب زیاد تکرارش کنید. وقتی چشم امیدم به خدا باشد، هیچ چیز اینقدر عجیب نیست که راست نباشد! هیچ چیز این قدر عجیب نیست که پیش نیاید! هیچ چیز این قدر عجیب نیست که دیر نپاید! خدایا! من در انتظار خیر و صلاح های غیر منتظره ام که هم اکنون از جانب تو برای من از راه های عالی انجام خواهد شد. آمین!
من می‏دانم که تمام هستی برای من خلق شده.. پس نگران نیستم و تمام هستی را یار و یاور خود می‏بینم.
بیاین با هم دعا کنیم
*****جذب گروهی******
http://www.ninisite.com/discussion/thread.asp?threadID=773511
کلاس جادوگری یک جادوگر (جلسه 23 _ سیستم آرزوها ) سلام و سلام و مثل همیشه هزار سلام. زود می رم سراغ درس این دفعه .امروز با قانون 24 از سیستم آرزو ها شروع می کنیم.باشه؟ قانون 24 _پیدا کردن گره ی کار! وقتی توی فصل بهار، کار گر های چوب بر، کنده های بیشمار درختها رو از رودخونه پایین می فرستند، گاهی الوار ها به صورت متقاطع سر راه هم قرار می گیرند و مانع عبور بقیه ی الوار ها می شوند.تو این زمان تنها راه چاره اینه که کارگرها دنبال اون کنده ای بگردند، که مانع عبور و مرور شده.اون ها اون الوار رو گره ی کار می نامند! وقتی کارگرها گره ی کار، رو مستقیم قرار می دهند، الوار های دیگه آزاد می شوند و به راهشان ادامه می دهند! وقتی آرزویی برآورده نمی شه، حتما" باید گره ی کار رو پیدا کرد! یعنی باید در پی اندیشه ای باشیم که بزرگترین ستم رو در حق ما می کنه! یعنی همون گره ی کار که راه بر آورده شدن آرزو رو بسته! معمولا" بزرگترین گره ی کار در این موارد " نفرت " است.نفرت مانع تحقق خیر و صلاح ما میشه.ما معمولا" از کسانی که راحت تر از ما به آرزوشون رسیدن، در ته اعماق وجودمون نفرت داریم! لطفا" نگید نه! بهتره با خودمون روراست باشیم! رشک، غبطه، حسادت، بدگویی از آدمهای موفق، همه رگه هایی از نفرت دارن! چقدر تا به حال بدگویی آدم های موفق رو کردیم ؟! مثال: اگه مثلا" شما یه فروشنده هستین و یه نفر درست کنار مغازه ی شما بیاد و شروع به فروشندگی اجناسی مشابه شما بکنه، ممکنه ته دلتون دچار ناراحتی بشین که چرا؟ نکنه اون مانع پیشرفت شما بشه؟نکنه شما و اجناستون به اندازه ی اون مقبول نباشین؟ این یعنی رگه هایی از نفرت! راه حل :بهترین راه برای حل این گره اینه که کسانی رو که قبل از شما به آرزوهایی شبیه شما، دست پیدا کردن ، دوست داشته باشین! اگه قلبا" هم نمی تونین، شروع کنید به زبان و کلام، برای اون ها طلب برکت و دعا کردن.کم کم بارقه های نور از زبانتون به قلبتون جاری می شه! قول می دم! قول می دم اگه برای رقیب های کاری ، مالی، و حتی عشقیتون خیر بطلبین، اولین چیزی که عایدتون می شه، خیریه که نصیب خودتون می شه! ( قانون کارما) پس گره تون رو بیابید.ممکنه بیشتر از یک گره داشته باشین.اون وقت، الوار های موفقیت و وفور نعمت، شتابان از رودخونه به سمت شما سرازیر می شه! تمرین _این رو به عنوان یک قانون مهم در توانگری به یاد بسپرین و مدام با خودتون تکرار کنید: هیچ کس چیزی به آدم نمی دهد، مگر خود او! و هیچ کس چیزی را از آدمی دریغ نمی کند، مگر خود او! اگر خود من عوض شوم، شرایط عوض خواهد شد! جایی که راه نیست، خدا راه می گشاید! قانون 25 _ سپردن کارها به بازوی بلند خدا! حتما" مطلب بالا باز شما رو به یاد قانون کارما انداخت. یعنی همون قانون بوم رنگ ها. که می گه هر چیزی در طبیعت به خود ما بر می گرده. پس خوبه یه مثال جالب رو هم بشنویم. همه مون از ظلم و ستم و سنگدلی فرعون در حق قوم بنی اسرائیل زیاد شنیدیم. می دونین که فرعون کارمای سنگدلیش رو تجربه کرد؟! سنگدلی فرعون، دل خودش رو سنگ کرد!و باعث مرگش شد!چه جوری؟!" لرد مانیاهان " در انگلستان یک سخنرانی در این باره کرد. اون تصاویر حیرت انگیزی از برشهایی رو نشون داد، که نتیجه ی جراحیهایی بود که هزار سال قبل از میلاد مسیح انجام شده بود! اون تصاویری از بقایای واقعی جسمانی فرعون ستمگر رو نشون داد که ثابت می کرد، هر دو بطن قلب فرعون از بیماری آتروما رنج می برده! یعنی وضعیتی که در آن نمکهای کلسیمی در دیواره های شریان ها رسوب می کنه، و اون ها رو سخت و انعطاف ناپذیر می کنه! نارسایی جریان خون از قلب، باعث از بین رفتن شریان در فرعون شده! تغییرات ذهنی ملازم با تصلب شرایین پدید اومده، که عبارت بوده از: " نظر تنگی، قیود دست و پا گیر، هراس از دست زدن به کاری خطیر و سنگ دل شدن! " پس سنگدلی فرعون ، دل خودش رو هم سنگ کرد! نتیجه گیری مهم_پس باور کنیم که همه ی بیماریهای جسمی ما حتی سرطان نتیجه ی ایجاد یک سری افکار منفی در ذهن ماست و راه درمان واقعی اون بیماری، از بین بردن اون فکر منفیه. ( البته ما این رو بعدا " می خونیم که هر فکری چه بیماری ای رو به وجود می آره! ) نفرت و سایر تفکر های منفی ، بر یکایک اندامهای بدن تاثیر می گذارد. اندیشه های اسیدی، در خون تولید اسید می کنند.و همه ی این بلا ها برای این به سر ما می آید، که فکر می کنیم جنگ از آن ماست! و خودمان وارد پیکار می شویم و بر آورده شدن آرزو هایمان را به بازوی بلند خدا نمی سپریم! این خودش ممکنه گره ای باشه که مانع تحقق آرزوی ما شده! در کتاب مقدس آمده : "خدای ازلی مسکن توست.و در زیر تو، بازوهای جاودانیست و دشمن را از حضور تو اخراج کرده می گوید هلاک کن! " و در جایی دیگر می گوید:" و دشمنان شخص اهل خانه ی او می باشند. " یعنی "تفکر منفی" که در ذهن نیمه هشیار خود نقش کرده اید ، همان " دشمن در حضور " است و اما " بازوهای جاودانی " که این اندیشه های دشمن را تار و مار و هلاک می کند، همان قدرت شکست ناپذیر خداست! " اسکاول شین " به شاگردانش تاکید می کرد که تکرار کنند : " بازوی بلند خدا ، انسانها و اوضاع و شرایط را در بر می گیرد تا وضعیت مرا در کف اختیار خود گیرد و از منافع و مصالحم حمایت کند. " تکرار این عبارت، تصویری از بازویی بلند را در ذهن نقش می بندد، که مظهر نیرومندی و حمایت است. با بینش قدرت " بازوی بلند خدا " ، دیگر نه مقاومت می کنید و نه نفرت می ورزید. بلکه آسوده بر جای می مانید تا همه چیز به راه خود برود. از این رو اندیشه های دشمن که در درون خود شما هستند، تار و مار می شوند و در نتیجه اوضاع و شرایط نا مساعد هم ناپدید می شوند. قانون 26 _ هرگز نگذارید که آرزوی قلبی شما به مرض قلبی تبدیل بشود! یکی دیگه از کنده هایی که ممکنه جلوی راه رودخونه ی آرزو هاتون رو بسته باشه یعنی همون "گره ی کار "در بر آورده شدن آرزو ها، بیش از حد خواستن یک چیزه! که به جای اینکه باعث جذب اون آرزو بشه ،باعث می شه همه اش نگران باشیم که اگه نشه ، چی ؟! وقتی زیاده از حد چیزی را می خواهید، همه ی جاذبه ی خود را از دست می دهید! در واقع آرزوی شما به مرض قلبی تبدیل میشه! چون دل نگران و هراسان عذاب می کشید که اگر آن آرزو بر آورده نشود ، چه می شود؟!! پس به تقلا می افتید و اصطلاحا" فکر می کنید جنگ از آن شماست! خودتون رو به هر دری می زنید تا اون آرزو رو بر آورده کنید! مدام دنبال راههای عقلی می گردین و ...خلاصه این که فراموش می کنید که خداوند با اون بازوهای بلندش اگه اراده کنه در آنی از بهترین روش آرزوتون رو برآورده خواهد کرد و نیازی به جنگیدن شما نیست! چون خودش در کتاب مقدس گفته : " ...زیرا جنگ از آن من است نه از آن شما ! " از " لاولاک " ورزشکار مشهور انگلیسی پرسیدند چگونه می توان سرعت و استقامت دویدن را به دست آورد؟ او پاسخ داد: " یاد بگیرید چگونه استراحت کنید! " موفقیت عظیم زمانی از راه می رسد، که ابدا" انتظارش را ندارید! می دونین چرا؟ چون در اون زمان از نگرانی ها رها شدین. یعنی از روش " قانون عدم مقاومت " استفاده کردین.کسانی که در تلاشند تا به زور اوضاع و شرایطی را عوض کنند، به آرزوهاشون نمی رسند. هیچ وقت مغناطیسی رو دیدید که مضطرب و نگران باشه که آیا سوزن ها به طرف اون جذب می شن یا نه ؟!!!درسته! هرگز مغناطیس نگران ندیدید! چون هر مغناطیسی یقین داره که سوزن ها از جهیدن به سمت اون نمی تونند باز بایستند! پس برای رسیدن به آرزوها، باید مثل مغناطیس ، آروم و آسوده و مطمئن باشید! فقط در چنین لحظه ای یک مغناطیس واقعی می شین و سوزن آرزو ها به طرف شما جلب و جذب می شه! پس وقتی آرزویی گره می خوره و برآورده نمیشه، خودتون رو به در و دیوار نکوبید! فقط آروم بمونید و تکرار کنید : " این وضعیت را به خدا می سپارم تا خدا به آن سروسامان ببخشد! " تمرین _مدام تکرار کنید : " اینک زمان مقبول است! امروز روز خوش اقبالی حیرت انگیز من است! " خدایا! من در انتظار غیر منتظره های اعجاب انگیز تو هستم! اینک زمان من است! با بازوی بلند قدرت خود ، آرزوهایم را برآورده کن! آمین!
من می‏دانم که تمام هستی برای من خلق شده.. پس نگران نیستم و تمام هستی را یار و یاور خود می‏بینم.
بیاین با هم دعا کنیم
*****جذب گروهی******
http://www.ninisite.com/discussion/thread.asp?threadID=773511
کلاس جادوگری یک جادوگر(جلسه 24 _سیستم آرزوها) سلام سلام سلام و هزاران سلام و برکت و توانگری برای همه ی شما. با جلسه ی بیست و چهارم از کلاس جادوگری ، همراهتون هستم با ادامه ی قوانین سیستم آرزوها. قبلش از همه ی دوستان خوبی که برام نظر یا آف گذاشته بودن، تشکر می کنم. خوب، بریم سراغ بقیه ی قوانین... قانون 27 _ ورود به راه سحرآمیز و جادویی "شهود ". الهام که هدایتی الهی است، مهمترین موهبت زندگی ماست.ما در مسایل مختلف زندگیمان،در بیشتر مواقع سعی می کنیم با ذهن استدلالی (عقل) ، جواب مسایل را پیدا کنیم. شخص عادی تقریبا" همه چیز را محال می انگارد. مثلا" عقل می گوید: "اگر من فقط ماهی سیصد هزار تومن ، در آمد دارم، پس امکان ندارد تا سه ماه دیگر بتوانم صاحب خانه ای بشوم که صد میلیون تومان قیمت آن است! بنابراین بیفایده است که فکر کنم می توانم با سیستم آرزوها آن را به دست بیاورم! " در حالی که در قانون معنویت، فقط زمان حال وجود دارد و بس! این کامیابی و فراوانی ، بر اساس میزان درآمد ما به دست نمی آید بلکه بر اساس مقام ذهنی و باورهای ما به وجود می آید. دو راهی عقل و شهود:ما مدام در مسایل مختلف زندگی ، خود را بر سر دوراهی می بینیم. سر یک راه عقل ما ایستاده با چرتکه ای در دست . او مدام دارایی ها و امکانات ما و میزان رسیدن ما به آرزوهایمان را بررسی می کند و معمولا" هم ، به جواب مناسبی نمی رسد! اما سر راه دوم ، "شهود " یعنی ندای قلبی ما ایستاده است.ندای قلبی یعنی عمل کردن به قانون معنویت. و قانون معنویت به ما می گوید که فقط باید آرزویمان را طبق قانون های سیستم آرزوها ، از خداوند بخواهیم و چگونگی برآورده شدن آن ربطی به ما ندارد. وقتی تصمیم می گیریم که از راه معنویت به آرزویمان برسیم، باید دنبال ندای قلبیمان حرکت کنیم، زیرا شهود، راهی است که خداوند برای رسیدن به آرزو سر راهمان قرار داده است! ( لطفا" به قانون 10 سیستم آرزوها مراجعه کنید. من در اون جا مثالی از خودم درباره ی پیروی از شهود، نوشته ام. ) کتاب مقدس ، شهود را " آوازی ملایم و آهسته " می خواند. در کتاب مقدس آمده : "اما معلمانت، دیگر بار مخفی نخواهند شد. بلکه چشمانت معلمان تو را خواهد دید. و گوشهایت، سخنی را از عقب تو خواهد شنید که می گوید راه این است. در آن سلوک بنما." خیر و صلاحی که خداوند برایتان در نظر گرفته است ، در همان راهی است که ندای قلبتان شما را به آن می خواند. حتی اگر عقلتان راه دیگری را پیش پایتان می گذارد، به آن گوش ندهید. به شهودتان ایمان داشته باشید. هر جا در تصمیم گیری دچار مشکل شدید ، مدام تکرار کنید : " خدایا! مرا با هدایت و شهودی روشن و واضح، هدایت بفرما. تمرین _ به لیست آرزوهایتان رجوع کنید. ببینید در مورد آرزویتان ، انجام چه کاری به دلتان افتاده بود! این همان شهود است! بی مهابا از شهودتان پیروی کنید حتی اگر عقلتان آن را نمی پذیرد! قانون 28 _از هیچ وضعیتی ناراحت نباشید تا وزن و سنگینی خودش را از دست بدهد. وقتی به اندیشه های منفی توجه می کنیم، به آنها پروبال می دهیم.بی اعتنا به ظاهر امور، جوری وانمود کنید که انگار همه چیز دارد به نحوی جادویی مطابق میل شما پیش می رود!همه ی اندیشه های مربوط به ترس، شکست، نفرت، و بدخواهی مانند علف های هرز یک باغ هستند که باغبان آنها را نکاشته و نمی خواهد. مدام تکرار کنید : " هر نهالی که پدر آسمانی من نکاشته، کنده می شود! " یک ضرب المثل چینی می گوید : " آدم عاقل دوخت و دوز لباسش را به یک خیاط ماهر می سپارد. " پس شما هم با باور اینکه طرح الهی زندگیتان را به دست طراح الهی می سپرید، خود را در شرایط عالی ببینید! در اوضاع نا بسامان که همه چیز خلاف میلتان است، به همه بگویید که همه چیز عالیست و دارد خوب پیش می رود! آن وقت، معجزات خیاط اصلی، از راه می رسند! فراموش نکنید در کتاب مقدس آمده که : " آنکه از بخت خود ، گلایه کند، به ملکوت نعمت در نمی آید!" قانون 29 _ایمان کامل به بار می نشیند نه ایمان نصفه! من در باره ی سپردن بار به خداوند و توکل به خدا ، زیاد صحبت کرده ام. اینجا می خوام به اون دسته از دوستانی پاسخ بدهم که مدام از من سوال می کنندکه چرا گاهی وضعیت ما از کسانی که قوانین ذهنی را قبول ندارند، بدترمی شود! می دونین چرا؟ چون ایمان نصفه، نتیجه ی وارونه می دهد! ایمان نصفه یعنی چه؟ یعنی گاهی کسانی که دنبال قوانین معنویت هستند، می بینند به نسبت زمانی که به قوانین ذهنی پایبند نبودند،آرزوهایشان دور تر و دورتر می شود! معمولا" این برای خیلی از دوستان من و حتی گاهی برای خود من هم پیش آمده! که تمرینات ذهنی را انجام می دهیم اما ته دلمان یک راه فرار هم می گذاریم که اگر به نتیجه نرسیدیم، خیالمان راحت باشد، که یک راهی باقی مانده است! این یعنی ایمان نصفه!و ایمان نصفه چون در اعماقش ، ترس از انجام نشدن آرزو را به همراه دارد، انرژی منفی زیادی را به همراه دارد و قطعا" راه را به برآورده شدن آرزوهایمان می بندد. مثال _کشیشی برای بازدید از یک دیر به فرانسه رفته بود.هر روز راهبه ها،کودکان زیادی را اطعام می کردند.اما آن روز بدون آذوقه مانده بودند. یکی از راهبه ها با نا امیدی به کشیش گفت که غذایی ندارند و بچه ها باید گرسنه بمانند. راهبه گفت که جز یک سکه ی نقره که آن را برای مبادا نگه داشته اند، پول دیگری در بساط ندارند. کشیش سکه را از او گرفت و آن را از پنجره بیرون انداخت و گفت : " اکنون تنها به خدا توکل کن! منتها با ایمانی کامل! " هنوز جمله ی کشیش تمام نشده بود که مردم با غذا و هدایا از راه رسیدند! به قول اسکاول شین ، این به اون معنا نیست، که همه ی داروندار خودتون رو دور بندازید. منتها به اونها متکی نباشید.به خزانه ی غیبی که خداست، تکیه کنید و این جمله از انجیل را فراموش نکنید : "... زیرا خداوند طلای ما و نقره ی ما و گنج ما خواهد بود! " تمرین _ به آرزویی که هر کار می کنید، برآورده نمی شه، خوب فکر کنید. نکنه شما هم سکه ی کوچک نقره ای را برای روز مبادا کنار گذاشته باشید و همون مانع ایمان کامل شما و باعث برآورده نشدن آرزوتون شده باشه! قانون 30 _پیدا کردن جوهر واقعی آرزو! من در یکی از پست هام به نام " پاسخ به دوستان وبلاگی " درباره ی اینکه چه طوری در زمان آلفا در باره ی آرزو هامون تجسم خلاق داشته باشیم، صحبت کردم. حالا می خوام یکی از مهمترین قوانین سیستم آرزوها رو بگم. مشخص کردن جوهر اصلی هدف در برآورده شدن یک آرزو نقش حیاتی داره. جوهر اصلی هدف یعنی علت اصلی ای که ما در اعماق وجودمون یک آرزو رو طلب می کنیم. نیت واقعی ما و احساسی که از رسیدن به اون آرزو به ما دست می ده، جوهر هدف نام داره. مثال _ مثلا" اگه ما در ذهنمون هدف و آرزومون رو با جزئیات کامل ، مشخص کردیم ، مثلا" گفتیم خانه ای می خواهیم که در خیابان فرشته ی تهران باشد با فلان قدر متراژ،چهار خوابه، با حیاط پر گل ، استخر، و... و توی خانه هم جزئیات دقیق رنگ دیوار، شکل پرده ها، و....را مشخص کردیم، و خواستیم در لحظات آلفا آن را تجسم خلاق کنیم و در حباب صورتی قرار بدهیم، ( به پست ذکر شده رجوع کنید )اول باید از خودمان بپرسیم : " توی این خانه چه کار می خواهم بکنم؟ " پاسخ به این سوال ، جوهر اصلی آرزوی ما را معلوم می کند. مثلا" من یک خونه ی بزرگ می خوام ، باید جوهر هدفم رو بدونم که آیا می خواهم در آن به دیگران فخر فروشی کنم؟ آیا می خواهم در آن ، با آرامش زندگی کنم؟ آیا می خواهم در آن عروسی بگیرم ؟ آیا می خواهم در آن مدیتیشن کنم؟ و... نکته ی مهم _ اگر جوهر هدفتان را مشخص نکرده باشید، بعد از برآورده شدن آن آرزو، بدترین جوهر های هدف ، عینیت پیدا می کنند! یعنی به قول استادم، خانم جهان، ممکن است ماشینی را که می خواهید، به دست بیاورید، اما ماشین دزدی از آب در بیاید، یا به محض خرید آن تصادف کنید ، یا برای عزاداری از آن استفاده بشود و... نکته ی مهم _اشتباه بیشتر ما اینه که فکر می کنیم جوهر هدف باید چیزی ایده آل و عالی باشد. در حالی که اگر جوهر هدف واقعی و همان چیزی که در ته وجود ماست، نباشد، هرگز سیستم آرزوها نمی تواند آن را به شکلی که ما می خواهیم ، بسازد. استاد من می گفت اگر در ته وجودتان میل دارید در خانه ی جدیدتان، به دیگران فخر بفروشید، جوهر هدف شما فخر فروشی است! پس الکی خودتان را اینگونه گول نزنید که من می خواهم در خانه ی جدیدم از فقرا پذیرایی کنم! بنابراین هنگام تجسم خلاقتان ، خود را در جوهر هدفتان تجسم کنید، یعنی در حال فخر فروشی به دیگران! چون این فکر برای شما سرشار از انرژی های نهفته است! نکته ی مهم _ مورد مهمی که در بالا گفتم، هیچ منافاتی با قوانین ذهنی ندارد. ما یک من ایده آل در درونمون داریم که دوست داره، بهترین انگیزه رو از داشتن و برآورده شدن یک آرزو، داشته باشه! اما من ایده آل ، در درون ما، هنوز به مرحله ی واقعی شدن، در نیومده! من واقعی ، می تونه همون من باشه که خونه رو برای فخر فروشی می خواد! در تجسم خلاق، من واقعی آرزو رو به تحقق نزدیک می کنه نه من ایده آل! نکته ی مهم _ نگران نباشید! احساس گناه نکنید! موقع تجسم خلاق، جوهر اصلی آرزوتون رو مجسم کنید. فراموش نکنید همیشه واقعی بودن بهتر و ارزشمند تر از ایده آل بودن دروغینه! بگذارید با خودتون رو راست باشید اون وقت به تدریج اون من ایده آل که می خواد از اون خونه در جهات خیر هم استفاده کنه، واقعی میشه! ( البته فراموش نکنید مطابق قانون کارماها اجازه ندارید در جهت ضرر دیگران چیزی رو تجسم کنید! ) بنابر این هر جوهر هدفی اگر باعث ضرر برای دیگران نباشد،شر نیست.پس با آنچه ته دلمان است، صادق باشیم. خوب! تا اینجا ما سی قانون از قوانین سیستم آرزوها رو با هم مرور کردیم. هنوز قوانین زیادی مونده، اما من ازتون اجازه می خوام که برای تنوع مطالب کلاس جادوگری، چند جلسه به مباحث دیگه بپردازیم، بعد دوباره به سراغ باقی قوانین این سیستم می ریم. قول می دم که مطالب خیلی خوبی در جلسات بعد خواهم داشت و خیلی زود هم آپ می کنم. پس خیلی زود دوباره می بینمتون. و اما شعار جادوگری این جلسه : خدایا! امیدم به مکاشفه و الهام است! از طریق شهودم ، توانگری فراوان را روزیم کن! آمین!
من می‏دانم که تمام هستی برای من خلق شده.. پس نگران نیستم و تمام هستی را یار و یاور خود می‏بینم.
بیاین با هم دعا کنیم
*****جذب گروهی******
http://www.ninisite.com/discussion/thread.asp?threadID=773511
کلاس جادوگری یک جادوگر( جلسه 25 _ ارتباطات ) سلام سلام سلام سلام سلام! به کلاس جادوگری خوش اومدین! اگه یادتون باشه توی پست قبلی گفتم که قوانین اصلی سیستم آرزوها هنوز تموم نشده، اما به خاطر تنوع وبلاگ ، چند جلسه چیزهای دیگه رو می خونیم و بعد دوباره می ریم سراغ سیستم آرزوها. باشه؟ یکی از مباحث مهم در کارهای ذهنی ، ارتباط با دیگرانه. بنابراین ما باید اول از همه بدونیم قوانین مهم در ارتباطات ما با دیگران چیه و چی رو باید رعایت کنیم؟ این یکی از مباحث اصلی در NLP و همین جور اولین درسیه که برای تاثیر گذاری در دیگران و تله پاتی باید بدونیم.حتی در تجسم خلاق وقتی در باره ی شخصی آرزویی داریم، باید بدونیم که اون از نظر ارتباطات، چه جور آدمیه و بعد در باره ی اون تجسم خلاق کنیم، والا قوانین سیستم آرزوها نمی تونند اون رو به ما نزدیک کنند! اول از همه باید بدونیم: _ آدم ها از نظر ارتباطات چند دسته اند؟ 1 _ کسانی که ارتباطاتشون در جنبه ی شنیداری قوی تره. ( آدم های سمعی) 2 _ کسانی که ارتباطاتشون در جنبه های دیداری قوی تره. (آدم های بصری) 3 _ کسانی که ارتباطاتشون در جنبه های احساسی و لامسه قوی تره. (آدم های لمسی ) 4 _ کسانی که هر سه را با درجات مختلف دارند.( بیشتر ما جزو این دسته هستیم اما باید بدونیم ، خودمون و دیگران، در کدوم جنبه قویتر هستیم.) _خصوصیات آدم های شنیداری : این دسته از آدم ها، بیشر به شنیده هاشون توجه می کنند.خیلی سعی می کنند که صحبتهاشون شیوا و جذاب باشه و چون بیشتر تمرکزشون رو روی خوب حرف زدنشون می گذارند، معمولا" آهسته حرف می زنند و هیجان کمتری دارند. معمولا" حرکات دستشون هم موقع حرف زدن خیلی کم و کنده. این دسته از آدمها، وقتی می خواهند که چیزی رو توصیف کنند، معمولا، از جنبه های شنیداری اون رو توصیف می کنند. مثلا" ممکنه در مورد یه جای زیبا از طبیعت بگند که " نمی دونی چه صدای آبشار و رودخونه ای می اومد. شب که شد، همه جا پر از صدای جیرجیرکها بود. پرنده ها همه جا بودند و آواز می خوندند و....کاشکی یه ضبط صوت داشتم و صداها رو ضبط می کردم! هیچ خبری از صدای ماشین و شلوغی مردم نبود، همه جا فقط صدای طبیعت بود. ( اونها واسه مشاغلی مثل جواب دادن به تلفن، گوینده ی رادیو شدن و ...خیلی مناسبن.) _ خصوصیات آدمهای دیداری : این دسته از آدم ها، بیشتر به چیزهایی که به چشم می بینند، توجه می کنند. وقتی هم که می خواهند در مورد چیزی حرف بزنند، طوری صحبت می کنند که انگار تصویر اون جلوی چشمهاشونه. وقتی هم که چیزی رو توصیف می کنند، مخاطبشون فکر می کنه داره اون صحنه رو با چشم های خودش می بینه!اون ها معمولا" تند و زیاد حرف می زنند.و هیجان زیادی دارند و از حرکات دستشون هم زیاد استفاده می کنند. مثلا" اگه یه آدم دیداری بخواد جایی از طبیعت رو توصیف کنه، ممکنه بگه : همه جا سبز سبز بود. درختها اینقدر بلند بودند که انگار سرشون به سقف آسمون می خورد. رودخونه مثل آینه بود. می تونستی خودت رو توش ببینی. اگه یه دوربین همراهم بود، بهترین عکس ها رو ثبت می کردم.کاش نقاش بودم و اون منظره رو می کشیدم! ( معمولا" کسانی که نقاشی بلدن یا اون رو دوست دارن،جزو آدم های دیداری هستند.) _ خصوصیات آدم های لمسی: این دسته از آدمها ، بیشتر به چیزهایی که می شه لمسشون کرد، توجه دارند.از نظر احساسی، عمیق تر از دیگران هستند.خیلی در ظاهر آروم هستند اینقدر که گاهی فکر می کنیم دچار سستی و رخوت هستند. اونها سعی می کنند ملایم و متین باشند . اونها با چیزهایی که با دست میشه لمسشون کرد میانه ی خوبتری دارند. وقتی یک آدم لمسی می خواد جایی از طبیعت رو توصیف کنه، ممکنه بگه : پام رو که توی آب رودخونه کردم، سردی آب رو توی همه ی سلول هام احساس کردم. باد خنک هم می خورد به صورتم، گلهای کنار رودخونه مثل مخمل نرم و لطیف بودند. بوی عطر گلها هنوز داره دماغم رو قلقلک می ده و... ( اون ها عطر شناس های خوبی می شن! ) تمرین _ به آدم های اطرافتون فکر کنید و به خودتون. توی دفترتون بنویسید که به نظر شما ،هر کدوم ، جزو کدوم دسته هستید. اولین کار ، هم در ارتباط واقعی و فیزیکی ، و هم در ارتباط ذهنی و تجسم خلاق ، با یک آدم ، اینه که به حرفهاش و رفتارهاش دقت کنیم و ببینیم جزو کدوم دسته ی بالا قرار داره. البته فراموش نکنین، ما ،بیشترمون، همه ی این جنبه ها رو داریم اما حتما" یک جنبه قویتر از بقیه است. نکته ی مهم :چرا مهمه که بفهمیم اطرافیان ما جزو کدوم دسته هستند؟ مثلا " اگه آرزوی شما به دست آوردن یک دوسته و طبق قانون های سیستم آرزوها دارین درباره ی اون تجسم خلاق می کنین ، حتما" باید بدونین اون جزو کدوم دسته است. فرض می کنیم که آرزوی شما دوستی با یک فردیه که دیداریه. اگه شما توی تجسم خلاقتون ، مجسم کنید که دارید تلفنی با اون حرف می زنید و تلفنی بهش ابراز علاقه می کنید اون حتی اگه این انرژی شما رو دریافت کنه، احساس خیلی خوبی در اون به وجود نمی آد . اگه مجسم کنید که اون رو در آغوش گرفتین ، و دارید بهش می گید که چقدر براتون مهمه، باز هم همین طوره.! حتی گاهی ممکنه اون انرژی کاملا" مثبتی دریافت نکنه یا حتی انرژی منفی دریافت کنه! شما باید مجسم کنید که دارین به اون هدیه می دید، در حالی که کنارش هستین، بهش لبخند می زنید و ... این در دنیای واقعی و فیزیکی هم همین طوره. وقتی می خواین با همسرتون صحبت کنین، وقتی می خواین بچه تون رو نصیحت کنین، وقتی به هر دلیلی می خواین با کسی ارتباط برقرار کنین، باید حتما" از روی نوع حرف زدن و رفتارهاش، تشخیص بدین که جزو کدوم دسته است تا بیشترین تاثیرگذاری رو، روی اون داشته باشین. _ با هرکدوم از این آدم ها باید یه جور خاص برخورد کرد.این به این معنی نیست که بر خلاف واقعیت خودتون رفتار کنین، بلکه به این معنیه که بدونین ارتباط برقرار کردن درست، یک فن و هنره و مثل هر چیزی آداب داره. _ با آدمهای دیداری (بصری) چطور باید ارتباط برقرار کرد؟ اول از همه مراقب باشین که موقع مشکلاتشون به اون ها راه حل ندین، چون اونها احساس کوچک بودن و دیده نشدن بهشون دست میده. احساس می کنند شما نتونستین اون همه عنصر دیدن رو که در اون ها وجود داره، ببینید! و نتونستین باور کنین که اون ها خودشون خیلی خوب همه ی راه حل ها رو می بینند! توضیح و تفسیر زیاد حوصله ی اون ها رو سر می بره. بهترین کار اینه که با دقت و عشق بهشون گوش بدین و اون ها رو ببینید. نظر اون ها به هر چیزی که به چشم بیاد، جلب میشه. اونها عاشق کادو دادن و کادو گرفتن هستند. حتما" روی کادوی اونها ، احساس قشنگی رو که بهشون دارید، بنویسید تا اون رو ببینند و بخونند. والا ممکنه با بی تفاوتی اون رو به کناری پرتاب کنند! براشون نامه بنویسین حتی در حضور خودشون! با اون ها باید پر شور و پرهیجان بود. انگار هر روز اولین روزیه که با اون ها برخورد کردین! دیداری ها از آدم های شل و ول و آدمهایی که کند تصمیم می گیرند، متنفرند.اونها به اینکه از دید دیگران چه طوری هستند، خیلی اهمیت می دن. واسه همین مدام باید نشونشون بدین که در دید شما، بهترین هستند و دوستشون دارین . موقع حرف زدن با اون ها بهتره از حرکات دست و صورتتون بهترین استفاده رو بکنین. با اون ها رفتار مودبانه و خیلی احترام آمیز داشته باشین. فراموش نکنین همیشه جلوی پای یک آدم دیداری بلند بشید تا ببینه که چقدر براش احترام قائلید! _ با آدمهای شنیداری ( سمعی) چطور باید ارتباط برقرار کرد؟ چون سمعی ها خیلی به چیزهایی که می شنوند، اهمیت می دهند، موقع حرف زدن با اونها از جملات بسیار محترمانه و مودبانه استفاده کنین. هیچ وقت صداتون رو بلند نکنین و آروم تر از بصری ها با اون ها حرف بزنین.اگه بهترین حرفها رو با حداقل کلمات یا حس گفتاری معمولی یا بدون عشق، به یه شنیداری بگین اون هیچ چیز از مهربونی حرفهاتون نخواهد فهمید! سعی کنین شمرده و قشنگ با اونها صحبت کنین. سمعی ها از شنیدن جمله ی دوستت دارم بیشتر از هر هدیه ای خوشحال می شن. مدام باید از شما بشنوند که براتون مهم هستند. گذاشتن یه موسیقی قشنگ برای اونها خیلی آرومشون می کنه.اگه هزار تا کار براشون بکنین اما به زبون نگین که چقدر دوستشون دارین، باز هم انگار هیچ کاری نکردین! یادتون نره وقتی با یک آدم شنیداری تند حرف بزنید، اون دیگه هزاران نیکی و مهربونی ای رو که در عمل نشونش دادین، نمی تونه ببینه! اون قبل از هر چیز نیاز داره که شما رو بشنوه! و شما هم حرفهای اون رو بشنوین! پس مقابلش به سکوت فکر نکنین. ساکت شدن شما اون رو می ترسونه و فکر می کنه دیگه براتون اهمیت نداره! مدام با کلام تشویقش کنین. _ با آدم های لمسی چطور باید ارتباط برقرار کرد؟ با اون ها باید ملایم صحبت کرد. باید دستهاشون رو گرم فشرد . باید اونها رو در آغوش کشید تا باور کنند که شما در کنارشون هستید. هیچ چیز بهتر از یک تماس مهربان ، اونها رو آروم نمی کنه. این برای اونها از هر هدیه یا جمله ی دوستت دارم با ارزش تره. اگه هزار بار به اون ها عشق بدید اما موقع فشردن دست شما، احساس کنند دستتون سرده، اون وقت گیج می شن و فکر می کنن حتما" برای شما ارزشی ندارن. مثلا" اگه فرزند شما جزو لمسی ها باشه، حتما" موقع نصیحت کردنش، اون رو در آغوش بگیرین! بدترین راه ایجاد نفرت در یک آدم لمسی اینه که روی اون دست بلند کنید! یادتون باشه یک آدم لمسی با بدنش صحبت می کنه و با بدنش دریافت می کنه. گوش و چشم اون هرگز به اندازه ی بدنش نمی بینه و نمی شنوه! اول دستش رو بگیرید بعد باهاش صحبت کنید! اونها آدم های پر احساسی هستند و دوست دارند هر چیزی رو که دوست دارند، در آغوششون بفشارند! و اما قوانین ارتباطات: قانون اول _ در ارتباطات نباید از خود گذشتگی کنیم! وقتی ما از خودمان می گذریم، ناخودآگاه ما ، برای ما ایجاد توقع می کنه.ما با خودمون می گیم امروز من می گذرم و اصطلاحا" وا می دهم تا فردا اون بگذرد و وا بدهد! این جاست که بعد از مدتی ضمیر نا خود آگاه ما بعد از چند بار از خود گذشتگی می گه: پس من چی ؟ کی نوبت منه؟ و این جا دیگه فاتحه ی ارتباط خونده است! بعضی ها فکر می کنند کارهای ذهنی یعنی گذشتن کامل از خود! ابدا"! بله، درسته! شما هر چی ببخشید، دریافت می کنید، اما موقع بخشیدن تصمیم بگیرید بی قید و شرط ببخشید نه اینکه هر بخششی در شما ایجاد یک طلبکاری نهفته بکنه. قانون دوم _در ارتباطات همیشه دیوار شیشه ای بین خودتان و دیگران را حفظ کنید.یعنی همیشه فکر کنید یک دیوار شیشه ای بین شما و دیگران است! نه اینقدر نزدیک بشید که این دیوار ترک برداره و نه اینقدر دور بشید که نشه ارتباط برقرار کرد. متاسفانه بیشتر ما عادت کردیم که با یک سلام همه ی زندگی خودمون رو برای دیگران شرح می دیم و بعد که ارتباط قطع شد، تازه پشیمون می شیم. قانون سوم _در ارتباطات همیشه دیوار حرمت را حفظ کنیم.عشق یعنی احترام.بدون احترام عشقی وجود نداره! اگه ما حرمت دیگران، احساسات و افکار و عقایدشون رو نگه نداریم، کسی هم حرمت ما را نگه نخواهد داشت. یادتون نره دعوای بزرگ از شوخی کوچک شروع میشه! در ضمن فراموش نکنیم که، یکدفعه جوگیر نشیم! اگر دو نفر خط ارتباطشون پر رنگه و دارن با هم شوخی می کنن، ما اجازه نداریم فکر کنیم که می تونیم همون شوخی رو با اون ها انجام بدیم! قانون چهارم _ یاد بگیریم ارتباط هایمان را تفکیک کنیم.یعنی به قول استادم، به خودمون بگیم با این دوست قراره فقط تا سر کوچه بروم و با آن یکی تا قله ی قاف! با سومی تا پای پله هم نخواهم رفت! قانون پنجم _اول خطوط را کمرنگ بکشیم! بله!ارتباطات مثل نقاشیست! اول خطها را کمرنگ بکشیم، اگر مطمئن شدیم، درست است، آن ها را پر رنگ کنیم. چون خطوط کمرنگ رو اگر اشتباه باشند، راحت تر از خطوط پر رنگ می شه پاک کرد. خطوط پر رنگ، حتی اگه پاک بشن، جای چرکشون رو باقی می گذارن! قانون پنجم _اولین کار در ارتباطات شکستن حوزه ی مقاومت است! ما سعی می کنیم ، ارتباط را برقرار کنیم و بعد آن را به دیگری منتقل کنیم. اما این اشتباهه! چون ضمیر ناخود آگاه هر انسان، به صورت ذاتی، سدی از مقاومت ایجاد می کنه. اگه ما متوجه ی اشتباه شخصی بشویم و به او بگوییم "بیا به تو یاد بدهم ، چون داری اشتباه می کنی!" او حتما" مقاومت می کند و ضمیر نا خود آگاهش شروع به لجبازی می کند. این ارتباط ، راه دارد.در واقع باید فراموش نکنیم که ارتباط ، برخورد دو ضمیر نا خود آگاه به هم است نه برخورد فیزیکی دو آدم با هم! پس مهمترین چیز در یک ارتباط، این است که حوزه ی مقاومت مخاطب شکسته بشود تا بپذیرد که با شما ارتباط برقرار کند.قانون می گوید: راه این کار همانند سازی است! قانون ششم _ اول همانند سازی انجام می شود بعد انتقال ارتباط! نه بر عکس! " بندلر" می گوید: " وقتی نمی توانی کسی را شکل خودت بکنی، خودرا مثل او بکن! " انگلیسی ها می گویند: " وقتی در روم هستی، همان کاری را بکن که رومی ها می کنند! " به این می گویند " همانند سازی". همانند سازی یعنی وجه مشرکی پیدا کن که بتوانی از آن طریق به دل مخاطبت نفوذ کنی! یعنی ببینید، طرف مقابل شما چه چیزی را دوست دارد. مثلا" اگر کسی بخواد با یک فیزیک دان کوانتم ارتباط برقرار کنه، نمی تونه در اولین برخورد از یک مرغداری با اون حرف بزنه و نظرش رو جلب کنه! وقتی کسی از شعر متنفره، نمیشه با خوندن شعر ، به اون نزدیک شد! یک داستان واقعی _ پسر جوانی خیلی دوست داشت که با چارلز دیکنز آشنا بشه.این پسر 22 ساله، که می دونست دیکنز اهل این ارتباطات نیست، در رفتار اون دقت کرد ودید که دیکنز هر روز شش تا هشت صبح در پارک می دوه! اون یه لباس و کفش شبیه لباس دیکنز خرید و هر روز به فاصله ی صد متر با دیکنز، می دوید! پنج روز اول دیکنز به اون توجه نمی کرد اما بعد از پنج روز از اون پرسید: " چرا خودت رو شبیه به من درست کردی؟ " پسر به اون گفت : " چون خیلی دوست دارم مثل شما باشم و با شما دوست بشم!پس تصمیم گرفتم کارهایی رو که شما دوست دارید، انجام بدم! " شاید باور نکنین اما همین قضیه و تلاش پسر، باعث دوستی اونها شد و دیکنز شروع به هم صحبتی با اون پسر کرد! اون پسر بعد ها نویسنده ی مهمی شد! نتیجه : پس اگه ما بریم و از آدم موفقی سوال کنیم که راه موفقیتش چی بوده، ممکنه با ما ارتباط برقرار نکنه. راهش اینه که اول شبیه اون بشیم یعنی همانند سازی کنیم و بعد انتقال ارتباط ، برقرار می شه. قانون هفتم _ برای چیزی به نام دوستی باید وقت بگذارید و بهایش را هم بدهید! ممکنه بگید اصلا" چرا باید برای یک ارتباط این همه کار رو بکنم؟چرا باید زحمت همانند سازی به خودم بدم؟ یادتون نره این یک انتخابه! پس منتش رو سر طرف مقابلتون نگذارید! داستان تشنه شناس _ مردی برده ای رو به بهای گزافی خریدو تو جواب کسانی که می گفتن چرا اون رو خریده ، گفت که اون برده تشنه شناسه! همه پرسیدن یعنی چی؟ مرد گفت یعنی اون تشنه های واقعی رو از غیر واقعی تشخیص می ده! به خواست دوستان، مرد یک مهمونی بر پا کرد . هیچ آب یا نوشیدنی ای در مهمونی اون نبود. مهمانان که تشنه شده بودن به مرد گفتن : پس چرا این برده ی تو متوجه ی تشنگی ما نمی شه؟ برده گفت " هنوز تشنه نیستین! این قضیه ادامه پیدا کرد تا اون جا که یکی از مهمونها طاقتش تموم شد. از جاش بلند شد. شیر آب حیاط رو باز کرد و دل سیری آب خورد. برده جلو اومد و گفت : " حالا واقعا" تشنه بودین! " اگه حوصله ی وقت گذاشتن برای یک ارتباط رو ندارین ، پس واقعا" تشنه ی اون ارتباط نیستین! قانون هشتم _ در ارتباطات،آنچه را بر خود نمی پسندی، بر دیگران هم نپسند!اگه واقعا" تمایل به ایجاد یه ارتباط درست و پا برجا دارین، آنچه را که بر خود نمی پسندین بر دیگری هم نپسندین! اگه دوست ندارین، طرف مقابلتون به شما دروغ بگه، پس شما هم دروغ نگین! اگه کسی مدام پشت دیگران حرف می زنه، نباید ناراحت بشه که دیگران پشتش حرف بزنند! چون از هر دست که بدین، از همون دست، پس می گیرین.( قانون کارما) هر وقت مشکلی در ارتباط شما با کسی پیش اومد، هر وقت از رفتار کسی دلخور شدین، حتما" فکر کنید آیا خودتون مشابه اون رو انجام ندادین ؟ هر توقعی که از طرف مقابلتون دارید، فکر کنید آیا خودتون در همون شرایط حاضرین اون کار رو انجام بدین؟ قانون نهم _ یاد بگبریم در آدم ها نکات مثبتشان را پیدا کنیم و به آنها بگوییم. اگه ما با دیگران احساس رقابت کنیم، نمی تونیم هرگز از اونها تعریف کنیم.وقتی احساس رقابت با دیگران می کنیم که خودمون رو با دیگران می سنجیم.در حالی که این اشتباهه.ما فقط باید خودمون رو با خودمون مقایسه کنیم چون هر کدوم از ما منحصر به فردیم! پس در ارتباطات وقتی نقطه ی مثبتی از کسی می بینیم ، باید حتما" به اون بگیم. یادتون باشه باید حقیقت مثبت آدمها رو دید و به اون ها گفت. نه اینکه مثلا" به کسی که دماغ گنده ای داره الکی بگین که عاشق دماغ اون هستین! در اون دنبال چیز دیگه ای بگردین! مطمئن باشید در هر آدمی چیزی زیبا برای ستایش وجود داره! قانون دهم _ یادمان باشد همه ی آدم ها مثل ما ضمیر نا خود آگاه و خاطرات و ... دارند. وقتی به بانک می رید و می بینید کارمند بانک عصبانیه و کارتون رو درست انجام نمی ده، اول با خودتون فکر کنید که شما هم گاهی پیش می آد که عصبانی هستید و حوصله ی کسی رو ندارید! این جوری حد توقعتون در هر ارتباط ، پایین می آد و در جای درستش قرار می گیره. و اما شعار ما در ارتباطات اینه : " از ما به دیگران ، خیرو آرامش برسد، چه این ارتباط باقی بماند و چه باقی نماند! ( این همون عشق بی قید و شرطه! یعنی بخشیدن برای عشق بخشیدن! نه برای دریافت کردن! و این بالاترین درجه ی ارتباطه! ) خدایا! به ما کمک کن تا از ما به همگان ، تنها خیر و آرامش برسد! آمین!
من می‏دانم که تمام هستی برای من خلق شده.. پس نگران نیستم و تمام هستی را یار و یاور خود می‏بینم.
بیاین با هم دعا کنیم
*****جذب گروهی******
http://www.ninisite.com/discussion/thread.asp?threadID=773511
کلاس جادوگری یک جادوگر(جلسه ی 26 _ دوست داشتن خود) سلام سلام سلام سلام سلام سلام سلام.این جلسه از کلاس جادوگری رو با کلامی از اشو شروع می کنم : " دوست داشتن دشمن، آسان است اما دوست داشتن خود مشکل.بسیار مشکل.تو خودت را خوب می شناسی پس چگونه می توانی خودت را دوست داشته باشی ؟ اما کسی که می تواند به خود عشق بورزد ، می تواند همه را دوست داشته باشد.به خود عشق بورز تا به هر کس دیگر عشق بورزی. اگر بتوانی به خود عشق بورزی، شرط اساسی عشق را تحقق بخشیده ای و از این عشق، صلح و آرامش بر می خیزد و صلح و آرامش دروازه ای است که ما از راه آن پیام خدا را دریافت می کنیم. " درسته! امروز می خوام درباره ی دوست داشتن خودمون صحبت کنم! شاید به نظر عجیب بیاد اما نود و نه درصد آدمها بدون این که حتی کاملا" آگاه باشن، خودشون رو درست ، دوست ندارند! _ اگر هنوز آرزوهایی دارین که برآورده نمی شه یعنی ضمیر ناخودآگاهتون شما رو لایق دریافت اون آرزو نمی دونه چون شما به حد کافی خودتون رو دوست ندارید! _ اگر هر جور بیماری جسمی یا روحی یا فکری به سراغتون اومده یعنی به حد کافی خودتون رو دوست ندارین! کتاب " تعلیم معجزات " میگه: "همه ی امراض، از عدم بخشایش ناشی می شوند.هرگاه بیماریم، باید به پیرامون خویش بنگریم و ببینیم که چه کسی را باید عفو کنیم." حالا من می خوام یادآوری کنم که شاید همه رو عفو کرده باشین اما خودتون رو چه طور؟ _ اگر فکر می کنید اونقدر که باید خوشحال باشید، نیستید یا اینکه هیچ چیز خوشحالتون نمی کنه، باز به همین دلیله! _ اگر دچار اضطراب، افسردگی، بی هدفی و بی انگیزگی هستین، اگه مدام آدم هایی سر راهتون می یان که مانع شما و آرزوهاتون هستن، برای اینه که نیمه ی تاریکتون ، شما رو بی ارزش می دونه پس آدمها و اتفاقاتی رو سر راهتون قرار می ده که یادتون بندازه شما دوست داشتنی و با ارزش نیستین! این ها رو گفتم که بدونین بر خلاف تصور، دوست داشتن خود سخت ترین کار در تمرینات ذهنیه. معمولا" توی ریشه یابی همه ی مسایل ، آرزوها، شکست ها و ... " به عدم احترام به خود " می رسیم. ما یک عالم تمرین ذهنی انجام می دیم و موفق می شیم دیگران رو ببخشیم، و دوست بداریم اما وقتی نوبت دوست داشتن خود می شه ، توی اولین تمریناتش کم می آریم! علم روانشناسی هم میگه که درونی ترین احساس هر کس، دوست نداشتن خود اونه و احساس گناه، برای این که اونقدر که باید ، خوب نیست! به ظاهر قضیه نگاه نکنین،اگه تمرینات خرد کردن ترس ها و نیمه ی تاریک رو درست انجام داده باشین، حتما" به این نتیجه رسیدین که اونقدر که باید خوب نیستم! فقط کافیه یه چراغ روشن کنین و اون رو به پنهانی ترین و تاریک ترین نقاط درونتون ببرین اون وقت حتما" یه دیو بی شاخ و دم می بینین که می گه : " تو اینقدر که باید خوب باشی، نیستی! "(توصیه می کنم حتما اول تمرینات نیمه ی تاریک رو انجام بدین بعد بیاین سراغ این درسها والا ممکنه به نتیجه نرسین) اگه هنوز هم به وجود این دیو در درونتون شک دارین ، صادقانه به خودتون بگین، چند بار تا حالا به خودتون گفتین :" خیلی دوستت دارم؟ چون بی نظیری! " و در مقابل اون چند بار به خودتون گفتین :"همه اش تقصیر خودمه! باز خراب کاری کردم ! و..." پس این رو به عنوان یک قانون به خاطر بسپرین : قانون : هر گونه عذاب ( جسمی، روحی و فکری ) به دلیل انزجار از خویشتن و احساس گناهست. دست کشیدن از این نفرت و انزجار، حتی مرض سرطان را نابود می کند." پذیرش خود" کلید دگرگونیهای مثبت است.احساس گناه، همواره جویای مجازات است و مجازات درد می آفریند. (پس هر دردی که در بدن، روح، فکر و احساستون دارین، یا دردی که از برآورده نشدن آرزوتون حس می کنین، به همین دلیله.) _ تمرین " من باید " : یک ورق و خودکار دستتون بگیرید و چند جمله بنویسید که با "من باید" شروع میشه.هر چقدر از این " من باید " ها دارید ، بنویسید. مثلا" : _ من باید پزشکی قبول بشم. _ من باید حتما" ماهی پونصد هزار تومن در بیارم. _ من باید حتما" تا دو ماه دیگه برم سر کار. _ من باید حتما" چاق تر بشم . و ... بعد جلوی هر کدوم بنویسید " چرا؟ " و بعد جلوی اون جواب رو بنویسید. لطفا" با خودتون صادق باشین حتی اگه جوابها تون مسخره هم باشه عیبی نداره.ممکنه به جوابهایی از این نوع برسین : _ مادرم گفته باید.... _ چون می ترسم که ... _ چون باید بی نقص و کامل باشم.... _ چون خیلی زشتم... _ چون خیلی بدهیکلم... _ چون خیلی تنبلم... _ چون همه مجبورند که.... _ چون موجود بی ارزشی هستم... " لوییز هی " میگه " این پاسخ ها نشون میده که گره ی کار شما کجاست!نشون میده که چه چیزی رو محدودیت خودتون می دونین! "هر بار که واژه ی باید را به کار می بریم،ثمره اش اینه که به زبون بی زبونی می گوییم که اشتباه می کنم، اشتباه کرده بودم، یا اشتباه خواهم کرد! حال آنکه من فکر نمی کنم در زندگی به اشتباهات بیشتری نیاز داشته باشیم! " حالا من از شما می خوام که شما برای همیشه واژه ی " باید " رو از فرهنگ لغاتتون حذف کنید! به جای اون واژه ی " می شد " را بگذارید. چون واژه ی " می شد " به ما حق انتخاب می ده و ابدا" هیچ احساس اشتباه و کم کاری رو در درون ما به وجود نمی آره. حالا تمام جملاتی رو که با " من باید " نوشتین، با " اگر به راستی می خواستم، می شد که ... " شروع کنین و دوباره بنویسید.مثلا" بنویسید : _ اگر واقعا" می خواستم، می شد که پزشکی قبول بشوم. و بقیه.... این بار می خوام جلوی این جملات بنویسید " پس چرا این کار را نکردم یا نمی کنم؟ " و بعد به تک تک اونها جواب بدین.در پاسخ ممکنه به جوابهایی مثل اینها برسین که : _ آخه از ته دل نمی خواستم.. _ چون می ترسیدم... _ نمی دونم این کار رو چه طور بکنم... _چون لیاقتش رو نداشتم... _و.... به قول " لوییز هی " معمولا" در می یابیم، خودمان را سالها برای چیزی سرزنش کرده ایم که هرگز نمی خواستیم انجامش بدیم. یا واقعا" انجامش از توان ما بیرون بوده. یا اینکه مدتها از خودمون انتقاد کردیم ، به خاطر چیزی که نظر خودمون نبوده!معمولا" چیزی بوده که شخص دیگری گفته که باید انجامش بدیم و ما برای به دست آوردن تایید دیگران فکر می کنیم فقط زمانی خوب و با ارزشیم که اون رو انجام بدیم! یعنی باز در نهایت می رسیم به احساس " اونقدر که باید خوب نیستم! " شما هم حتما" تمرین " من باید " رو انجام بدین تا ببینین که در فهرست شما چه چیزهایی هست که میشه با آسودگی کامل حذفش کرد! چند شیوه که نشانه ی آن است که خودمان را به حد کافی دوست نداریم: ( احساس بی ارزشی ) _اگه مدام به سرزنش و انتقاد خودتون مشغولین. _ اگه با بد غذایی، مواد مخدر یا الکل با جسم خودتون بد رفتاری می کنین. اگه سیگار می کشین و نمی تونین اون رو کنار بگذارید. _اگه فکر می کنید دوست داشتنی نیستین. _اگه بیماری جسمی یا روحی در شما به وجود اومده. _اگه در مورد چیزهایی که به خیر و صلاحتونه، مسامحه می کنید. _ اگه در آشفتگی و بی نظمی زندگی می کنید. _ اگه قرض و فشار واسه خودتون درست کردید. _ اگه دوستان یا همسری برای خودتون انتخاب کردین که باعث حس تحقیر شدنتون میشه اما نمی تونید اونها رو کنار بگذارید. _اگه وقتی دوستتون خسته است و مدام غر غر میکنه ، شما دلهره می گیرید که شما چه خطایی کردین که اون این طوری شده. _ اگه دوستی ارتباطش رو با شما قطع کرده و شما فکر می کنید حتما" باید اشکالی در شما باشه که اینطور شده. _اگه ازدواج و آشناییتون به جدایی رسیده و شما احساس تباهی و شکست می کنید. _اگه می ترسید به اضافه حقوق فکر کنید یا اون رو عنوان کنید. _اگه از این که هیکلتون شبیه مانکن ها نیست احساس حقارت می کنید. _اگه از صمیمیت می ترسید و نمی گذارید هیچ کس به شما نزدیک بشه. _اگه برای هر کاری نظر دیگران براتون مهم تر از نظر خودتونه و فقط می تونید کاری رو با جرات انجام بدید که دیگران تاییدش کرده باشند. _اگه راحت پولتون رو برای دیگران خرج می کنید اما برای خودتون سختگیرید. _ اگه چاق یا لاغر هستید. و... تمرین : لطفا" خیلی دقیق فکر کنید و با خودتون روراست باشید و به این سوال جواب بدید. "_شیوه ی شما برای " بی ارزش دانستن خود " چیه ؟! تمرین آینه :یه آینه ی کوچک رو توی دست بگیرید و به چشمهای خودتون نگاه کنید و اسم خودتون رو بگید و تکرار کنید : من تو را دقیقا" همان طور که هستی دوست دارم و می پذیرم. ببینید چه فکرهایی توی ذهنتون می آد؟ (خیلی خوشگل نیستین، نه؟ مگه میشه این آدم توی آینه رو تایید کرد در حالی که هیچ کس دوستش نداره، نه؟ مگه میشه آدم به این بد هیکلی رو دوست داشت، نه ؟ دیگه چی به فکرتون می رسه؟ ) این تمرین برای خیلی ها وحشتناکه. حتی ممکنه گریه تان بگیرد یا دچار خشم بشید. طبیعیه! یک عمر توی آینه نگاه کردید تا از خودتون انتقاد کنید، اون وقت حالا...! اما این تمرین فوق العاده به شما نشون می ده که مشکل اصلی کجاست! بله ... تایید کامل خودتون در مقابل این آینه ی کوچک و بی آزار خیلی سخته.نه؟این نشون میده که حالا داریم به مشکل ریشه ای راستینمون نگاه می کنیم! این که به اندازه ی کافی خویشتن دوستی نداریم. تمرین :حالا یک لیست بنویسید از ایرادها و عیبهایی که فکر می کنید ، دارید.آیا احساس می کنید که زیادی چاق، زیادی لاغر، زیادی کوتاه، زیادی کودن، زیادی پیر، زیادی جوان، زیادی زشت ، زیادی تنبل، و "بالاخره زیادی یک چیزی " هستید؟ و در انتها ، آیا آن طور که باید، خوب نیستید، نه؟! خوب! حالا می خوام یکی از مهمترین قوانین سیستم آرزوها روبگم، تا اهمیت " دوست داشتن خود " رو بفهمین. قانون 31سیستم آرزوها _ اگر خودمان را به حد کافی دوست نداشته باشیم، با هیچ روشی آرزوهایمان براورده نمی شود! چون اگر در ضمیر نا خودآگاهمان ، خودمان را آنقدر خوب ندانیم که لایق دریافت بهترینها باشیم، پس بچه غول بیشعور تمام سعیش را می کند که ما به آرزوهایمان نرسیم تا بیشتر یادمان بیفتد که لایق دریافت چیزهای خوب نیستیم! نتیجه : خوب! همه ی اینها رو گفتم تا به این نتیجه برسم که ریشه ی همه ی مسایل و مشکلات و بیماریها و برآورده نشدن آرزوها ،دوست ندا شتن خودمونه.حالا دیگه لازم نیست که زحمت حل عوارض جنبی از قبیل مشکلات جسمانی، مشکلات مربوط به روابط، مالی یا فقدان خلاقیت رو به خودمون بدیم. اجازه بدید اول بزرگترین مشکل رو حل کنیم و همه ی نیروی خودمون رو صرف حل مشکل " دوست نداشتن خود! " بکنیم. اون وقت می بینید که همه چیز خود به خود درست میشه. تو جلسه ی بعد میگم که باید چی کار کنیم. خدایا! کمکمان کن تا خودمان را همین طور که هستیم دوست بداریم. آمین!
من می‏دانم که تمام هستی برای من خلق شده.. پس نگران نیستم و تمام هستی را یار و یاور خود می‏بینم.
بیاین با هم دعا کنیم
*****جذب گروهی******
http://www.ninisite.com/discussion/thread.asp?threadID=773511
کلاس جادوگری یک جادوگر ( جلسه 27 _ تولد دوباره یا خانه تکانی ذهنی) سلام سلام سلام سلام سلام سلام سلام. و هزار برکت و توانگری برای همه شما دوستهای خوب.امروز یکی از مهمترین درسهای ذهنی رو شروع می کنیم به نام " تولد دوباره " که در بعضی از کتابهای ذهنی اون رو به نام " خانه تکانی ذهنی " معرفی می کنند." تولد دوباره " همون شیوه های کاربردی دوست داشتن خویشتنه که من توی پست قبل توضیح دادم که چرا از اهمیت زیادی برخورداره. یه داستان واقعی _ یه جمعی به کریستف کلمب گفتن کشف کردن آمریکا که کاری نداشت. ما هم می تونستیم این کار رو انجام بدیم! کریستف کلمب یه تخم مرغ پخته رو که برای خوردن جلوشون بود، داد دستشون و گفت کدومتون می تونه اون رو ، روی میز واستونه؟هیچ کس نتونست این کار رو بکنه! کریستف کلمب ، ته تخم مرغ رو کوبید روی میز! در نتیجه ته تخم مرغ صاف شد و روی میز واستاد! اون وقت به اونها گفت " این راهشه! بله! انجامش کاری نداشت اما این که راهش رو پیدا کنی و انجامش بدی، مهم بود! اگر چه راهش خیلی هم ساده و پیش پا افتاده باشه! نتیجه ای که می خوام از این داستان بگیریم اینه که تمرینها و راههای دوست داشتن خود ممکنه به نظرتون خیلی ساده و پیش پا افتاده بیاد ، اما انجامش بدین! چون فقط با انجام دادنش، به نتیجه می رسین نه با خوندنش! _ چرا به تمرینات" دوست داشتن خود "می گیم " تولد دوباره " ؟ وقتی ما دنیا اومدیم ، فطرتا " می دونستیم که عالی و بی همتا هستیم! یه نوزاد وقتی گرسنه میشه، حق خودش می دونه که شیر بخوره و اگه اون رو ازش دریغ کنن، بدون احساس گناه فریاد سر می ده! حتی یه کودک خردسال که هنوز به زور باید ها ونباید ها تغییرش نداده ایم، خوب می دونه که چی رو دوست داره! دلش می خواد چی بخوره! چی کار کنه! و ... و با تمام وجود از کارهایی که می کنه لذت می بره و هرگز هم خودش رو شماتت نمی کنه! _ (این مائیم که به زور یادش می دیم خودش رو برای بعضی کارها شماتت کنه! ) _ما همون نوزاد کامل و بی همتائیم، اما با بزرگ شدن، کم کم تبدیل شدیم به انسانی که مشکلاتی داره! انسانی که فکر می کنه تا اندازه ای بی ارزشه و اونقدر که باید ، خوب نیست! بنابراین تمرینات دوست داشتن خود، مثل " تولدی دوباره " می مونه که ما رو به اصل خودمون بر می گردونه! به همون موجودی که خداوند چون دوستش داره، اون رو خلق کرده! اما آیا الان به راحتی و صد در صد، کامل، می تونیم جلوی آینه واستیم و توی چشمهامون نگاه کنیم و به خودمون بگیم، من خودم رو دوست دارم چون خداوند من رو با تمام وجودش، دوست داره؟! ....می دونم که اگه با خودمون صادق باشیم، ممکنه نتونیم این تمرین رو به راحتی انجام بدیم!پس لازمه که یک تولد دوباره داشته باشیم. _ چرا به تمرینات " دوست داشتن خود " می گیم " خانه تکانی ذهنی " ؟ "لوئیز هی" می گه : اگه بخواین اتاقی رو تمیز کنید، هر چی توی اون هست، در می آرید و می آزمائید. یعنی به بعضی چیزها با علاقه نگاه می کنید و گرد و خاکش رو می گیرید و برقش می اندازید و بعد دوباره می گذاریدش سر جاش.بعضی چیز ها به تعمیر احتیاج دارند پس تعمیرشون می کنید.بعضی چیزها هم از کار افتاده هستند و دیگه نمی تونید ازشون استفاده کنید، پس با خیال راحت اون ها رو دور می ریزید! دوست داشتن کامل خود ، مستلزم بیرون ریختن همه ی فکر ها و عقاید کهنه و خرابیه که باعث میشه خودتون رو بی ارزش بدونین.یعنی یه خونه تکونی ذهنی! پس با همون آرامشی که بعد از خوردن غذا، خرده های اون رو جمع می کنیم و دور می ریزیم، باید بتونیم ذهنمون رو هم خونه تکونی کنیم. با آرامش و بدون عصبانی شدن. به قول" لوییز هی "_ استاد بزرگ تدریس خانه تکانی ذهنی _ از خودتون سوال کنید : آیا من حاضرم برای تهیه ی شام امشب ، در زباله های دیشب خود، دنبال غذا بگردم؟!! پس چطور می تونم با جستجو در آشغالهای کهنه ی ذهنی، تجربه های فردای خودم رو بیافرینم؟!! 1 _تمرین پذیرش دگرگونی خود : یک گل سرخ رو بگذارید جلوتون و به اون فکر کنید.از لحظه ای که غنچه است تا زمانی که میشکفه و حتی لحظه ای که گلبرگهاش می ریزه.همیشه زیبا و کامله و همواره در دگرگونی.پس با خودتون مدام تکرار کنید : من خودم را برای همه چیز می بخشم چون در هر زمان به بهترین کاری که از دستم بر می آمده، سرگرم بوده ام! این جمله رو بر روی ورقه ای بارها و بارها بنویسید. بعد اون رو آتش بزنید. (یادتون باشه هیچ وقت خاکستر دستنوشته هاتون رو در سطل آشغال نریزین، بلکه اون رو در مجرایی که آب ازش عبور می کنه، بریزید.من تبدیل انرژی به انرژیهای برتر بوسیله ی آتش زدن رو قبلا" گفته ام. )این کار رو مثل یک مراسم باشکوه انجام بدین.لباس خوب بپوشیدو اگه دوست دارین، عود روشن کنید یا اسفند .(که هر دو از بین برنده ی انرژی های منفی هستند ) و موسیقی بگذارید.فراموش نکنید، این یک مراسم باشکوهه. چه مراسمی باشکوهتر از مراسمی می تونه باشه که شما _ شمایی که بی همتا و عالی هستید و به همین دلیل هم توسط خداوند، خلق شدین _ خودتون رو ببخشید و بپذیرید؟!! 2 _ تمرین پیامهای منفی : یک کاغذ بزرگ بردارید و روی اون همه ی پیامهای منفی ای رو که درباره ی خودتون تا به حال شنیدید، بنویسید.اول همه ی نقاط ضعفتون که پدر و مادرتون در کودکی به شما گوشزد کردن رو بنویسید. بعد به سراغ آدمهای دورتر، مثل بستگان، دوستها، آشناها و غریبه تر ها برید. فکر کنید و هر چیزی رو که به عنوان نقاط ضعف به خاطرش ازتون ایراد گرفتن بنویسید. اونها درباره ی قیافه ی شما، نوع حرف زدنتون، زندگیتون، کارهاتون، میزان پولتون، استعداد ها و فکر هاتون چی گفتن ؟ برای این تمرین وقت بگذارید تا کم کم همه چیز رو به یاد بیارید. حالااین برگه ها حاوی اندیشه هایی هستند که ممکنه شما به مرور زمان در خودتون پذیرفته باشین و باورشون کرده باشین. اینها اندیشه های مخربی هستند که باید از هوشیاریتون حذفشون کنید چون همین ها باعث شدن فکر کنید که به اندازه ی کافی خوب نیستید. این تمرین رو بارها و بارها انجام بدین. هروقت چیز جدیدی به ذهنتون رسید دوباره اون رو بنویسید.فکر کنید آیا این پیامهای منفی ، چیزهایی هستند که شما اونها رو به عنوان نقاط ضعف خودتون می پذیرید یا اینکه فکر می کنید فقط نظر دیگرانه و اگر هم اونها رو پذیرفتین آیا در اثر تلقینات دیگران نبوده؟ دوباره برای خودتون یک مراسم باشکوه بگیرید! یه خودکار قرمز بردارین و جلوی اون ایرادها بنویسید" اینها اعتقادات من درباره ی خودم نیست ! پس من با خط زدن اونها ، برای همیشه اونها رو از باورهای خودم خارج می کنم! من مسئول عقاید اشتباه و غلط دیگران نیستم! "بعد تک تک اونها رو خط بزنید. حالا می تونین با خیال راحت این برگه ها رو پاره کنید. از پاره کردن تک تک اونها لذت ببریدو احساس کنید که با پاره کردن هر کدوم اونها، اون باور در شما هم از بین می ره.این خرده کاغذ ها رو حتما" توی سطل آشغال بریزید! 3_ تمرین بخشیدن خانواده : (حتما" بعد از تمرین قبل، این تمرین رو انجام بدید.) شاید بعد از به یاد آوردن اینکه چه پیامهای منفی ای از دیگران ، خصوصا" پدر و مادر ، دریافت کردین، انگشت نشانه تون رو به سمتشون بگیرید و بگید : بله! تو مقصری! که به من قبولوندی که نمی تونم خوب و کامل باشم! " قانون مهم _ فراموش نکنین که سرزنش و ملامت دیگران ، مطمئنترین راه برای چسبیدن و جدا نشدن از مشکله! اگر از دیگران بخواهید که عالی و بی نقص باشند، ناخودآگاه از خودتان هم می خواهید که بی نقص و کامل باشد! و به این ترتیب تا آخر عمر نمی توانید خود را واقعا" دوست بدارید! هر گاه دیگری را سرزنش کنیم، به این معناست که مسئولیت خودمان را به عهده نگرفته ایم! فراموش نکنید همه ی کسانی که با دادن اون پیامهای منفی به شما آزارتون داده اند، خودشون هم همانقدر هراسان و حاکی از درماندگی بودند که اکنون شما هستید! اونها تنها می توانستند چیزهایی را به شما بیاموزند که خودشان آموخته بودند و تجربه کرده بودند! برای رهایی خودتون از سرزنش دیگرانی که مدام شما رو سرزنش کردند، باید یه مقداری اطلاعات به دست بیارید! اگه امکانش هست سعی کنید درباره ی کودکی پدر و مادرتون و کسانی که سرزنشتون می کردن، اطلاعاتی به دست بیارید! اگه نمیشه، از قوه ی تصورتون کمک بگیرید و فکر کنید که اونها چه طور کودکی ای می تونستن داشته باشن؟اونها چه طور سرزنشهایی رو در کودکیهاشون می تونستن شنیده باشن؟...می بینید! اونها بیشتر از اونچه که خودشون داشته اند که نمی تونستن به شما هدیه بدهند! پس به خودتون بگید آنها خود قربانیان قربانیانی دیگر بوده اند! پس قابل بخشش هستند! پس حالاتمرین بخشایش رو برای خانواده و تمام کسانی که به شما پیام های منفی دادند، انجام بدید. ( تکنیک تمرین بخشایش در پستهای قبلیم موجوده. ) خدایا! من را بهترین آفریدی پس یاریم کن تا بهترین باشم و بهترین بودن خود را بپذیرم ! آمین
من می‏دانم که تمام هستی برای من خلق شده.. پس نگران نیستم و تمام هستی را یار و یاور خود می‏بینم.
بیاین با هم دعا کنیم
*****جذب گروهی******
http://www.ninisite.com/discussion/thread.asp?threadID=773511
کلاس جادوگری یک جادوگر ( جلسه 27 _ تولد دوباره یا خانه تکانی ذهنی) سلام سلام سلام سلام سلام سلام سلام. و هزار برکت و توانگری برای همه شما دوستهای خوب.امروز یکی از مهمترین درسهای ذهنی رو شروع می کنیم به نام " تولد دوباره " که در بعضی از کتابهای ذهنی اون رو به نام " خانه تکانی ذهنی " معرفی می کنند." تولد دوباره " همون شیوه های کاربردی دوست داشتن خویشتنه که من توی پست قبل توضیح دادم که چرا از اهمیت زیادی برخورداره. یه داستان واقعی _ یه جمعی به کریستف کلمب گفتن کشف کردن آمریکا که کاری نداشت. ما هم می تونستیم این کار رو انجام بدیم! کریستف کلمب یه تخم مرغ پخته رو که برای خوردن جلوشون بود، داد دستشون و گفت کدومتون می تونه اون رو ، روی میز واستونه؟هیچ کس نتونست این کار رو بکنه! کریستف کلمب ، ته تخم مرغ رو کوبید روی میز! در نتیجه ته تخم مرغ صاف شد و روی میز واستاد! اون وقت به اونها گفت " این راهشه! بله! انجامش کاری نداشت اما این که راهش رو پیدا کنی و انجامش بدی، مهم بود! اگر چه راهش خیلی هم ساده و پیش پا افتاده باشه! نتیجه ای که می خوام از این داستان بگیریم اینه که تمرینها و راههای دوست داشتن خود ممکنه به نظرتون خیلی ساده و پیش پا افتاده بیاد ، اما انجامش بدین! چون فقط با انجام دادنش، به نتیجه می رسین نه با خوندنش! _ چرا به تمرینات" دوست داشتن خود "می گیم " تولد دوباره " ؟ وقتی ما دنیا اومدیم ، فطرتا " می دونستیم که عالی و بی همتا هستیم! یه نوزاد وقتی گرسنه میشه، حق خودش می دونه که شیر بخوره و اگه اون رو ازش دریغ کنن، بدون احساس گناه فریاد سر می ده! حتی یه کودک خردسال که هنوز به زور باید ها ونباید ها تغییرش نداده ایم، خوب می دونه که چی رو دوست داره! دلش می خواد چی بخوره! چی کار کنه! و ... و با تمام وجود از کارهایی که می کنه لذت می بره و هرگز هم خودش رو شماتت نمی کنه! _ (این مائیم که به زور یادش می دیم خودش رو برای بعضی کارها شماتت کنه! ) _ما همون نوزاد کامل و بی همتائیم، اما با بزرگ شدن، کم کم تبدیل شدیم به انسانی که مشکلاتی داره! انسانی که فکر می کنه تا اندازه ای بی ارزشه و اونقدر که باید ، خوب نیست! بنابراین تمرینات دوست داشتن خود، مثل " تولدی دوباره " می مونه که ما رو به اصل خودمون بر می گردونه! به همون موجودی که خداوند چون دوستش داره، اون رو خلق کرده! اما آیا الان به راحتی و صد در صد، کامل، می تونیم جلوی آینه واستیم و توی چشمهامون نگاه کنیم و به خودمون بگیم، من خودم رو دوست دارم چون خداوند من رو با تمام وجودش، دوست داره؟! ....می دونم که اگه با خودمون صادق باشیم، ممکنه نتونیم این تمرین رو به راحتی انجام بدیم!پس لازمه که یک تولد دوباره داشته باشیم. _ چرا به تمرینات " دوست داشتن خود " می گیم " خانه تکانی ذهنی " ؟ "لوئیز هی" می گه : اگه بخواین اتاقی رو تمیز کنید، هر چی توی اون هست، در می آرید و می آزمائید. یعنی به بعضی چیزها با علاقه نگاه می کنید و گرد و خاکش رو می گیرید و برقش می اندازید و بعد دوباره می گذاریدش سر جاش.بعضی چیز ها به تعمیر احتیاج دارند پس تعمیرشون می کنید.بعضی چیزها هم از کار افتاده هستند و دیگه نمی تونید ازشون استفاده کنید، پس با خیال راحت اون ها رو دور می ریزید! دوست داشتن کامل خود ، مستلزم بیرون ریختن همه ی فکر ها و عقاید کهنه و خرابیه که باعث میشه خودتون رو بی ارزش بدونین.یعنی یه خونه تکونی ذهنی! پس با همون آرامشی که بعد از خوردن غذا، خرده های اون رو جمع می کنیم و دور می ریزیم، باید بتونیم ذهنمون رو هم خونه تکونی کنیم. با آرامش و بدون عصبانی شدن. به قول" لوییز هی "_ استاد بزرگ تدریس خانه تکانی ذهنی _ از خودتون سوال کنید : آیا من حاضرم برای تهیه ی شام امشب ، در زباله های دیشب خود، دنبال غذا بگردم؟!! پس چطور می تونم با جستجو در آشغالهای کهنه ی ذهنی، تجربه های فردای خودم رو بیافرینم؟!! 1 _تمرین پذیرش دگرگونی خود : یک گل سرخ رو بگذارید جلوتون و به اون فکر کنید.از لحظه ای که غنچه است تا زمانی که میشکفه و حتی لحظه ای که گلبرگهاش می ریزه.همیشه زیبا و کامله و همواره در دگرگونی.پس با خودتون مدام تکرار کنید : من خودم را برای همه چیز می بخشم چون در هر زمان به بهترین کاری که از دستم بر می آمده، سرگرم بوده ام! این جمله رو بر روی ورقه ای بارها و بارها بنویسید. بعد اون رو آتش بزنید. (یادتون باشه هیچ وقت خاکستر دستنوشته هاتون رو در سطل آشغال نریزین، بلکه اون رو در مجرایی که آب ازش عبور می کنه، بریزید.من تبدیل انرژی به انرژیهای برتر بوسیله ی آتش زدن رو قبلا" گفته ام. )این کار رو مثل یک مراسم باشکوه انجام بدین.لباس خوب بپوشیدو اگه دوست دارین، عود روشن کنید یا اسفند .(که هر دو از بین برنده ی انرژی های منفی هستند ) و موسیقی بگذارید.فراموش نکنید، این یک مراسم باشکوهه. چه مراسمی باشکوهتر از مراسمی می تونه باشه که شما _ شمایی که بی همتا و عالی هستید و به همین دلیل هم توسط خداوند، خلق شدین _ خودتون رو ببخشید و بپذیرید؟!! 2 _ تمرین پیامهای منفی : یک کاغذ بزرگ بردارید و روی اون همه ی پیامهای منفی ای رو که درباره ی خودتون تا به حال شنیدید، بنویسید.اول همه ی نقاط ضعفتون که پدر و مادرتون در کودکی به شما گوشزد کردن رو بنویسید. بعد به سراغ آدمهای دورتر، مثل بستگان، دوستها، آشناها و غریبه تر ها برید. فکر کنید و هر چیزی رو که به عنوان نقاط ضعف به خاطرش ازتون ایراد گرفتن بنویسید. اونها درباره ی قیافه ی شما، نوع حرف زدنتون، زندگیتون، کارهاتون، میزان پولتون، استعداد ها و فکر هاتون چی گفتن ؟ برای این تمرین وقت بگذارید تا کم کم همه چیز رو به یاد بیارید. حالااین برگه ها حاوی اندیشه هایی هستند که ممکنه شما به مرور زمان در خودتون پذیرفته باشین و باورشون کرده باشین. اینها اندیشه های مخربی هستند که باید از هوشیاریتون حذفشون کنید چون همین ها باعث شدن فکر کنید که به اندازه ی کافی خوب نیستید. این تمرین رو بارها و بارها انجام بدین. هروقت چیز جدیدی به ذهنتون رسید دوباره اون رو بنویسید.فکر کنید آیا این پیامهای منفی ، چیزهایی هستند که شما اونها رو به عنوان نقاط ضعف خودتون می پذیرید یا اینکه فکر می کنید فقط نظر دیگرانه و اگر هم اونها رو پذیرفتین آیا در اثر تلقینات دیگران نبوده؟ دوباره برای خودتون یک مراسم باشکوه بگیرید! یه خودکار قرمز بردارین و جلوی اون ایرادها بنویسید" اینها اعتقادات من درباره ی خودم نیست ! پس من با خط زدن اونها ، برای همیشه اونها رو از باورهای خودم خارج می کنم! من مسئول عقاید اشتباه و غلط دیگران نیستم! "بعد تک تک اونها رو خط بزنید. حالا می تونین با خیال راحت این برگه ها رو پاره کنید. از پاره کردن تک تک اونها لذت ببریدو احساس کنید که با پاره کردن هر کدوم اونها، اون باور در شما هم از بین می ره.این خرده کاغذ ها رو حتما" توی سطل آشغال بریزید! 3_ تمرین بخشیدن خانواده : (حتما" بعد از تمرین قبل، این تمرین رو انجام بدید.) شاید بعد از به یاد آوردن اینکه چه پیامهای منفی ای از دیگران ، خصوصا" پدر و مادر ، دریافت کردین، انگشت نشانه تون رو به سمتشون بگیرید و بگید : بله! تو مقصری! که به من قبولوندی که نمی تونم خوب و کامل باشم! " قانون مهم _ فراموش نکنین که سرزنش و ملامت دیگران ، مطمئنترین راه برای چسبیدن و جدا نشدن از مشکله! اگر از دیگران بخواهید که عالی و بی نقص باشند، ناخودآگاه از خودتان هم می خواهید که بی نقص و کامل باشد! و به این ترتیب تا آخر عمر نمی توانید خود را واقعا" دوست بدارید! هر گاه دیگری را سرزنش کنیم، به این معناست که مسئولیت خودمان را به عهده نگرفته ایم! فراموش نکنید همه ی کسانی که با دادن اون پیامهای منفی به شما آزارتون داده اند، خودشون هم همانقدر هراسان و حاکی از درماندگی بودند که اکنون شما هستید! اونها تنها می توانستند چیزهایی را به شما بیاموزند که خودشان آموخته بودند و تجربه کرده بودند! برای رهایی خودتون از سرزنش دیگرانی که مدام شما رو سرزنش کردند، باید یه مقداری اطلاعات به دست بیارید! اگه امکانش هست سعی کنید درباره ی کودکی پدر و مادرتون و کسانی که سرزنشتون می کردن، اطلاعاتی به دست بیارید! اگه نمیشه، از قوه ی تصورتون کمک بگیرید و فکر کنید که اونها چه طور کودکی ای می تونستن داشته باشن؟اونها چه طور سرزنشهایی رو در کودکیهاشون می تونستن شنیده باشن؟...می بینید! اونها بیشتر از اونچه که خودشون داشته اند که نمی تونستن به شما هدیه بدهند! پس به خودتون بگید آنها خود قربانیان قربانیانی دیگر بوده اند! پس قابل بخشش هستند! پس حالاتمرین بخشایش رو برای خانواده و تمام کسانی که به شما پیام های منفی دادند، انجام بدید. ( تکنیک تمرین بخشایش در پستهای قبلیم موجوده. ) خدایا! من را بهترین آفریدی پس یاریم کن تا بهترین باشم و بهترین بودن خود را بپذیرم ! آمین
من می‏دانم که تمام هستی برای من خلق شده.. پس نگران نیستم و تمام هستی را یار و یاور خود می‏بینم.
بیاین با هم دعا کنیم
*****جذب گروهی******
http://www.ninisite.com/discussion/thread.asp?threadID=773511
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز