عشقی که من ازش حرف می زنم؛احساسیه که خیلی از آدما دچارش میشن.یه احساس پاک و خالصانه ازتهِ قلب... عشق...یه احساس که آدم و به مرز جنون می رسونه...آدم وقتی عاشق میشه کم کم دیوونه هم میشه!! دیگه به هیچ کس وهیچ چیز جز عشقش اهمیت نمیده.حتی از خودشم غافل میشه...روی لبش دیگه هیچ اسمی به جز اسم عشقش نیس...حاضره تمام زندگیش و بده ولی یه تارمو از سرِعشقش کم نشه...وقتی عشقش ومیبینه،نفسش به شماره میفته...ضبان قلبش میره بالا..زبونش بند میاد...دهنش خشک میشه...هول می کنه...یه عاشق زمین وزمان و به هم می دوزه تایه لحظه،فقط یه لحظه، کنار عشقش باشه...تمام وجودش سرشارمیشه از عشق...عشقی که خواب وخوراک و ازش میگیره...عشق قشنگه...اما نه همیشه.بیشتر اوقات تلخی هاو سختی های عشق ازشیرینی هاش بیشتره...آدمایی که عاشق میشن باید ازهمون اول با زندگی آروم وبی دغدغه اشون خداحافظی کنن...
عشق باخودش تنهایی میاره...غم میاره....غصه...بغض...گریه های شبونه...هق هق زیر بالش...سیگار...
عشق
از آدم یه دیوونه به تمام معنامی سازه...دیوونه ای که دیگه هیچی واسش مهم نیست...هیچ وکس هیچ چیز جز عشقی که توقلب خسته اش جا خوش کرده. عشق از آدم یه مرده متحرک می سازه که فقط نفس می کشه...یه مرده متحرک که تنها وجه اشتراکی که با بقیه آدما داره،اینه که نفس میکشه... عشق بیشتر از اونی که دل رحم باشه بی رحمه...🖤