امشب تولدم بود بعد از سرکار داشتم برمیگشتم رفتم واسه دل خودم یک کیک کوچولو با شمع گرفتم به خودم قول داده بودم حداقل یه امروز خوشحال باشم که نشد داشتم میرفتم یه جا واسه نشستن پیدا کنم بعد رل سابقم رو دیدم با اینکه اون رفته بود پیش اکسش و به معنای کامل منو از زندگیش حذف کرده بود ولیاومد حلومو گرفت گفت کجا میری شبه اینا گفتم میخام راه برم گفاین موقع شب! منم گفتم امشب تولدمه هرکار دلم بخاد میکنم بتوچه اونم گف تولدت مبارک منم گفتم خب که چی گفت تشکر کن منم گفتم وای عزیزم مرسی که تولدم رو تبریک گفتی حالت طعنه زدن گفتم اونم هچی نگف بعد گفتم سوال دیگه ای نداری کار دارم میخام برم رفتم جلوتر که باز اومد با موتور بود گف شام بریم بیرون گفتم چرا باید با تو برم بیرون چیزی نگف..... یه چیزی رو دوبار تکرار کرد من نشنیدم چون داشتم اهنگ گوش میدادم گفتم دوباره بگو نفهمیدم گف مخاستی همون بار اول بفهمی بعدم رفت
با اینکه با خیانتش ناراحتم و از چشمم افتاده ولی بازم دوسش دارم نمیخاستم بذاره بره دیع ندیدمش اون دور بر از اون موقع تا خونه با خودم حرف میزدو از خدا گله میکردم میگفتم یه امشب خاستم خوشحال باشم تو نذاشتی حالم واقعا خوب نیس
من فقطاینارو گفتم خالی شم لطفا نگین به ما چه وـــــ