2777
2789

من  چند روز خونه ی مادر بزرگم بودم چون فایل خیلی نزدیکم از شهر دیگه ای اومده بود و باهم خیلی راحتیم و دلم براش تنگ شده بود 

از اون ورم یکی دیگه از فامیل های خیلی نزدیکم هم چند روزی بود تب کرده بودند و ما هم از کرونا و مریضی خیلی میترسیدیم برای همین...

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

ازشون دوری میکردیم بعد اینا به دلایلی قرار بود بیان خونه ی مادر بزرگم و مادربزرگم به ما گفت آره فلانی اینا قرار بیان و شما چون میترسید برید خونه ی خودتون و اینکه بگم کلا این مادربزرگ من خیلی فرق میزاره دو روز خونه اش موندیم که یک رفتاری میکرد که نگو و جلوی پدر و مادرم میگفت برید من حوصله ندارم و من خیلی خجالت می کشیدم از اون ورم پدر بزرگ میگفت که نه بمونید و اینا 

ولی به همین فامیل نزدیکم که کرونا داره انقدر عزت میزاره که نگو

بعد ما به جزء اونا هیچ کسی رو نداریم 

بعدم خواهر منم خیلی ناراحت شد ولی من نشدم از اون ورم اینا می خواستم بزن جایی که نه ما دوست نداشتیم بریم و این فامیل نزدیکمون هم که شهر دیگه ای اومده بود گفت که منم دوست ندارم بدم و اینا اونم قرار شد با ما بیاد 

اون یکی فامیل نزدیکمون هم که کرونا داشت و خودشون که می گفتن خوب شدن می خواستن با مادربزرگم اینا برن بعد اونا یک دفعه ای اومد خونه مادربزرگم اینا بعد از ظهر و ما غافل گیر شدیم چون قرار بود شب بیان و ما قرار بود قبل شب بریم؟ سریع تا اینا نیومدن

بعدش من و خواهرم ماسک  زدیم ولی بقیه نزدن چون کرونا قبلا گرفته بودن بعد اونم خیلی بدش اومده بود و هی پوسخند به ما میزد 

بعدش اون فهمید که قرار اون فامیلمون که از شهر دیگه اومده باهامون بیاد گفت که آره منم می خوام باهاتون بیام خیلی هم پرو تشریف داره چون شام می خواست بیاد خونه ی ما منم گفتم نه عزیزم نمیشه تو که مارو میشناسی که چقدر از کرونا میترسیدم ار مریضی تو هم که خیلی نگذشته و آره نمیشه 

پدرم قلبش مشکل داره و خطر ناکه براش 

اینم پاشو کرده بود تو یه کفش که آره منم باهاتون می خوام بیام منم همش میگفتم نه عزیزم نمیشه.

دیگه بعدش مادرم زنگ زد که آره آماده باشید میام سراغتون بعد مادربزرگم گفت که آره فلانی ولشون کن بیا باهم بریم بیرون من و خواهرم و فامیلمون که شهر دیگه اومده بود داشتیم حاضر میشدیم که دوباره مامانم به دلیلی زنگ زد به من که اون فامیل کروناییمون هرچی از دهنش در اومد به مامانم گفت و بهش وحشت ناک توهین کرد منم همین جود مونده بودم تا به خودم اومدم گوشیو قط کردم و سرش داد کشیدم که تو حق نداری به مامان من توهین کنی مگه تو کی هستی بی تربیت بعد جلوی مادربزرگم داشت به مامانم توهین میکرد و اونم هیچی بهش نگفت هیچی ها !!!

بعدش من و آجیمم داشتیم با هاش دعوا میکردیم که مامان بزرگم بلند گفت که بسه دیگه سرمو بردید از دهن و گوش کمی فاصله داره و منو دعوا کرد منم همون جوری مونده بودم و پدربزگمم داخل اتاقش بود و من و خواهرم هرچی به اون فامیلمون می گفتیم بدتر میکرد و میگفت دلم می خواد میگم به تو هیچ ربطی نداره و...

خواهرمم به اون فامیلمون گفت باید ادبت میکردن تقصیر تو نیست که مادربزگم گفت بیا دیگه منم فوش بده بعدخواهرمم گفت که من به شما چیکار دارم؟

چرا شما بهش هیچی نمیگید؟

ببیند چه چیز های زشتی به مامانم میگه

بعد مامان بزرگمم جیغ کشید و گفت بسه دیگه ساکت شو هی چرا چرا چرا میکنید مگه خودتون به مادریتون خیلی احترام میزارید؟

اعصابمو خراب کردید ساکت بشید 

و جیغ خیلی وحشت ناک بود و چیز های دیگه ای هم گفت که حالا بگذریم خواهرمم نامردی نکرد و جیغ کشید و اینا که همیشه با ما اینجوری هستی و از عزیز گرامی هات دفاع میکنی دیگه خستمون کردید

آخه دقیقا جلوی مادربزرگم به مادرم حرف میزد و وقتی مادر بزرگم گفت خودتون انگار به مامانتون خیلی احترام میزارید قلبم شکست 

من اونا را محرم راز میدونستم 

منم مامانم زنگ زدم که آره بیاید دنبالم و یک چیز جالب اینکه مادربزگم مادر مامانم هست. تموم کردید بگی ...

ادامش رو بگو خوندیم

شما خیلی بهتر از اونی هستید که خودتون فکر میکنید💚🥲
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز

داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته