سلام دوستان من شوهرم از این کوردای بسیار بسیار تعصبیه و خیلی مواظب زندگیش در حدی که من اجازه ندارم حتی تنها اشغال جلوی درب اپارتمانم بذارم امروز رفتیم باهم بانک من احساس کردم گوشیم رو روی باجه بانک جا گذاشتم اون از من چند قدم جلوتر بود و تو بانک هم ادم زیاد بود یه لحظه داشتیم میومدیم بیرون من یادم افتاد افتاد که گوشیمو چیکار کردم چون وسیله و مدارک زیاد دستم بود جلوی درب بانک یهو یادم افتاد گوشیمو چک کنم ببینم هست یا نه بلند گفتم علی(اسمشو مستعار گفتما) گوشیم کو؟برگشتم با چشم جلوی باجه رو دیدم متوجه شدم اونجا جا نذاشتم یهو شوهرم برگشت زمانی منو دید که من داشتم تو کیفم رو نگاه میکردم من فکر کردم صدای منو شنیده وایساده بعد بهش گفتم بریم بریم تو کیفمه گوشیم بعد که اومدیم بیرون نشستیم تو ماشین کیفمو شروع کرد به گشتن که تو از پسره تو بانک شماره گرفتی من کلا هنگ بودم ناگفته نمونه که اصلا به این عزای حسینی اصلا نمیدونم کدوم یکی از ادمای بانک منظورش بود وقتی تو کیفم چیزی پیدا نکرد بهم گفتم نمیدونم ب*ک*ش*م*ت یا باهات چیکار کنم؟منم گفتم بانک دوربین داره اگه بلند صدات نمیکردم که فلانی گوشیم کو الان استرس داشتم چجوری بهت ثابت کنم ولی برگرد با هر بهونه که گوشی خانومم اینجا گم شده خواهش کن دوربین بانک برگردونن اگه تو درست بگی و من حتی نگاه اضافه ای به کسی کرده باشم مرد نیستی اگه منو ن*ک*ش*ی چند تا هم قسم و ایه خوردم اونم سر سنگین باهام دیگه سکوت کرد 
البته اینم بگم شوهرم به شدت عاشق منه یعنی در حدی که همیشه شعارش اینه که تو باید یا مال من باشی یا مال خاک و من اصلا به هیچ عنوان نمیتونم ازش جدا زندگی کنم مگه فقط با مرگ یکیمون جدا بشیم و هیچ راه دیگه ای نداره حالا به نظرتون من چیکار کنم؟اگه جای من بودین چجوری رفتار میکردین؟اینم بگم که من قبلا هیچ خطایی نکردم که ذهنیتش خراب باشه کلا ۶تا برادرن همشون در این حد شکاکن و منم حسابی ازش میترسم