ببخشید که طولانی اما الان خیلی ناراحتم اینجا تنها جایی هست که میتونم درد دل کنم. متاسفانه من خودم ساکن شهر دیگه ام که پزشکای خوبی برای بارداری نداره و مجبور شدم شهر سکونت مادرم برم دکتر و اوایل خواستم ازش پنهان کنم که برا چی میرم اما خب بالاخره رفت وامدم به دکتر زیاد بود و نشد.
الان هر روز زنگ میزنه سوال پیچ میکنه هی میگه خودت دارو خوردی امپول زدی شوهرت رفت دکتر . همش استرس، استرس بخدا خسته ام.
من خودم میخوام زندگی مو بکنم نمیتونم همه لحظاتمو به فکر بچه ایی بگذرونم که شاید هیچ وقت نیاد
خودم دلم گرفته اما نمیخوام این بچه دار نشدن افسرده ام کنه.
خودممشکل دارم برای بارداری، همسرمم تکلیفش معلوم نیست اونم مشکل داره
مادرم درسته نگرانه اما هیچ درکی نداره، داره اینجوری بهم فشتر میاره
صبح بهش گفتممامان تو رو خدا انقدر به خودت و من استرس نده بسپار به خدا. خوبه یه بچه مریض بهم بده؟ کلی ناراحت شد و دعوا و قهر کرد. هرچقدر عذرخواهی کردم بخدا منظور ندارم اما چه فایده😔