بچه ها من کلا تهران زندگی میکردم پدرو مادرم فوت شدن و تا الان خانواده مادریم هیچ کاری نکردن برای ما و همیشه هم طلبکار بودن و کلا بی اهمیت هستن و پدرو مادرمون فوت شدن سه تا بچه عمم نبود آواره شده بودیم کلا بعد فوت پدرم قشنگ افتادیم زیر دست این و اون متاسفانه من بچه بودم نمیفهمیدم الان که دیره و چهار ساله الان من ازدواج کردم اومدم شهر مادری بگذریم منو با شوهرم و خانوادش آشنا کردن و بدبختم کردن گذاشتن کنار و هر روز فکر طلاقم از بس که سلامت روان ندارن شوهرم و خانوادش بعد من چند روز پیش تولد گرفتم برای برادرم کوچیکم خونه خودم و طایفه مادریم رو همه رو دعوت کردم گفتم داداشم شاد باشه عیب نداره و طلامو فروختم تولد گرفتم براش خلاصه کلی تدارکات دیدیم و هزینه کردیم گفتیم به خاله هام و خانواده مادریم بعد از ناهار بیاین و تاکید کردم بعد ناهار میخوایم زنونه بزنیم برقصیم شب هم شام میدیم خلاصه ما نشستیم ساعت شد 4بعد از ظهر نیومدن ساعت شد 7نیومدن و گذاشتن هشت شب اومدن و انگار نه انگار بهشون گفته بودیم و منتظر بودیم نشستن شروع کردن تو مارو محل نزاشتی کارداشتیم دیر اومدیم و شوهرامون نداشتن زنونه بیایم حالا همیشه زنونه دور هم جمع هستن بزن و برقص برای ما اینجوری هستن از در اومدیم و کادو خوب آوردیم نفری یک میلیون و کلی حرف و حدیث و خالم قشنگ من باهاش حرف میزدم صورتشو میکرد اون ور و جیغ جیغ کرد وسط مهمونی پاشد رفت با گریه و پاچه پاره بازی و از من طلبکار بود و شوهرم بزور رفت آوردش شام موندن بجای اینکه من طلبکار باشم اونا طلبکارن خلاصه کار یکی دوبارشون نیست و از دیشب برای حماقت خودم و سادگیم فقط دارم اشک میریزم کلا میخوام حذفشون کنم برای همیشه نباشن بهتره از بس سمی هستن ولی من نمیدونم چرا میگم حذفشون کنم باز میرم میام و با یه تلفنشون خام میشم چیکار کنم بنظرتون شمارشون رو پاک کردم اینستامم میخوام حذف کنم کلا قطع ارتباط کنم