سلاااااممممم خانماااا امروز بااا مسیح بیرون بودم ساعت 7 و ایناااا تا 9
داشتیم درمورد اینکه کیا بدشو گفتن برا پرس و جو صحبت میکردم قشنگ معلومه بود میخواست از زیر زبونم بکشه که کیا بد گفتن
منم گفتم دیگه ولش گذشت رفت آینده رو بچسب
صحبت کردیم گفتش میخان دوباره بیان خاستگاری
خیلی استرس دارم
چون الان اومده پی ویم میگه اگه خانوادت این بار منو رد کردن دستتو میگیرم باهم فرار میکنیم جدی من نمیتونمممم خانوادمو ول کنم بعدم آبرو بابام میره به اینم نمیتونم نه بگمممم
از دوتا چیز خیلی نااااراحت شدمم
گفتم من که دوستت دارم توقع داشتم بگه من بیشتر یا حداقل منم
زود بحث و عوض کرد اون آخرم ک کلا..
مامانش فردا میخواد زنگ بزنه بگه که میخوان بیان چیکار کنم بابام تا اون موقع که میان نرم شه بد اخلاقی نکنه چون اگه چیزی بگه مسیحم کل کل میکنه هی جواب میده بعد کلا کنسل میکنه خودمم قبول دارم بابام خیلی دنبال تیکه انداختنه🙂