من بعد خیانتی که بهم شد یعنی دوستم با دوس پسرم ریخت رو هم خیلی داغون شدم بعدش با طرف مقابلم آشنا شدم .التماس میکرد باهام باشه میگفت دختر خوب و ساده ایم منم هی میگفتم نه نمیتونم و نمیخوام ولی بعد مدتی خام حرفاش شدم و باهاش دوست شدم رابطمون نزدیک نیست اون شهر دیگه اس و خانوادمو از همون اوایل باخبر کردیم.خیلی خوب بود همه چیش.توجهاتش شیرین بود .امنیتی که بهم میداد.همیشه میگفتم این هدیه از طرف خداس بعد اون خیانت و بعد اون همه عذابم.من آدم تنهایی بودم.دوست نداشتم با دیگران ارتباط بگیرم.هیچکس حرف دلمو نمیفهمید ولی این آدم منو درک میکرد .حس میکردم دارم پرواز میکنم.بعد مدتی اعتماد کردم .من از آدما میترسیدم ولی این شد برام کسی که صد در صد سر حرفش وایمیسه.ما صبر کردم کارش خوب پیش بره منتها شانس نداره.کار اولی که شروع کرد با شکست مواجه شد کار دومشم با خرابی بازار و میتونم بگم بد شانس ترین آدمیه که دیدمصبح تا شب سرکاره باید بهترین درآمد داشته باشه ولی نداره .نمیتونه دربیاره.زخمت میکشه اما ...
خوب بودیم باهم همه چی شیرین بود .درباره آینده حرف میزدیم تا یک ماه پیش که خواهرش از راه دوری اومد .قرار بود بیان خواستگاری دوستم گف من پول ندارم منو میپذیری همینطوری . گفتم پیش هم کار میکنیم.راستش زورش کردم.چون میخواستم تکلیفم مشخص بشه.خواهرش که اومد همه چی بد شد.اولین بار بهم توهین بد کرد.باورم نمیشد.بعدش حرف زدیم و گفتم عب نداره من بدون پول چرا ازدواج کنم بدبخت شم بیشتر صبر میکنیم.یبارم همو دیدیم همه چی خوب بود.ولی یه ماه اخیر بعد خواهرش شروع کرد .حس کردم کلافهاس .میدونسم بخاطر مشکلات مالیه .به هیچ جا نمیرسید .میدویید و نمیرسید . میگف حرفامون با کیفیت نیس.دیشبم که حرف زدیم گفت اگر بهم رسیدیم فلان ،اگر نرسیدیم رو پای خودت وایسا.در حالیکه چند روز پیش که پیشش بودم گفت دیر و زود داره ولی بالاخره میشه.دیشب تو نوت گوشیم نوشتم موندنی نیس دختر دل بکن.هنوز کنارمه ولی ترس از از دست دادن دارم و داغونم .حس میکنم رفتنیه.چحوری قبول کنم مردی که من خداش بودم و میپرستیدم یهویی یه ماه پیش اینطوری شد .چجوری بپذیرم .انگار یچیزی خراب کرد همه چیو.آخرین حرفش این بود هنوز روحی ریکاوری نشده.من چیکار کنم؟حال دلم خوب نیس.