رسم دارن دختراشونو به غریبه ندن و حاضرن به یه پسریک حتی ۱۰ سال فاصله سنی داشته باشه با دخترش و بیکارم باشه بدن ولی به ی غریبه که هم شغل داره هم اخلاق ندن
منو همسرم همدیگه روشدید میخواستیم بنده خدا ۱۰بار اومد خواستگاری مردومردونه با گل وشیرینی بابام گفت نهبار یازدهم همچنان استوار باگل وشیرینی اومد بابام گفت دارم میرم کربلا حالا برم وبیام ببینم چی میشه آخه بابام مدیر کاروان بود وهر سال شب عید میرفت کربلا خلاصه رفت واومد دوباره خبر دادن میخوان بیان اومدن وبابام دید اگه جواب مثبت نده این بنده خدا بدبخت میشه ازبس گل وشیرینی میخره بله رو داد بماند که چقدر ناز کرد وما نیاز اما الان بعد این همه سال ثمره عشقمون ی پسر ناز حدودا ۵سالست ومن واقعا خوشبختم که هردوشون رو خدا توطالعم قرار داداز طرفی هم بابام همیشه میگه چه خوب شد که پا روی حس پدرانش گذاشت وهمسرم دامادش شده ببخشید طولانی شد خواستم کامل شرح بدم
منم اون زمانی که میخاستم ازدواج کنم همسن توبودم ولی خونوادم مخالف بودن ومنم عاشق خلاصه هرجوری بود با بابام صحبت کردم گفتم یکبار بذار باخونوادش بیان ببینشون
هیچی بابام خیلی روحرفش محکم بود تا ۳.ماه طول کشید که بلاخره راضی شد گف بیان خونوادشو ببینیم چجورادمایی هستن چندباراومدن داداشم رف تحقیق دیدخونوادشو خودش ادمای خوبین بعدم اجازه دادن بیان
بنظرم وقتی کسی که عصبانی میشه یکنفرباید کوتاه بیاد واینکه میدونی ازچه چیزایی بدش میاد یارو چ ...
خیلی رو لجبازی من حساسه😹ولی منم لجباز فقط رو چیزایی مثل وقت گذاشتن برام، مثلا چندروز زیاد نیاد بحرفیم دیگه شروع میکنم به زنگیدن اون رد میکنه میگه کار دارم من میزنگم یبار دویست بار زنگیدم😹اون هی اس میداد نرو رو اعصابم بعدم خاموش کرد😹😹😹