سلام بچه ها منو مادرم الان دعوا کردیم ماجرارو میگم ببینین تقصیر من بود؟
من بابام کارش یجوریه که هر ۲۰ روز میاد خونه بعد سره کارش یه خونه نقلی داره ما هرسال تابستون میرفتیم اونجا امسال بخاطر اینکه من کنکور دارم قرار شد نریم
من دو هفته ای هست شروع کردم به خوندن بعد دو روزی هست که کمرم شدید درد میکنه که برمیگرده به زمین خوردن تو بچگیم.
این چند روز که بابام اومده مامانم چپ میره راست میره میگه مارو خونه نگه داشتی درسم نمیخونی خدا.دیروز بابام رفت خرید مامانم بهم گف حالا واقعا کمرت درد میکنه یا خودتو لوس میکنی؟ منم گفتم اون از بچگی که زمین خودم داشتم از کمر درد میمردم منو نبردی دکتر گفتی دروغ میگی اینم از الان مگه مرض دارم الکی بگم. من فقط گله کردم خودشم قبول کرد گفت غفلت کردیم.اقا ماجرا تموم شد یهو امروز صبح ورق برگشت برداشت به بابام گفت این دختره رو یه چیزی بهش بگو همش منت چند سال پیشو سرم میزاره من از گلوی بچه هام میزنم واسه این کتاب کنکور میخرم این نمیخونه مارو توخونه زندونی کرده.منم گفتم برین شماها من تنها میمونم خونه شروع کرد فحش دادن و که توهمش سر من داد میزنی عمر منو خاک کردی.
بچه ها منو مامانم خیلییی صمیمی هستیم اون از زندگی گله داره به من میگه منم همونطور
هر چی درد و دل باهاش کرده بودم تو دعوا گفت منم داد زدم تو چقد دو رو هستی دیگه در آخر همه ی کاسه کوزه سرم شکست و نفرینم کرد کنکور قبول نشم😭😭😭😭😭😭😭اون همه حرف که گفت هیچی نفرینم کرد از خدا خواست قبول نشم
میدونه دوست دارم به یه جایی برسم و نفرین کرد قبول نشم
صدای نفرین کردنش تو سرم میپیچه😭😭😭😭
آرزو میکنم کاش هیچوقت به دنیا نمی اومدم.این صمیمیت بین ما اشتباهه دیگه حرفامو بهش نمیگم.