عاشق شدم بهم رسیدیم از یه جایی ب بعد اخللقش بد شده صب تا شب تنهام شبم اکثرا بحث محبتم صفر با اینکه سه سال تموم ب بابام التماس کرد ک بهم برسیم تیکه های مامانشم ک ب کناز از اونورم خونواده خودم بابام ک معتاده بعدم راه برگشتی ندارم دوسشم دارم نمیتونم دلم بکنم نمیگم دوسم نداره ولی اینجوری سخته الانم مریودیم عقب افتاده نمیدونم حاملم یا ن
از هر پنج روز گریه یه روز شاید خوب باشه همشم تنهام از کار اومده یحموم یه شام دوباره میره بیرون مسافرت ۰ محبت ۰ تولد و اینام ک هیچی کلا هیچی ب هیچی خجالتیم هس هیجا بام نمیاد
و دوریمم نمیتونه تحمل کنه از هم ک دور باشیم اینقدر قربون صدقم میره ک نگو و نپرس باباش جانباز اعصاب و روانه تو دعوا و درگیری بزرگ شده
فقط یه بار زده وو گوشم دس روم بلند کردم همین یه بار بود ولی اخلاق نداره دس خودشم نی محیط خونوادشون همش دعوا بوده از بچگیش مثلا خواب بوده با داد و بیداد پدر و مادرش از خواب میپریده میدیده دارن کتک کاری میکنن
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیستجدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
