تو عمر ۲۱ ساله م شاید فقط یه بار یه عروسی رفته باشم
ولی مثلا عید فطر امسال همکار بابام مادرش فوت کرد پا شدیم رفتیم عزاش تو روز عید فطر
همیشه عیدامون خراب میشه
یه بار شب یلدامون دم بیمارستان گذشت چون عمه هام خودشونو کشیدن کنار همه بابامو انداختن جلو که مامان بزرگمو ببره بیمارستان در حالی که ما قرار بود مهمونی بریم جایی و مهمونامون بهم خورد
خدا لعنتشون کنه واقعا
دور و بریای ما زندگی رو به دهن ما زهر کردن
اینا که گفتم دو تا مثال از یه عالمه بدبختی بود
چند وقتی هم هست مادر بزرگ پدریم سکته کرده افتاده رو تخت همه عمو عمه هام خودشونو کشیدن کنار مونده بابای من که مامانمم باهاش میرن پرستاری
اخه یعنی چی زهر شده به دهن ما این زندگی چرا همه چی گردن ما میفته خب
عمه هام روز جمعه نمیومدن مراقبت کنن ازش گفتن روز تعطیلمونه ولی ما همیشه روز تعطیل و عید نداریم همیشه گند میخوره توش
خسته شدم