2777
2789
عنوان

من فقط یه دختر بچه بودم...

| مشاهده متن کامل بحث + 13939 بازدید | 120 پست

کو گوش شنوا 

اینجا خو همه از روشن فکری دارن 

دختره تاپیک میزنه از دست این خانواده های ایرانی آزادی نداریم 

چرا نباید تنها بیرون بریم،

گفتم والا من پسر دارم نمیزارم تنها بیرون بره

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

همون موقع فوری بزگشتم خونه ب مامان بابام گفتم  اخ یادم نمیره کتکی ک اون پسره خورد رو  چ ک ...

ایولا خوب کردی ‌‌ولی خیلیا میترسن هیچ نمیکن اولخظه 

میشه برای مریضیم یه حمدشفا واسم بخونی ممنون میشم
من جیغ نزدم من نتونستم کاری کنم فقط غمش تو اون سن کم موند رو دلم 

عزیزم با یک مشاور حرف بزن شاید آروم بشی و یادت بره کم کم خودت اذیت نکن عوضش مادر بشی خورت حواست به دخترت هست

عشق فقط یعنی خدا  من آدمیم که رفتارمو با شعور طرف ست میکنه پس اگر از رفتارم ناراحت شدی به شعورت نگاه کن...
تو رو خدا اگه بچه دارید یاد بدین  من بچه بودم من بلد نبودم نتونستم از خودم دفاع کنم

فعلاً که بچه ندارم ولی وقتی ازدواج کردم بیرون که میرفتم بقیه با تیکه انداختن اذیتم میکردن  خیلی عصبی میشدم میومدم خونه تا روزها گریه میکردم  ناراحت بودم یه تایمی که گذشت همسرم بهم گفت تنها کاری که میتونی بکنی اینه که همون لحظه جواب بده با صدای بلند یه کاری کن طرف آبروش بره خجالت بکشه

وقتی پیام دادی و جوابتوندادم بدون ترجیح دادم بامغززنگ زده ات  بحث نکنم چون فهمیدم با خوک نمیشه کشتی گرفت پس پیام ات بی جواب موند بدون از چیه ...

من یادمه تو ماشین و تو یه فضای بسته آزارم داد از اون روز به بعد یه آقا حتی بدون قصد و نیتی بهم نزدیک بشه حالم بد میشه فشارم میره بالا و ممکنه کارم به بیمارستان بکشه ولی کسی جز خودم دلیلش و نمیدونه

واسه همینم با وجود همه ی موقعیتای خوبی که دارم تنهام(: 

یه بار توی بازار تو شلوغی های خرید دم عید ی بیشرف از پشت دست به خواهرم زد خواهرم برگشت میون جمعیت با پشت دست زد تو صورتش مرد شوکه شد از یک لحظه همه مغازه دارا ریختن بیرون همه فحش دادن از ترسش فرار کرد

وقتی پیام دادی و جوابتوندادم بدون ترجیح دادم بامغززنگ زده ات  بحث نکنم چون فهمیدم با خوک نمیشه کشتی گرفت پس پیام ات بی جواب موند بدون از چیه ...
ممنون که تاپیک زدی شاید خیلی هوشیارتر بشن .میگم مغازه رفتن مگه چیه.... ولی خب صلوات واست میفرستم خدا ...

امشب یهو یادش افتادم آخه دیروز دیدمش جلوی در مغازش نشسته بود چقدر دلم میخواد یه روز برم بهش بگم چقدر ازش متنفرم .

نه نامزدم 

نامردم سوپر مارکت داشت قبلا تلفنی حرف میزدیم صدای بچه های کوچیک میومد که میان خرید ترس برم می‌داشت میگفتم چطور اجازه میدن بچه هاشون تنها میان بیرون آخه 

بزرگترین ترسم تنها بیرون رفتن یه بچس 

کار خودشون و راحت میکنن فلانی بدو برو ماست بگیر برو اینو بگیر 

یه بارم خودم سوار تاکسی شدم با دوستم میرفتیم دانشکده یه خری  هی دست میزد به دوست من من یهو با صدای بلند گفتم آقای راننده نگهدار این مرتیکه احمق میخواد پیاده بشه راننده فهمید که چیکارکرده پیاده شد مرده را از ماشین پیاده کرد یه نفر هم انداخت بهش گفت خودت ناموس نداری 

وقتی پیام دادی و جوابتوندادم بدون ترجیح دادم بامغززنگ زده ات  بحث نکنم چون فهمیدم با خوک نمیشه کشتی گرفت پس پیام ات بی جواب موند بدون از چیه ...
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز