من الان چیز زیادی یادم نمیاد😂
اما یبار که خونه یکی از فامیلا بودیم همه بیرون تو حیاط بودن خونه هم تاریکه تاریک بعد من رو فرستادن برم ی چیزی بیارم منم ترسو زیر پا گذاشتم و رفتم😎 اما همینکه پام رو گذشته تو خونه ی چادر سفیده اومد جلو منو محکم بغل کرد یا خداا😶
یعنی دیگه کم مونده بود سکته کنم😑
دید که ممکنه من از حال برم😁
خودشو نشون داد دختر داییم بود😑😂