حالا می‌دونی جالبیش چیه؟؟من چون صبحا دیر بیدار میشم صبحونه نمی‌خوریم با شوهرم چون یکسال و نیمه برادر شوهرم قرار بوده صفحه کابینت زیر سماورمونو بزنه نزده هنوز کتری هم داشتم رسوب میده جدیدا منم میخوا با هزار دردسر یه چای درست کنم ک میگم چه کاریه به شوهرمم از شوخی گفتم تا سماورو وصل نکنیم چای بی چای صبحونه هم نداریم سماورم همینطور داره خاک میخوره بخاطر تنبلی اینا بعد مادر شوهرم میاد کره چیزا مارو ک برای صبحونمونه می‌بره برا شوهرش و بچه هاش چونکه ما صبحا دیر بیدار میشیم و صبحونه نمی‌خوریم😑💔🤦🏻♀️اینم بگم مثل خر میخورن من هرچی دارم میان میبرنش میخورن همین ظهری هم اومد سس ازم گرفت 😐و جالب تر اینکه شوهرم بیکاره جای اینکه کمکمون کنن ازمون میکنن
من این چیزا برام هیچی نیستن انگار نمی‌دونم توی تاپیکام هست یا نه اما از همون اول ازدواجم تا هشت ماه مادربزرگ شوهرمم پیش ما می‌خوابید و حتی نمیزاشت بریم تو اتاق بخوابیم و ما مجبور بودیم توی هال کنار اون بخوابیم و صبحا مادر شوهرم کلیند مینداخت میومد بالا سرمون یه برادرشوهر کوچیک دارم ک ده سالشه اونم هی میومد و می‌رفت دیگه اوضاع مادربزرگ شوهرم خیلی بد شد چون آلزایمر داره نصف شب بیدارم میکرد قسمم میداد ک براش لباساشو پیدا کنم (چونکه فکر میکرد لباساشو دزدیدن)کلا کلافه ام کرده بود لباسا خودشو قایم میکرد تو وسایلام لباسا خودمو قایم میکرد اصلا یه افتضاحی بود دیگه الان چون حتی مسیر دستشویی رو فراموش می‌کنه مادرشوهرم بردش پیش خودش بعد می‌دونی جالب چیه؟وقتی میگفتم خب بره طبقه بالا بخوابه مادرشوهرم می‌گفت خب شاید این مردم لخت خوابیده بودم(منظورش پدر شوهر و برادر شوهر. بزرگم بود)این میاد بالا سرشون صبح زود بعد من به شوهرم میگفتم پس من چی؟من لخت نمیخوابم؟لخت منو ببینه خوبه؟ما تازه ازدواج کردیم اگه می‌رفتیم تو اتاق خانوم قهر میکرد تا سه روز هیچی نمی‌خورد و اینکه مادر مادرشوهرم نامادری پدر شوهرم هستش یعنی مادر هردو محسوب میشه بعد اینطور. ناراضی بودن اما حالا دیگه پیش خودشونن هرچند بازم صبحا میارش پایین با خودش تا دوساعت میشینن بعد میرن چون عادت داره ساعت دو ناهار. درست میکنن‌میخورن عزیزم بخدا من هنوز یه ماه نیست غذامو جدا کردم ازشون بعد یک سالو نیم چون شوهرم دانشجو بوده بعد الان سربازه هنوز درآمدی نداریم شغلی نداره شوهرم اون موقع ک غذامون جدا نبود خیلی اذیت میشدم چون هم دیر غذا میخوردم همش میخواست وقت و بی وقت پای گاز باشم اما الان خداروشکر خیلی بهتره ک جدا کردم دیگه زود میپزم میخورم جمع میکنم میشینم برا خودم راحت
جواب خواستگارتو دادی راستی؟
هعی خواهر انقد بلاها سرم اومده همه میگن صبرم زیاده ولی ای کاش در مقابلشم قدردانم بودن
فداتشم انشاالله هرچی صلاحته پیش بیادو خدا خودش هرچیزی ک باعث خوشحالی و خوشبختیته سر راهت بزار خیلی خوب به همه چی فکر کن نه ک حساس بشی ها نه اما اگه هم احتمال آشنایی بود دوره آشناییتون رو مدتی تعیین کن ک توش طرفتو از هر لحاظ بسنجی من خودم بچه بودم ازدواج کردم الان یه سال و نیمه خونه خودمم یه سال و نیمه نامزد و عقد کسی درست و حسابی راهنماییم نکرد و بخاطر همین خیلی ضربه خوردم و دوست ندارم کسی مثل من چشم و گوش بسته وارد یه زندگی بشه
