بابام مغازه داره و شاگرد هم داره چون سرکار میره مغازه رو میسپره به شاگردش مخصوصا صبح ها
من چند باری وقتی که بابام مغازس اونجا رفتم
دیروز عصر دختر همسایمون اومد خونمون هی زنگ هی زنگ در باز کردم بدو بدو اومد بالا که آی خبر خوب دارم
اینقدر بپر بپر کرد ، هی گفتم چیشده گفت واستا همه بیان
بعد بگم ،خلاصه همون دور هم جمع کرد یه کاغذ کوچولو از جیبش در آورد گفت این کاغذ رو اون پسره مو فرفریه قد بلند هستتتتت اهان هادییی هادی بهم داد (شاگرد مغازه بابام) بعدشم بهم گفت اینو بده به ابجیت اممم بعد گفت میخواد بهت زل بزنه ژل بزنه نمیدونم یه کاری میخواد بکنه بنویس شماره اش رو صفر یک نه همینجوری دونه دونه جلو بابام بلند شماره هارو میخوند😭😂اخرشم تیر خلاص زد و گفت هادی تو رو دوس داره فکر کنم میخواد پشت دیوار بوست کنه نمیدونم این جمله اخری از کجاش در اومد😂