من خواهرم ۱۰سال ازم کوچیک تر
خواهر دیگه ای هم ندارم
کسی وهم ندارم که باهاش دردودل کنم
صبح یک کاری قرار بود بشه من عصبی بود سر شوهرم دادو بیداد کردم کنسل شد
زنگ زدم به مادرم با مادرم صحبت کنم برنداشت
بعد ۳ساعت زنگ زد
اومدم باهاش صحبت کردم
گفت همه کارات عجیب قریب
هی گفت نمیفهمم چی میگی
داشتم صحبت میکردم دیدم صداش نمیاد یک تیکه وقطع شد دیگه بهم زنگ نزد
دلم گرفت ازش
حتی کسی روهم ندارم باهاش دردودل کنم
من ۲تا بچه دارم گفتم بعد ها یک خواهر هم برای دخترم میارم
پدرم گفته دیگه حق بچه دار شدن رو ندارین
گفته اگه باردار بشی من میدونم با تو
دلم گرفت مادرم گفت تو همه کارات عجیب قریب
اون سری بهم گفت مثل اسکولایی چرا آرایش نمیکنی