پدرم اعتیاد داره، خاهرم اعتیاد داره،شوهر بیشعور تر از خودشم اعتیاد داره، چنتا بچشو ول کنه ب جون ما
همش ازمون پول میخان
تو خونه هیچی آرامش ندارم، در طول روز 4ساعت وسط روز خونم ک همون کافیه برا گند زدن ب اعصابم
این وسط من و مامانم و داداشام ک سالمیم داریم میسوزیم، همه جونیم رف
مامانم میگه ازدواج کن برو راحت بشی، خاستگارم زیاد دارم، همه بیرون میبیننم فک میکنن اوضاع خوبه
اما کدوم خانواده سالمی میاد دختر اینجور خانواده بگیره، استاد دانشگام اصرار داشت ک بیاد، گفتم ن
همش تعریف میکرد، شما با اصالتی، اینجوری اونجوری، اما از دلم خبر نداش فقط سر ترس اینکه آبروم جلو بقیه نره، ب همه موردای خوبم ن میگم
با ی نفر هستم ک اون از اعتیاد بابام خبر داره و گف مهم نیس، امااونم معلوم نیس ب ازدواج برسه یا ن
انقد ک حرص و جوش میخورم،آب شدم، شدم شبیه ی بچه دبستانی با 26 سال سن
اومدم ی جا کار میکنم ک فقط تو خونه نباشم
ماهی 2500میده،با این پول توانایی جدا شدن از خونوادرو هم ندارم، ن میشه اجاره خونه بدم، ن اینکه خرجمو بدم
موندم چیکار کنم، از لحاظ روحی خیلی روم فشاره