همسرم مرد خوبیه خانوادش هم خیلی خوبن.چند ماهه عروسی کردم یه سالم نامزد بودیم عیدها میریم شهرشون . سیزده بدر ها اونجاییم.خونه من تا مادرشوهر یه ربع راهه .خونم تا مادرم یک ساعت راهه.از دلتنگی دق میکنم بخدا ...قرار شد چند تا سفر دوتایی بریم تا بچه نداریم.امروز همسرم گفت یه سفر مشهذ بریم مادرم اینارو ببرم بابام وایسه مغازه!گفتم من با ماشین نمتونم بیام سختمه اینهمه راه تا مشهد.دوتایی با قطار بریم.گف مادرم اینا چندساله نرفتن مشهد.گفتم خب ما چیکار کنیم؟قرار بود تولدم دوتایی بریم.گف باشه ولش کن و..اونوقت امشب خونه مادرش سر سفره گفت یه سفرم بریم سمت مشهد...حررررص خوردماااا .
الان تو تخت بهش میگم ینی چی بحثشو انداختی؟باز میگه خیلی وقته نرفتن.بدددددم میاد از اینهمه رفت و امد...دوتایی بودن براش تعریف نشده انگار دلم میخواد الان سرمووو بزنم زمین ینی...چیکار کنم؟