لطفا اگر یه مهد خوب ترجیحا منطقه قاسم آباد بغیر از نجمه و پرواز( اونارو فامیلامون بجه شونو گذاشتن راضی نبودن) معرفی کنید معلم و دانشجو دانشآموز هم خوبه مسرش برام اگه معرفی کنید ممنون میشم
مهد کود نیست یعنی مربی نداره باید خودت بری پیشش میشه بیشتر توضیح بدین
مربی هم داره ولی بازی های گروهی و شعر و اینا انجام میدن بزن تو پیج اینستا میاد کلیپ هاش بنویس پیج اینستا خانه بازی کودک
میشه برای حاجتم یه صلوات بهم هدیه بدی 😘 خداوند فرمود:با زبانی دعا کن که با آن گناه نکرده باشی تا دعایت مستجاب شود !!!به دیگران بگو برایت دعا کنند چون با زبان آنها گناه نکرده ای. 💙اباصالح التماس دعا هرکجا رفتی یاد ما هم
*پس ماهی 3 و خورده ای میشه دیگه خب بستگی به امکاناتی که میده هم داره سرویس و چاشت میده و برنامه های دیگه داره حتما هر چقدر این امکانات داشته باشه ه ینه هم زیاد میشه دیگه
کودکستان لبخند مهر از آخر شریعتی اومده نبش شاهد 14 تعریفش خیلی شنیدم هم محیط بزرگ و خوبی داره هم مدیریت رشته روانشناسی هم مربیان رشته مربی کودک خودندن و برخورد های عالی دارن و هم اموزش های جدید و به روزی دارن
سلام. به نظر من هر مهد کودکی توی قاسم آباد بچه هاتون رو ثبت نام میکنید مهد کودک النا داخل حسابی شمالی ثبت نام نکنید چون مدیر و مربیاش واقعا بی مسئولیت هستند. من پسرم هر صبح موقع رفتن به مهد گریه میکرد و وقتی از مربیش سوال میگریم میگفت بچه ها چون صبح میخوان از خواب پاشن گریه میکنن یک روز اتفاقی که من و پدرش فیلم مهد رو از توی کانال مهد نگاه کردیم متوجه شدیم یکی از همکلاسیهاش دستشو کرده توشلوار پسرم و به اونجاش دست میزده و بزور نگه اش داشته و این سعی میکنه خودش رو جدا کنه از خودش سوال میکردم از ترس اولش چیزی نگفت ولی بعد اقرار کرد که چندین بار این کار را کرده به مهد مراجعه کردیم و خواستیم که عذراین بچه رو بخوان. اما اونها انگار که این مساله کاملا براشون عادی باشه گفتند این یک شیطنت بچه گانه است .و ما این بچه رو بیرون نمی کنیم. و مقصر شمایید که نتونستید بچتون رو خوب تربیت کنید که از خودش دفاع کنه. حالا به نظر شما وقتی یک بچه ۵ ساله رو مهد میزاری نباید یکی مراقبت و مواظبت بچه باشه و باید بچه هارو همینجوری مربی به حال خودش رها کنه و سرش تو گوش باشی . به نظرتون این حادثه چه تاثیری میتونه رو بچه من در آینده بزاره . من بچه ام رو از اون مهد برداشتم . اما حتی شهریه ماه های آیندهای که گرفته بودند پس ندادند. اینو نوشتم که شما مراقبت بچه هاتون باشید . حداقل ابن مهد که تجاوز جنسی براشون یکه امر عادی نزارید
سلام. به نظر من هر مهد کودکی توی قاسم آباد بچه هاتون رو ثبت نام میکنید مهد کودک النا داخل حسابی شمال ...
وااای چرا مهد رو سرشون خراب نکردین..چراتهدید ب شکایت نکردید..فیلم هم که بود درشو تخته کنن
فرزندم،از ملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم... از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم...امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آعوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها وسالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان دل گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد.... روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز... روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم...شاید روزی آغوشم درد بگیرد،این روزها دارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد...!❤️❤️
راستش رو بخوان من باردارم استراحت مطلق هستم . دفعه پیش که رفتم مهد گفتم اگر اون بچه نیاد مهد شاید بتونم بچم را بفرستم چون عوض کردن مهد اونم تو اسفند برای بچه هم خیلی سخته اما اونها گفتند این مسیله مهمی نیست بچه ها از این کارها میکنن یک آدم بزرگ که اینکار رو با بچه تون نکرده منم اصلا حالم خوب نبود اونجا به گریه افتادم حالم بد شد . گفتم پس من بچم رو از آنجا میبرم همونجا گفتم وسایلش رو جمع کنید که ببرم تا چند روز هم حالم خیلی بد بود الان شوهرم میگه این موضوع رو دنبال نکن که بخاطر استرس بچه دیگت رو از دست ندی اگر باردار نبودم نشونشون میدادم. به همین خاطر تنها کاری که از دستم برمیآمد این بود که اینجا بنویسم . چون مادرهای دیگه مواظب بچه هاشون باشن .