بچه ها یه رمان آنلاین ک دختره تو ی شرکت ساختمونی کار میکنه بعد قراره پسر رئیس بیاد بجای پدرش پسره میادو دختره میگه حس میکنم میشناسمت هی این حرفو میزنه تا پسره میگه مگه چند بار دست رو ی پسر بلند کردی
بعد فلش بک میره ب گذشته ک پسره وقتی نوزده سالشه میره خواستگاری دختره و دختره جواب رد میده بهش بعد پسره از عمد گردنبندشو ک یادگار مادربزرگشه اونجا جامیذاره
پسره یه خواهر داره
دخترداستان یه همسایه مسیحی داره ک نوه این همسایه با دختره دوسته(نوهه پسره)
دختره یه دوست فاب داره اسمش مهساست داداش مهسا دوست اون پسره داستانه
خانواده پسره از نسل قاجاره
اسم اینو میدونید