آره خیلی سخته
حالا خانواده های دوطرف
خواهر برادر ها نزدیک پدر و مادر بودن.
مثلا خواهر خودم بچه هاشو مادرم بزرگ کرد. و یا ظهر ها قبل از اینکه بره سر کار نهار خونه مادرم میخورد.
برادرم دخترشو خونه مادرم میزاره . و هفته ای چند بار شب میرن خونه مادرم شام میخورند.
برادر شوهرم هر جمعه نهار خونه مادرشه.
تا مریض میشن. مادرشوهرم خیلی به پسر هاش که نزدیکش هستند توجه میکنه.
اون یکی برادرشوهرم صبح ها میخواد بره سر کار میاد خونه مادرش صبحانه میخوره. حتی مادرشوهرم برای پسرش که نزدیکش هست هر روز نهار نگه میداره.
ما شهر غریب فراموش شدیم. و بچه ها را تنهایی بزرگ کردیم. روز های تعطیل آرزو داشتیم یک ساعت فقط یک ساعت خانه مادری بود که میتونستیم بریم خونش... ولی نداشتیم
حالا همان خانواده از ما کلی توقع دارن. زیاد.
به نظر من. مادرها به هر بچه ای بیشتر محبت کردند باید از همان بچه توقع داشته باشند.
هر بچه ای که بیشتر نهار و شام خونه مادر خورده. مادر باید از اون بچه توقع داشته باشه.