این دنیا همش غم و مرگ و ناامیدی و بیماری بود برای من. مرگ عزیزانم که یکی یکی رفتن...چهارمین شبی هست که روی تخت خالی مادرم میخوابم... با لباسش نماز میخونم... بی هیچ امیدی مینویسم... میگن نگو خدا قهرش میاد. اما خدا من که باهات تعارفی ندارم. من آدم این همه آزمایش نبودم... نیستم و نخواهم بود. جون منو بگیر که ظرفیتم تمام شد... پیمانه ام پر شد خدایا از غم... کافیه خدایا. ازت خواهش میکنم راحتم کن...