منو شوهرم دوست بودیم راهمون دور بود شوهرم اومد خاستگاری به زور مامانش راضی کرده بود بابام راضی نمیشد راه دور بده سرمهریه به مشکل خورد داشت بهم میخورد همه چی گفتم مهریه برام مهم نیست عقد کردیم شوهرم به اصرار منو پیش خودش نگه داشت یه سر به مامان بابام میزدم فقط خانواده شوهرم هم نه برام عیدی گرفتن نه مهریه درست درمون نه عروسی. منم دیدم هی یکی اینا میگن یکی اونا بدون عروسی اومدم نشستم خونه شوهرم.بابام بهم جهیزیه نداد خانواده شوهرمم عروسی نگرفتن و هیچ کاری نکردن عملا.منو شوهرم چون همو دوست داشتیم همه چیو تحمل کردیم.بنظرتون کارم درست بوده؟اینقد همه عوضی بازی درآوردن که ما بهم نرسیم الان رسیدیم خداروشکر زندگیمون خوبه ولی حسرت یه لباس عروس به دلم موند شما بودین چکار میکردین؟دارم دیوونه میشم از بس به اینا فکر کردم