2777
2789

تو تاپیک قبلی گفتید واکنش و افکار و رفتارم بیشتر به اختلال ربط داره تا عصبانیت بیش از حد

حرفتون رو قبول دارم و بهش فکر کردم یادم اومد از بچگی کمبود های بیشماری داشتم 

تشخیص درست و علط برام سخت بود مثلا دروغ که بده و کمک کردن که خوبه خب قطعا لازم نیست بهشون فکر کنید ولی از یه‌سری به بعد باید راجبش فکر میکردم که بده یا نه

حسادت داشتم و بشدت اعتماد به نفسم پایین بود

عزت نفسم پایین بود و با پسری تو رابطه بودم که وحشتناک خوردم میکرد ولی از رابطه بیرون نرفتم

اضطراب و استرس وحشتناک گرفتم بخاطر دردسرهایی که داشتم و نداشتم

افسردگی گرفتم و خیلی سعی کردم خودم رو درست کنم چند سال طول کشید

خودزنی میکردم و از خونی که میریخت لذت می‌بردم همین طور از اون درد

 تو تخیلاتم کسی بودم که مدام کتک میخورد در حد مرگ و خونریزی 

وقتی یمدت بخاطر خانواده تحت فشار روانی وحشتناک بودم ممکن بود جاقو تو دستم باشه و میل به کشتن داشته باشم

گاها تو فکرم کسی که باعث می‌شد ارامشم به طور کامل ازم صلب بشه میکشتم و تو واقعیت میخواستم این کارو بکنم ولی چیزایی مثل اینکه شرایط بدتر میشه جلوم رو میگرفت انگار برام مهم نبود که مثل بقیه نگران این باشم که نه واقعا نباید آدم بکشم فقط بفکر آینده بودم

خیلی یمدت به چیزای ترسناک و خیال پردازیشون علاقه داشتم 

مدتی دنبال خودکشی بودم و اقدام کردم

وقتی دنبال درمان رفتم خیلی اذیت شدم چون از ریشه باید می‌فهمیدم چی درسته چی علط و کتاب های زیادی میخوندم حتی توی کارتون ها و فیلم ها دقت میکردم تو رفتار آدم ها و عواقبشون و فکر و رفتاری که راجب یه چیزی داشتن

همیشه از یه سنی به بعد آرزوم بود که برن تو یه شهر دیگه زندگی کنم و شعل داشته باشم که از همه دور باشم.

چون میدونستم اینطور آرامش دارم و از زندان آزادم

برام آرامش فکری مهمتر بود تا آرامش قلب و روحی 

البته شرایطم واقعا سخت بود 

هیچ وقت واقعا واقعا برای خودم زندگی نمیکردم البته بیشتر توی ذهنم یعنی 

من یادمه کتک میخوردم از مامانم

یادمه که خیلی کارا انجام شده یا نشده ولی نصفش یا یادم نمیاد یا مامانم میگه اینطور نبوده

من یادمه تو یه انباری حبسم میکردن که خیلی تاریک و ترسناک بود ولی مامانم میگه نه ما هرگز این کارو نمیکنیم حتی یمدت فکر میکردم شاید واقعا مشکل دارم که با خودم گفتم نه قطعا که نمیان تو روم بگن این کارو کردن

و از ۷ سال به بعدم همش وقتم اختصاص داده می‌شد به درس و یا داداشام دو تا داداش دارم هنیشه وقتم برای این ها بوده داداش دومم که ۲۴ ساعت در خدمت من بود تا یمدت

از یک ماهگیش همش بیدار بودم مراقبش باشم روزایی که میرفتم مدرسه تا صبح مدرسه بغلش می‌نشستم د تکونش میدادم تا بخوابه چون مامانم نمیرفت پیشش گریه میکرد و نمیخوابید منم چندین ساعت باید تکونش میدادم با دستم تا بخوابه بعدش میرفتم مدرسه و برمیگشتم باید باز مراقبش میبودم و بعلش مینشستم نمیتونستم دراز بکشم چون دقیقا موقع درای کشیدنم بیدار می‌شد نمیتونستم چشمام رو ببندم چون خوابم می‌برد می‌برد بیدار می‌شد و باید میخوابوندمش وگرنه نمیفهمیدم و نمیخوابوندنش غذام رو هم بغلش میخوردم 

وقت نمیکردم به درسم برسم من مدرسه تیزهوشان هم بودم حجم درس ها زیاد بود چون نمیخوندم تو مدرسه وحشتناک استرس داشتم و خیلی داستان ها اون موقع شروع شد 

شاید باورتون نشه من ممکن بود تا یک ماه حمام نمی‌رفتم چون مامانم نمیذاشت برم اون موقع ۱۴ سالم بود فقط عین بدبخت ها بودم

یادمه شپش گرفته بودم حتی موهام رو خیلی کوتاه کردم تا راحت شم

پدرم شهریه مدرسه رو نداده بود و مدیر و معاون هم بخاطر درسم و هم بخاطر شهریه عمش دنبالم بودن بهم چیز بگن

پیش یکی یبار درددل کردم اونم رفت با هزار تا جیز اضافه رفت به همه گفت و ابروم رو بدتر برد

با یه مردی اون موقع که بچه خواب بود چت میکردم که خیلی احمقانه بهش اعتماد کردم و همه چی گذاشتم کف دستش اونم شروع میکرد به تهدید و فلان تا سه سال این مدام مزاحم تلفنیم بود 

دا 

میشه برای پزشک شدنم دعا کنی و یه صلوات بفرستی...لیاقتش رو دارم  

داش اولم درسش خیلی بد بود و تو مدرسه پرهزینه بابان ثبت نامش کرده بود با وجود مشکل مالی که داشتیم و خیلی مامان و بابام اذیتش کردن بابام تهدید به مرگش کرد مامانم هم که همش داد و بیداد بیچاره مشکل هم نداشت خطش بد بود فقط ولی اون مدرسه آنقدر چیز میگفتن سر خطش بابام هم بخاطر پارتی که داشت شرمنده می‌شد میوفتاد ب جون این بچه

وقتی نمره من هم کم شده بود و مدرسه زنگ زد بابام با داس خواست سرم رو ببره ولی جلوش رو گرفتن

مشکل مالی هم داشتیم خیلی زیاد یادمه یبار با پول کم رفتم رب و نون بگیرم هییییچی تو خونه نبود بابام هم نداشت معازه دار بهم نداد یه خانمه که تو معازه دید برام خرید خدا خیرش بده

خدایا یاد همه اش افتادم چقدر دردناک بود برام

من به خودم حق میدادم که اگر مشکل هر رفتاری داشتم موجه بوده چون اکثر مشکلاتم بطور جدی از اون موقع شروع شد 

حالا یادم اومد اون موقع یسری تصورات میدیدم که واقعی نبودن که البته کداشتم به پای کم خوابی 

ولی خب الان شرایط خیلی بهتر شدن از همه نظر ولی هنوز وقتی چیزی خیییلی زیاد تحریکم کنه میخوام واقعا طرف رو بکشم و بارها تو دهنم اینه چکارش کنم چطور به پای مرگ برسه ولی نمیره 

شما بگید این چه اختلالیه چون خانوادم به هیچ عنوان من رو پیش روانشناس نمیبرن قبلا التماس کردم حتی به مدرسه گفتم من رو معرفی کنن مامانم و بابام چقدر نفرین کردن دیگه بیخیال شدم بکل

برای همین میخوام باز خوددرمانی رو شروع کنم بلکه کار دست کسی ندم 

سنم ۱۹ عه دوستان سال لطفا به من کمک کنید

گرچه یه دوست شماره یه روانشناس داد ولی خب خانوادم نباید به هیچ وجه از روانشناس باخبر بشن برای همین گداشتم گزینه اخرتر

میشه برای پزشک شدنم دعا کنی و یه صلوات بفرستی...لیاقتش رو دارم  

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

حتمااااا با مشاور صحبت كن عزيزم

نمیتونم عزیزم اگر میتونستم حیلی زودتر میکردم برای همین باید خودم اقدام کنم و اکر کسی تو اطرافیانت داری مثل من باشه ممنون میشم کمکم کنی

میشه برای پزشک شدنم دعا کنی و یه صلوات بفرستی...لیاقتش رو دارم  
مشاور تلفنی رو که نمیفهمن 

هزینه میخواد عزیزم نه میتونم پولی ارسال کنم

نه کسی بهم میده

باورت میشه بعد ۹ سال اولین مانتوم رو با دره ذره پولی که دادن خریدم امسال؟در این حد مول دستم نمیاد یا اگر بیاد نگه میدارم وقتی تو خونه به مشکل خوردیم بریم میرم چیزی میگیرم

حساب بانکی هیچی ندارم که بخوام پول رو واریز کنم برای اون شخص اصلا هیج شکلی امکان نداره

میشه برای پزشک شدنم دعا کنی و یه صلوات بفرستی...لیاقتش رو دارم  

اخه بعید میدونم بدون کمک مشاور بشه

دوست خوب نی نی سایتی من،چقدر خوبه که اولین نسخت تو هرتاپیکی این نیس که ببین به نظرم شوهرت داره هرز میپره یا ببین من نمیفهمم چرا تو این زندگی موندی طلاق بگیر.چقدر خوبه که راست یا دروغ فخر نمیفروشی حالا بخاطر  اخلاق همسرت یا موقعیت مالی یا...چقدر خوبه که درک میکنی عقاید مذهبی ادما باهم متفاوته،چقدر خوبه که پای تاپیک یه کاربر غمگین که داره درددل میکنه نمیای بنویسی خب که چی.من افتخار میکنم دوستی مثل تو دارم و خوشحال میشم فقط امثال تو با من حرف بزنن اینجا.زندگیت غرق شادی و ارامش🌹
اخه بعید میدونم بدون کمک مشاور بشه

تا الان خیلی چیزام درست شده اخه 

اگر تلاش کنم به احتمال اینم درست شه 

ولی خب اگر نشد نهایت باید سعی کنم یک سال صبر کنم و تو این یکسال باید حداقل خودم رو کنترل کنم

میشه برای پزشک شدنم دعا کنی و یه صلوات بفرستی...لیاقتش رو دارم  
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز