دیدید یه وقهایی دور برمون پر ادم هست ولی داریم از بی کسی میمیریم!
امروز از اون روزها بود.
دو روز پیش درد زیادی داشتم شب رفتیم بیمارستان گفتن که حال نی نی ما خوب نیس.بستری شدم.همسرم زنگ زد مامانم بیاد همراه باشه و خودش مرخصی گرفته مراقب بچه ها باشه.
امروز چون قلب بچه نامرتب میزنه تکونهاش خیلی کم شده و خودم شدیدا خارش کف پا و دست دارم دکتر گفت میخوام ختم حاملگی اعلام کنم .احتمال داره بچه رو با
و اما شوهرم
که بنده خدا خودش رو اماده کرده بود یه نی نی تپلی بیاد امروز وقتی بهش گفتن احتمال از دست رفتن بچه هست داغون شد.و هی زنگ میزد بده عملش کنن بده درش بیارن.چرا میزارن بمیره!
دیگه کله منو خورده.ولی دکتر گفت باید صبح جواب ازمایشی که مربوط به خارش هست و سونو رو ببرم تا بتونه یه تصمیم کلی بگیره.منم چون درد نداشتم مرخصی گرفتم بیام بچه ها رو ببینم و برگردم بیمارستان
تموم نشده
خلاصه جمع کردیم اومدیم.مامان همون دم در توپید که سه روزه اشغالها رو نزاشتن بیرون.منتظرن بیاییم همه کار کنیم...فقط به شوهرم گفتم هیس.وضع خونه کلا رو هوا بود.اخه شوهرم مرخصی گرفته بود که مراقب بچه ها باشه!