الان۲۶سالمه.تو۱۶سالگی بزور مجبور به ازدواج با کسی که نمیخاستم کردن.من برا ایندم هزار امیدو ارزو داشتم همشو به باد دادن.فقطم برای من بقیه بچه ها به دل خودشون ازدواج کردن.
مگه از دل اونای دیگه خبر داری ؟؟
ده سال میگذره.مرد خوبیه ولی اونجور که من میخوام نیست.نه رمانتیکه.نه ابراز احساس بلده نه اجازه کاری کلاسی چیزی رو میده
خوب آینده ات واقعا عوض شده مجبور نیستی مهربون باشی باهاشون بچه ۱۶ ساله چه بدونه ازدواج چیه
حالا اصلللللا دیگه دوسشون ندارم و از رو وظیفه باهاشون در ارطباطم.زودم ازشون عصبی میشمو دعوا میکنم.نمیتونم فراموش کنم کارشونو
وا.خوب خبر دارم خودشون انتخاب کردن
شرایطت رو بپذیر
بگو همینه
از همینی ک هست میتونم چی بسازم و چیکار کنم ک اون رضایتی ک میخوانو داشته باشم
حریم و خرمت ها و حد مرزهایی ک داشتی رو هم بزار کنار مرزهای جدیدی ایجاد کن
با کلمات محبت آمیز عزیزم لیوانو بده
فدات یشم بیا اینجا قربون بشم من اینا استفاده کن
هر چیزی به زور به آدم تحمیل کنند دوست نداری آب هم بزور بگن بخور آدم بدش میاد از آب!
یک دوره مشاوره برو که این اجبار رو از خودت برداری یعنی قبول کنی بعدم سعی کنی این چیزهایی که دوست داری انجام بده رو بهش بگی یا خودت محبت کلامی کنی تا یاد بگیره
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیستتاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
