من باخانوادا شوهرم رابطمون خوبه یعنی مادرشوهرم عین رفیقمه
خاهرشوهرامم خوبن طبعن امروز خاله های شوهرم اونجا بودن مادرشوهرم زنگ زد که بیا توام دور هم باشیم من باردارم ماه اول بارداریمه یکم به دود قلیون حساسم کلا الان بیشترم شده شوهرمم میدونه کلا جلو من نمیکشه
اینا داشتن میکشیدن من پاشدم رفتم بیرون تو حیاط هم پسرم بازی کنه حواشو داشته باشم دختر خاله شوهرمم بعد چند دقیقه اومد بیرون با تلفن حرف زد بعد کنار من نشست گفت چه حسی داره زن فلانی بودن گفتم خوبه دیگه دوسش دارم
باز گفت چدا خالم اینا تورو دوست دارن گفتم چون لطف دارن
رابطتون چجوریه با فلانی خیلی عاشقته هنگ کردم از سوالاش نمیدونستم چی جواب بدم همش سوال شخصی میپرسه تا شامم اینجان بخاطر مادرشوهرم مجبورم وایستم فعلا که مثلا دارم پسرمو میخابونم م ولی ی جوری حساس شدم نمیدونم خدا ازم بگزره ولی همه نگاهاش کاراش یادم میاد فکر میکنم به متظوره نمیدونم از حاملگی یا واقعی خیلی حالم بد شده دلم میخواد گریه کنم