داستان من به این شکل بود
باهم دانشگاهیم که ۳۱ سالشه و من ۲۸ ،سه سال پیام درسی ومناسبتی داشتم.روشون نظر هم داشتم و احساس میکردم که ایشونم یه کوچولو روم نظر داره.بالاخره بعد سه سال خواستم به یقین برسم اندک علاقه ای درکاره یا صرفابزرگوارن و لطف دارن؟!
تا اینکه مهرماه ،دوستش که همسر دوستم هست رو واسطه کردم تا مزه دهنشون رو ببینم.همسردوستم بهشون گفت میخوام برات زن بگیرم! ایشونم گفت خانم کیه ...؟و همسر دوستمم منو معرفی کرد! و طی صحبت ۱۰دقیقه ای که بهش رسید ازش خوشم میاد، نتیجه به این ختم شد که اقاپسر گفتن منم ازش خوشم میاد،به خانم فلانی بگو فعلا درگیرچالش خانوادگی ام.اونا حل که بشن خودم میام جلو برای اشنایی و بعدخواستگاری ایشالا. من و دوستم و همسرش انتظار داشتیم بعد این اتفاق،اقاپسرنزدیک تر بشه و گاه و بی گاه به هر بهونه ای پیام بده بهم.اما۲ ماه هیچ خبری نبود.و یه روز همسردوستم بهشون گفت عقب کشیدی؟ ایشونم گفت نه عقب نکشیدم.اسفندماه ازمون دارم.ذهنم درگیر میشه. بعد ازمون هستم درخدمتش. و این تا جایی برام منطقی و قابل درک بود.
ایشون ۹ اسفند ازمون شون رو داد. و از۹ اسفند تا خودالان باز هم سعی در گرفتن هیچ ارتباطی نداشت به هیچ شکل و هیچ بهونه ای.
گفتم لااقل عید رو تبریک میگه یا لااقل ماه رمضان رو! ولی هیچ پیام تبریکی نداد!
در حالیکه طی سالیان، همیشه من به هر مناسبت پیشقدم بودم برای تسلیت و یا تبریک.
( جا داره بگم فقط قبل عید،رفته توی پیجم و عکس های قدیمی پیجم رو لایک کرد)
بیزار شدم واقعا😔
باید مطلقا و اکیدا بیخیال اون حرف ها و قول های بیهوده و کاذبش بشم. همینطوره نه؟؟😔 دنبال تحلیل و مشاوره م. نگید خواهشا که بیخیال..فراموشش کن و امثالهم.. خواهش میکنم اگر تحلیل و مشاوره نمیدین،گذر کنین🙏❤😔