من همیشه به مادرشوهرم احترام گذاشتم هروقت مریض شده ازش مراقبت کردم خیلی وقتا...
من عید مریض شدم خونه مادرشوهرم بودیم که حالم بدتر شد یه جا دراز کشیدم مادرشوهرم چندبار از کنارم رد شد پتویی چیزی روم ننداخت شوهرمم همینطور هوا هم سرد بود کمی؛ در حالیکه هروقت پسراش دراز بکشن زود به عروسش میگه پاشو روش پتو بکش..
امروز اونجا بودیم دوباره برگشت بهم گفت فلانی خوابه روش پتو بکش منم که دلم پر بود با خنده گفتم چطور من مریض بودم کسی روم پتو نکشید دو ساعت بیحال مونده بودم اونجا نه شما نه فلانی روم چیزی ننداختین الانم من نمیتونم.. جاریم و برادرشوهرم با شوخی خندیدن و کسی چیزی نگفت اینو برگشتنی به شوهرم گفتم خیلی ازم دلخور شد و حرفایی گفت که دلمو شکست از این اخلاق مادرشوهرم متنفرم که دوس داره عروسا کنیز پسراش باشن