امروز آزمون داشتم و محل حوزه از محل زندگیم خیلی دوره به خاطر همین ساعت۶صبح با مامانم با اتوبوس رفتیم و وقتی رسیدیم حوزه گفتم خب دیگ تو برو من میرم خودم میگ نه دلم اروم نمیگیره اومده داخل تا سالن از راه پله که بالا میرفتم رفته😶موقع برگشتم میگم اسنپ میگیرم دیدم دوباره اومده دنبالم..
غروبی ام برای استراحت رفتن خونه بابزرگم میخواستم بمونم شب زنگ زدم اطلاع بدم گوشیم رو اسپیکر بود میگه بزار از بابات بپرسم😶😐اجازشون صادر شد ولی من پاشدم پیاده برگشتم خونه..
بعد ک برگشتم نشستم براش توضیح دادم ک از رفتاراش ناراحت شدم سریع ناراحت شد و زد زیر گریه ک نمیدونم تو علاقه منو نمیبینی من اینهمه برات زحمت میکشم..حرف من فقط این مفهوم و داشت:به نظرم به سنی رسیدم ک استقلال خودم و داشته باشم:/
ن من ادم وابسته ایم نه مامان بابام تا همین امسالم خیلی اوکی بودن طوری ک بعضی وقتا حس میکردم این بی توجهی شون نشونه عدم دوست داشتنه بعد الان یهو اینطور شدن سخته برام واقعااا اینم بگم که من بچه اولم و ۱۹ سالمه
به نظرتون حق با کدوم طرفه؟الان واقعا اعصابم خورده و عذاب وجدان دارم💔