بیاین خاطره بگیم بخندیم.
اول خودم روزی ک کنکور داشتم با خودم یه پلاستیک بردم داخلش مدادو شناسنانه و شیرینی و ساعت و پاکن و تراش ودسمال و...گذاشتم بعد رفتم ک وارد سالن بشم خانومه گف نمیشه پلاستیک با خودتون ببرید منم هیجا نبود بزارم اون بیصاحابو😐دوستامم گفتن بزارش اون پشت پیش درختا سر سکو یه سگی هم همون اطراف واس خودش میچرخید آقا من تا پلاستیک گذاشتم سر زمین ک چیزامو وردارم یهو دیدم این پلاستیکه داره میره خود به خود یهو نگاه کردم دیدم ای دل غافل این سگ از خدا بی خبر اومده داره پلاستیک منو میکشه😂😂حالا من بکش سگه بکش یهو ترسیدم پلاستیکو ول کردم سر زمین🤣بعد گفتم اوا ن من ک الا کنکور دارم اینا وسیله هامن شیر شدم دوباره ورش داشتم🤣سگه هم نامردی نکرد پرید پایین لباسمو کشید😂😂دیگ دید ن من از این سگ ترم ول کرد😂😂خداروشکر شانس اوردم اهلی بود و گرنه یه داستانی میشد😂😂