سلام خانما خوبید 
ممنونم از همراهیتون خیلی کمکم کردید (همین اول بگم یکی از تاپیکا مال خواهر شوهرمه اونی که مربوط به سقط شدن بچه هست چون خودش حساب نداشت و حالش بد بود دیگه من نوشتم براش) خوب دوستان یه سوال داشتم ... حقیقتش هر ماه تغریبا نزدیک ماهانه من میشه من خیلی عصبی میشم ... دست خودمم نیست سر هر چیز کوچیکی واکنش نشون میدم و دعوامون میشه بعد پشیمون میشم واقعا دست خودم نیست یعنی نزدیک ماهانه که میشم به خودم میگم این ماه خودتودیگه کنترل کن شوهرم بیچاره سعی میکنه درک کنه ولی من خوب وقتی بحثی پیش بیاد تا آخرش کش میدم و مجبور میشه به حرف زدن و بحثمون به دلخوری میکشه ... 
مثلا این سری من هنوز خونه پدرم هستم ۲ ماه دیگه عروسی میکنم و میرم سر خونه خودم .. خوب این سری مادرم رفت شهرستان به منم خیلی گفت بیا من نرفتم آخه شوهرم گفت من تنها میشم تعطیلاتو چیکار کنم پدرمم خونه موند دیگه گفتم باشه تا رسید به دیشب و دقیقا نزدیک ماهانه من هست یهو گفت که میخواد چهارشنبه یا پنجشنبه بره برای جنس آوردن با اتوبوس تنها و منم خوب پدرم معمولا با دوستاشون هستن و بیرون از خونه هست شبا فقط برای خواب میان حقم دارن آخه من زیاد آدم پر حرفی نیستم حوصله ایشونم سر میره و همسرم میاد پیش من وقتی گفت میخواد بره خیلی بهم برخورد خیلی ناراحت شدم چون منو نذاشت برم با مادرم و منم مجبور میشم این ۲ روز رو تنها بمونم من فقط به خاطر ایشون موندم تهران وگرنه تو روستامون عید فطر یه مراسم خیلی باشکوه برگزار میشه هر سال خیلی دلم گرفت به شدت گریه کردم نتونستم خودمو کنترل کنم و امروزم پیام دادم از ناراحتیم گفتم که چرا باید خودتو آنقدر غرق کار کنی(خودش تو شرکت کار میکنه یه بوتیکم تازگیا راه انداخته) من فقط پول نمیخوام که به عشقم نیار دارم و این شد که دیگه میگه من دیگه نمیرم سر بوتیکم با یه حقوق بخور نمیر بمون پس من فقط داشتم برای زندگی تلاش میکردم ... خوب چیکار کنم به خدا تنهایی خیلی اذیت میشم نه خیابون میتونم برم نه دوستی برام گذاشته همسرم خیلی تنهام دیگه اونم میرفت مادرمم نبود پدرمم که بیرون همین دو روزه برای آدم عذاب اوره ...
خوب اولین سوالم اینکه آیا شمام اینجوری میشید یا مشکل از منه؟
دوم اینکه چه راهی پیشنهاد میدید برای آروم تر شدنم تو این موقعیت آخه واقعا دست خودم نیست نمیخوام دعوامون بشه آرامش واقعا میخوام ؟
سومیش هم راجب همین ماجرای جدید من خیلی احساس گناه و ناراحتی میکنم احساس میکنم خیلی ناراحتش کردم آخه خرج عروسی ام هست من خودم راضی شدم یه عروسی خیلی ساده بگیرم چون پدر مادرش پشتش نیستن و خوب تنهایی فقط ماهی ۶تومن داره قسط میده و الان سر کار من میگه نمیخواد کار بوتیکو ادامه بده در نتیجه خیلی تحت فشار بیشتری میریم خواستم ببینم کاری میشه کرد که راضیش کنم بره چون واقعا احساس ناراحتی دارم که دلشون شکستم؟😭