ما دوست خانوادگی خاصی نداریم
شوهرم یه خواهرداره با سه تا برادر
با یه چندتا خواهرزاده و برادرزاده ی متاهل با همونا رفت و آمد داریم
ولی مسافرت یه بار با داداشش رفتیم خونه شون رامسر
من یه دوست صمیمی دارم با اون رفت و آمدم کم شده چون مجرده
خونه ی اونا سالی یه بار شام میریم مامانم دعوتشون میکنه
امروز خاله ی شوهرم زنگ زد احساس کردم داره پز میده
گفت دخترش با پسرخاله ش که پسرخاله ی شوهرمم میشه
و خواهرزن پسرخاله ش
دوتا از دوست های خانوادگی ش امروز میرن مسافرت
۲۰ روز پیش هم رفتن قشم
حالا ما هر چی مسافرت بوده با خانواده ی خودم بودم
به شوهرمم گفتم احساسم رو گفت دقیقا منم همین حس رو کردم
اینم بگم دخترخاله ی شوهرم تک فرزنده
اون یکی پسرخاله ش یه خواهر داره که باهاش رفت و آمدی نداره
همیشه م مهمونی خونه ی همن