از روزای اول عقد گفتم .
من از رفت و آمد خوشم نمیاد .که یه روز این بره یه روز اونیکی بیاد . خودمم نه می رم نه میان . اینو گفتم راحت شدم .
اوایل عروسی شوهرم کلی خونم آدم دعوت کرد برای شام و...
بعدش جمع کرد خودشو .دید خوشم نمیاد . خودمم نمی رم .
دوری و دوستی .
الان که دیگه کلا خونه هیچکس نمیرم .خونه مادرشوهرم هر ۲ ماه یه بار . دو ساعت اونم . نزدیکیم . مادرشوهرمم اصلا تا حالا به من ، یک کلمه حرف نگفته . راضی ام ازش.