اره باهم خوبیم باهم بزرگ شدیم دوتا بچه دبیرستانی بودیم باهم اشنا شدیم اذیت نمیکنه خودش اصلا ولی ب شدت تحت تاثیر خانوادس
ببین وقتی تنهاییم انقد با من خوبه انقد خوبه ک باورت نمیشه ولی وقتی تو جمع اوناییم انگار از من دوری میکنه انگار خجالت میکشه پیش من بشینه دست منو بگیره این باعث ناراحتیمه
مثلا همیشه دو متر از من دور تر میشینه تو خانوادش و خانوادم یا باهام زیاد صحبت نمیکنه از عکس گرفتنا فرار میکنه از سلفیا
و میدونی حس زنونه دروغ نمیگه
هر موضوعی ک پیش میاد قبل حرف زدن با خانوادش ارومه،وقتی با اونا مشورت میکنه میشه بلای جون من انگار حرف در گوشش میخونن اینم ک دهن بین خانواده
وگرن بخدا خودشو دوس دارم ب خودش ب خانوادش بیشتر از خانواده خودم محبت میکنم میگم ک ۸ساله دوستم اصلا وظیفع ای ندارم ولی خب خیلی راه میام خیلی سعی میکنم باهاشون خوب باشم ولی نمیدونم چرا هیچ وقت اونا منو از ته دل نخاستن انگاری مثلا میتونست خانوادش بهش بگن خب نیلی گناه داره برو ی نشونی کن ی عقدی ی چیزی ولی خب میبینن من هیچی نمیگم اونام هیچی نمیگن ولی دلیل هیچی نگفتن من فقط اینه ک دوس دارم اگه روزی میان جلو ب خاست خودش و خانوادش باشه نه به زور و اجبار من
دوس دارم روژی بیاد منو واسه همیشه کنار خودش بخاد ک دیگه بدون من نتونه هیچ شبی بخابه وگرنه ازدواج با زور رو چه فایده؟من یه خانواده اپن مایند دارم و اصلا اذیت هم نیستم ک ۸ساله تو رابطم و میرم و میام و اصلا خانوادگی میریم میایم ولی خب اونا اینو ی جور دیگه برداشت کردن ک انگار ادم بده منم ک موندم ساختم باعث پیشرقت پسرشون شدم صادقانه کنارش موندم بدون هیچ عقد و نکاح ولی خب اونا فکر میکنن وظیفس و خودشون خوب میکنن من بدم