بعدش یه روز یه مراسمی بود رفته بودیم من دوباره دیدمش حالا بماند تو این چهار سال خیلی با خودم ور رفتم که اصلا نمیشه آخه از کجا تا کجا آخه میترسیدم زن بگیره اون موقع نمیدونم واقعا چی میشد با خودم میگفتم تا هیچی نشده از دلم بیرونش کنم آره مراسم بود رفته بودیم که دیدمش دوباره تو این چهار سال خیلی عو% شده بود من فکر کردم داداشش که بعد فهمیدم خودش بوده
بعد همونجا که دیدمش باز هرری دلم ریخت همونجا به خودم قول دادم که به یکی دیگه فکر کنم این شدنی نیست آخه اصلا هیچ ربطی به هم نداشتیم حالا کار خدا رو میبینی نگو اینو آورده بودن اونجا منو نشونش بدن 😂😂
بعدش من رفتم خوابگاه اومدم خونه همینجوری حرف میزدن گفتم فلانی هم زن گرفت من گفتم کی گفتن فلانی یعنی یکی از همکلاسیم میخاستن ببین من چی میگم وای یعنی واااای خدا نصیب نکنه نمیدونم واقعا اگه اینجوری شده بود شاید خودمو میکشمت حالا شاید بگین مگه پسره چی بوده یا چی داشته یا به چه دلیل آنقدر من ضعف میرفتم هیچی نمیتونم بگم فقط اونایی که تجربه ی عشق دارن می‌فهمن که معلوم نیست چیه فقط هس
بعدش هیچی این تموم شد چند وقت بعد بابام بهش گفت یه نفر اومده خاتگاریت من تاییدش میکنم چی میگی منم که دلشکسته گفتم حالا چه شکلیه بابا گفت فقط آدم خوبیه یه آدم کوتاه و کچل سیاه تازه چاقم هس 🤣
منم نمیتونم سختمه،ولی واقعا اینجوری م نمیتونم حس بدی گرفتم ،البته پسره مذهبیِ ،بخاطر اینم شاید باشه بی محلی و ...
بعضیا میگن این جور موقعیت ها و دورادور وقتی با طرف رابطه ای چیزی اصلا نداری ،اصلا عشق نیست ... نمیدونم دیگه🤷♀️
حالا من فهمیدم اینارو الکی میگه گفتم خب حالا کیه آشناس گفت کاری نداشته باش فقط من میگم خوبه میری یا نه منم گفتم آره اگه شما تاییدش کنی گفت خب فلانیه
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
27 ثانیه پیش
30 ثانیه پیش
30 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
