شوهرم دوستم نداره، 8 ساله ازدواج کردیم و یه دختر 2 ساله دارم، خونه و درآمد دارم خانواده ام هم حمایتم میکنن برای جدایی اگر خودم بخوام
شوهرم دوستم نداره، به کوچکترین رفتارها گیر میده، مدام تحقیرم میکنه، باورتون نمیشه حتی به اینک دمپایی دستشویی رو کدوم طرفی درمیارم هم گیر میده، چرا اینطوری راه میدی قدم هات صدا میده، چرا هربار جاروبرقی میکشی به جاش با جارو نپتون بکش و اینجور ایرادای بنی اسرائیلی
حرف بزنم، حرف نزنم، بخندم، ساکت باشم، شوخی کنم، آروم باشم، هرچیزی بگم مسخره میکنه، مدام خانواده امو مسخره میکنه، به من میگه تو همیشه از من عقب میمونی هیچوقت زن همراهی برام نمیشی
اینو میگه چون وقتی یه تصمیم میخواد بگیره ازش میخوام توضیح بده و قانع بشم برای همین میگه من نمیفهمم برای همین ازش توضیح میخوام
اصلا دوستم نداره، اوایل داشت ولی هرچی بیشتر شناختمش فهمیدم دوست داشتنش ظاهری بوده، انگار یه بچه زیر دستشه، اونجوری باهام رفتار میکنه، کوچکترین رفتارهامو زیر ذره بین میذاره و تذکر میده، چرا اینطوری سلام کردی، چرا اون حرفو زدی، چرا این کارو نکردی وووووو
از طرفی مجبورم میکنه رابطه مقعدی داشته باشیم و من خیلی اذیت میشم اما نمیتونم جلوشو بگیرم اینقدر باهام بدرفتاری میکنه تا به خواسته اش برسه
امروز بهم میگه تو گند زدی تو سالهای عمرم ک باهات گذروندم، هیچوقت یه زندگی راحت باهات نداشتم
دیگ خسته شدم ازین همه بی محبتی، مطمئنم دوستم نداره و مجبوری داره زندگی میکنه
چندوقته به بهانه کمردرد و ساعت خواب متفاوت جاشو جدا کرده و شبها تو پذیرایی میخوابه، از سرکار هم ک میاد میگیره میخوابه تا افطار یا شام
بهم توجه نمیکنه، محبت نمیکنه، حرف نمیزنه، فقط وقتی نیاز جنسی داره میاد سراغم و مهربون میشه و خرش ک از پل میگذره همون اش و همون کاسه دوباره
زندگی برام جهنم شده شبها یواشکی گریه میکنم، هنوز به خانواده ام چیزی نگفتم چون از خانواده ام دورم و تو ی شهر دیگ زندگی میکنم نمیخوام از راه دور غصه بخورن
میخوام جدا بشم اما نگران دخترم هستم، بهمن پا سال 10 روز رفتم خونه مامانم امتحانی ک ببینم چی میشه، دخترم خیلی عصبی و دلتنگ بود حتی پایه های مبل رو گاز میگرفت و بداخلاقی میکرد
من خودم بدون پدر بزرگ شدم نمیخوام دخترم هم اینجوری باشه اما دیگ تحملم تموم شده خسته شدم
شما جای من بودین چیکار میکردین؟