ولی پنج شنبه شب هفته گذشته من پیامی دادم به آقای دکتر و گفتم میخام باهاتون صحبت کنم و جواب دادند فردا طرفای ظهر صحبت کنیم خودم ساعتشو پیام میدم ... من جمعه هرچی منتظر شدم پیامی ندادن منم کلا روم نشد دوباره پیام بدم 🤦🏻♀️
۲ روز بعد گفتم دکتر فراموشتون شد قرار بود صحبت کنیم؟
گفت من خیلی سرم شلوغه خب پیام میدادی منم گفتم من نخواستم مزاحم بشم و نمیدونم چرا ناراحت شدم از اینکه یادش رفته!؟
رفتم و با همون دوست مشورت کردم گفت خب یادش رفته دیگه! هرکسی میتونه بگه سرم شلوغه و اصلا نخواد با آدم حرف بزنه!
گفتم درسته ولی وقتی خودش بارها و بارها به من گفته هر ساعتی خواستی زنگ بزن این حرف معنی نداره! و منم که هر روز و هر ساعت زنگ نمیزنم و
اون دوست میگفت حالا اون یه غلطی کرده و یه چیزی گفته پشیمون شده! و همش با حرفاش یه حس بدبینی در من نسبت به دکتر ایجاد میکرد .. آخرشم گفت برو بهش بگو انقدر منو انگولک کردی که حالا عاشقت شدم و دوستت دارم .. میگفت این عشق نیست و فرافکنی عشقه! برو بهش بگو حالا کیو پیدا کنم منو از این حالت دربیاره؟ قبلا هم میگفت و من میگفتم من اصلا روم نمیشه اینو بگم .. میگفت اون کارش همینه و اگر حُسن نیت داشته باشه تورو از این جَو در میاره!
انقدر گفت و گفت و گفت تا منم رفتم به دکتر گفتم شما طوری با من رفتار کردید که من تله های ذهنیم یا همون طرحواره هام یکی یکی فعال شدند ... من اینو گفتم دکتر هم دیگه جواب منو نداد 😔
فرداش باز همون دوست میگفت: دیدی اصلا براش مهم نبودی! دیدی چقدر حس مسئولیت پذیری نداشت .. در صورتیکه اصلا اینطوری نبود قبلا هر ساعتی بود جواب میداد ... باز انقدر گفت و گفت که اگر مهم بودی با احساسات تو وَر نمیرفت که من این بار رفتم به دکتر اس ام اس زدم که باید باهاتون صحبت کنم ممنون میشم زمانش رو بفرمایید و باز هم جواب منو نداد ..
همین دیشب چند ساعت پیش به اون دوست گفتم مگه تو نمیگفتی دکتر داره ذهن تورو واسه رابطه آماده میکنه پس چرا وقتی فهمید بهش حسی دارم جوابمو نداد؟
همون دوست گفت رابطه؟ کدوم رابطه؟ نهایتش یک بار س.ک.س فقط ..
گفتم خب همون س.ک.س .. اگر فرضیه تو درست بود که اون الان باید خوشحال میشد و از من استفاده میکرد پس چی شد؟ میگه حتما بخاطر تعهدات شغلیش ترسیده بری شکایت کنی! بهش گفتم چرا چند مدل حرف میزنی؟ میگه خب حتما نظرش عوض شده .. احتمالا تورو گذاشته بوده توی رزرو و الان مورد دیگه پیدا کرده! بازم انقدر گفت و گفت که نزدیک بود من برم ساعت ۳ صبح به دکتر پیام بدم و بد و بیراه بگم .. ولی خدا رو شکر تونستم به خودم مسلط بشم و عاقلانه رفتار کنم و چیزی نگفتم ..
اون دوست اینم گفت که من مطمئن بودم اون دکتر پا پَس میکشه و اگر گفتم بهش بگی واسه اینکه این پرونده بسته بشه! الان اینا رو گفتم که بگم من خیلی خیلی ناراحتم و همش میگم کاش اون دوست مداخله نمیکرد و من خودم همه چیزو تجربه میکردم هرچند اشتباه!! و اینم اضافه کنم که اصلا نمیتونم باور کنم دکتر چنین آدم پست و رذلی باشه که همون به اصطلاح دوست میگه 😐